«جنگ سرد جديد» يا «جنگ کريمه دوّم»؟

ساخت وبلاگ

اين چهارمين يادداشتي است که درباره بحران اوکرائين مي‌نويسم. بحث درباره تحولات اوکرائين را از روز جمعه، 9 اسفند، با يادداشت «آيا کريمه مستقل مي‌شود؟»آغاز کردم.

1- «انقلاب يورو ميدان» اوکرائين، که به فرار رئيس‌جمهور اين کشور، ويکتور يانوکوويچ، انجاميد، پيامد دستکاري (مانيپولاسيون) کانون‌هاي قدرت داخلي (طبقه جديد اليگارک‌هاي نوخاسته که پارلمان اوکرائين را به دست دارند) و نئوکان‌هاي آمريکايي و شرکاي اروپايي آن‌ها بود براي ايجاد کانون بحران جديد جهاني.

2- اليگارک‌هاي اوکرائين خود از طريق فساد ديوان‌سالاري و در فرايند خصوصي‌سازي بخش دولتي پس از فروپاشي شوروي و استقلال اوکرائين (اوّل دسامبر 1991) به ثروت‌هاي کلان رسيده بودند.

سخنگوي اصلي سياسي اليگارک‌ها ويکتور يوشچنکو بودند و پس از او يوليا تيموشنکو. يوشچنکو در سال‌هاي 1993-1998 رئيس بانک ملّي اوکرائين بود و در سال‌هاي 1998-2001 نخست‌وزير و پس از «انقلاب نارنجي» رئيس‌جمهور (2005-2010). تيموشنکو پس از «انقلاب نارنجي» چهره سياسي قدرتمند و جنجالي و مدتي نخست‌وزير بود. تيموشنکو در انتخابات رياست‫جمهوري 2010 رقيب اصلي يانوکوويچ بود و گفته مي‌شود 100 الي 150 ميليون دلار خرج تبليغات انتخاباتي وي شد.

اليگارک‌ها از ساقط کردن دولت يانوکوويچ دو انگيزه داشتند: نخست، حذف تيم جديدي که در پيرامون آلکساندر يانوکوويچ، پسر رئيس جمهور متمايل به روسيه، در مقابل نسل اوّل اليگارک‌ها سر برمي‌کشيدند و اين امر منافع آن‌ها را تهديد مي‌کرد و روي کار آوردن مجدد نمايندگان سياسي خود. دوّم، تحقق طرح‌هايي که «شرکاي غربي» آن‌ها در پي آن بودند.

3- «شرکاي غربي» اليگارک‌هاي اوکرائين همان کانون قدرتمندي هستند که، مستقل از دولت‌ها، بر سازوکار رسمي دولت‌ها تأثير مي‌گذارند و از طريق ايجاد «کانون‌هاي بحران» ارتزاق مي‌کنند. در نوشتار خود اين کانون را با اسامي مختلف معرفي کرده‌ام؛ از «مافياي بين‌المللي» تا «مجتمع نظامي- صنعتي». عنوان اخير آکادميک‌ترين تعبيري است که درباره اين کانون به کار مي‌رود با ارجاع به نطق توديع ژنرال آيزنهاور (17 ژانويه 1961) که از خطر کانون فوق براي آينده دمکراسي در آمريکا و جهان غرب سخن گفت. «مجتمع نظامي- صنعتي» داراي سخنگوياني است که منافع آن‌ها را در عرصه سياست دنبال مي‌کنند و مهم‌ترين آن‌ها نومحافظه‌کاران در ايالات متحده آمريکا و نهادها و نشريات مرتبط هستند.

4- با فروپاشي اتحاد شوروي و از ميان رفتن «تهديد کمونيسم» شاخه‌هاي اقتصاد مبتني بر نظامي‌گري در غرب با بحران جدّي، مانند اخراج وسيع کارکنان، مواجه شد تا سرانجام با خلق پديده‌اي بنام «تروريسم» راهکاري براي حل اين معضل يافت شد. افزايش روزافزون بودجه رسمي نظامي آمريکا از حدود 400 ميليارد دلار به حدود 700 ميليارد دلار در سال طي دوران پس از حادثه 11 سپتامبر مولود اين پديده بود.

5- تصوّر مي‌رود با شکست طرح تهاجم نظامي به سوريه، و رسوايي‌هاي گروه‌هاي وابسته به القاعده در سوريه و عراق، پروژه «جنگ با تروريسم» به پايان راه خود رسيده و کارآمدي خود را، با سبک و سياق گذشته، از دست داده و نمي‌تواند همچون سال‌هاي پس از «جنگ سرد» بهانه مقبولي براي افزايش بودجه نظامي و غارت ثروت دولت‌هاي غربي، بويژه آمريکا، باشد. راه‌کار جديد، احياء «خطر روسيه» (روسوفوبيا) است. گمان مي‌کنم حوادث اوکرائين را با اين هدف خلق کردند: «جنگ سرد جديد براي دفاع از حقوق بشر».

6- «تهديد روسيه» را مي‌توان به کارپايه ديپلماسي دولت‌هاي غربي بدل نمود زيرا پيشينه مفصل دارد. از آغاز سده نوزدهم برخي کارگزاران کمپاني هند شرقي بريتانيا منادي اين خطر بودند براي مستملکات بريتانيا در شبه قاره هند. ولي با صعود نيکلاي اوّل (1825) و سياست‌هاي اسلاووفيلي او، در مقابل سياست‌هاي غرب‌گرايانه تزار قبلي- آلکساندر اوّل، و تبديل شدن نيکلاي به قدرت برتر اروپا در دوران پس از ناپلئون اين پديده جدّي شد و از طريق کساني چون دکتر جان مک‌نيل و ديويد ارکهارت «روسوفوبيا» و «روسيه بسان تجسم شيطان» (تعابير تاريخ کمبريج سياست خارجي بريتانيا) در افکار عمومي غرب رواج يافت و سرانجام در دهه 1840 «ديپلماسي تبشيري» و «دکترين توازن قوا»ي پالمرستون را آفريد؛ يعني «اشاعه الگوي انگليسي حکومت‌گري و تأسيس دولت‌هاي هوادار بريتانيا بنام اشاعه ليبراليسم و تمدن». پيامد اين ديپلماسي جنگ کريمه (1853-1856) بود که به شکست روسيه و تقليل آن از قدرت درجه اوّل به يکي از قدرت‌ها انجاميد. در دهه 1880 افراطي‌ترين منادي «روسوفوبيا» در بريتانيا لرد راندولف چرچيل، پدر سِر وينستون چرچيل، بود که «تهديد روسيه» را حتي به داخل سرزمين بريتانيا کشانيد و مدعي بود روس‌ها در انتخابات بريتانيا عليه حزب توري (محافظه‌کار) توطئه مي‌کنند. اين در دوراني است که هنوز از پديده کمونيسم و انقلاب بلشويکي روسيه و «جنگ سرد» خبري نبود.

7- جنگ کريمه اوّل (1853-1856)، که به بهاي جان نيم ميليون انسان تمام شد، مولود سياست‌هاي دسيسه‌گرانه کانون‌هاي مالي غرب بود. مورخين روس نيکلاي اوّل را نيز مقصر مي‌دانند و مي‌نويسند: «او در برابر تحريکات بريتانيا سياستي کوته‌بينانه در پيش گرفت و متأسفانه کوشيد تا اختلافات خود با عثماني را تنها با زور اسلحه حل کند. تزار و مشاورانش قدرت امپراتوري عثماني را، که مورد حمايت بريتانيا و فرانسه بود، دست کم گرفتند.» آکادميسين تارله نيز جنگ کريمه را دامي مي‌داند که «بورژوازي بريتانيا براي نيکلاي اوّل پهن کرد.» 126 سال بعد اتحاد شوروي گرفتار همين دام در افغانستان شد.

بنظر مي‌رسد براي سوّمين بار تاريخ تکرار مي‌شود و اين بار نيز روسيه پتانسيل اوکرائين و کريمه را براي ايجاد بحراني بزرگ و فرساينده نمي‌بيند. صرفنظر از جاذبه تبليغاتي ماجرا، دفاع غرب از «انقلاب يورو ميدان» و «حقوق بشر» و «دمکراسي» و «تماميت ارضي اوکرائين»، هم اوکرائين و هم کريمه داراي پتانسيل گسترش تروريسم به ابعادي بزرگ‌تر از گذشته هستند. صرفنظر از گروه‌هاي فاشيستي و نئونازي در اوکرائين، هزاران جوان تاتار کريمه‌اي‌تبار در سراسر جهان، بوِيژه در ترکيه و ايالات متحده آمريکا و کانادا و اروپاي شرقي، وجود دارند که به دليل آوارگي نياکان‌شان از روسيه متنفرند و با سازمان‌دهي و تجهيز آن‌ها مي‌توان عملياتي جديد و پيچيده را در حوزه تروريسم عليه روسيه سامان داد.

8- اين روزها، کم ‌کم، مفاهيمي جديد چون «جنگ سرد جديد» و فراتر از آن «جنگ کريمه دوّم» رواج پيدا مي‌کند. ديروز، 6 مارس، پارلمان کريمه اعلام کرد به فدراسيون روسيه خواهد پيوست و 16 مارس را براي همه‌پرسي در کريمه تعيين کرد. امروز، جمعه 7 مارس، اردوغان، نخست‌وزير ترکيه، از احترام به حقوق تاتارهاي کريمه سخن گفت و افزود که در اين زمينه با پوتين صحبت کرده است. اين اوّلين جرقه است.

آيا ترکيه نيز، به جاي عثماني سده نوزدهم، وارد «بازي بزرگ» مي‌شود و خواست خود را فراتر برده و از حق بازگشت تاتارهاي آواره مقيم ترکيه به وطن خواهد گفت؟ بازگشت حتي يک ميليون از بيش از سه ميليون تاتار آواره مي‌تواند نتايج همه‌پرسي 16 مارس را به سود «استقلال کريمه»، نه پيوستن به فدراسيون روسيه يا ماندن در فدراسيون اوکرائين، تغيير دهد. اين خواست زيرکانه‌اي است اگر مطرح شود: کانون‌هاي سياسي غرب يا روسيه چرا بايد بازي را در چارچوب ميراث ناعادلانه دوران تزاري و استاليني، بازي دو گزينه‌اي «روسيه يا اوکرائين»، محدود کنند و خواست مردم بومي کريمه را جويا نشوند؟ چرا مردم بومي کريمه نبايد از حق شرکت در همه‌پرسي 16 مارس برخوردار باشند؟

بدينسان، بتدريج تمامي عناصري وارد «بازي بزرگ» مي‌شوند که در سه يادداشت پيشين معرفي کرده‌ام. جهان در کار زايش مولودي جديد است. بايد با دقت و هشياري تحولات را رصد کرد. تحولات کريمه با سرنوشت ما کاملاً مرتبط است.

جمعه، 16 اسفند 1392/ 7 مارس 2014

عبدالله شهبازی

ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانون‌هاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران...
ما را در سایت ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانون‌هاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : وب نگار webnegar بازدید : 509 تاريخ : چهارشنبه 10 ارديبهشت 1393 ساعت: 23:24