فرقه مریمیه ؛ از فریتیوف شوان تا سیدحسین نصر - قسمت چهاردهم

ساخت وبلاگ

نصر می نویسد: «در سال 1957 هنگامی که برای نخستین بار شوان‌ را در خانه‌اش در نزدیکی لوزان ملاقات کردم، او به مانند همیشه لباس کاملا سنتی مغربی به تن داشت.» [451] این دیدار «پس از یک دوره مکاتبه» نصر با شوان رخ می‌دهد. یعنی، نصر از سال‌های تحصیل در هاروارد، یا پیش از آن در آم. آی. تی.، با شوان در ارتباط مکتوب بود. عکسی از نصر در زمان بازگشت به تهران (پائیز 1337) در کتابدر جستجوی امر قدسیدرج شده که او را با ریش و بدون کراوات نشان می‌دهد. نصر، چنان‌که خواهیم دید، در خانواده‌ای لائیک و نامقید به شرع پرورش یافت و در سال‌های تحصیل در ام. آی. تی. فاقد ریش بود و کراوات می‌زد. [452] این تغییر در پایان تحصیل در هاروارد نشانگر پیوستن او به فرقه شوان است. در همین دیدار 1957 در لوزان است که نصر مسحور «برکت محمدیه» شد که از شوان ساطع بود:

«من که در ایران با پارسایان‌ بسیاری، از جملهچندیناستاد و مرشد صوفی،‌ ملاقات داشتم و به زیارت امکنه مقدس بسیاری‌ رفته بودم، هنگامی که برای نخستین بار وی را در خانه‌اش... ملاقات کردم،کاملاً مبهوت حضور قدرتمند برکت محمدی‌ شدم که از وی ساطع بود.» [453]

نصر در سال 1945/ 1324، در دوازده سالگی، به آمریکا رفت و در سال 1958/ 1337 به ایران بازگشت. او کمی پس از بازگشت به ایران، در همان پائیز 1337 به کلاس‏های فلسفه علامه طباطبایی راه یافت که یک هفته در میان در تهران برگزار می‌شد؛ و در این کلاس‌ها با مرتضی مطهری (آیتالله شهید مطهری) دوست شد که در آن زمان، همچون نصر، جوان بود. [454] علامه طباطبایی «استاد و مرشد صوفی» نبود و آشنایی با طباطبایی یکی دو سال پس از دیدار با شوان بود. بنابراین، منظور نصر از «استادان و مرشدان صوفی» چه کسانی است؟

نصر خردسال، پیش از سفر به آمریکا، تنها دوستان پدر را می دید، در خانه یا در محافلی که با پدر می‌رفت، و در میان آن‌ها محمدعلی فروغی برجسته‏ترین بود. منظور نصر از «چندین استاد و مرشد صوفی»، لاجرم، باید فروغی و سایر دوستان پدر باشد که بسیاری‏شان عضو لژ بیداری ایران بودند. تعبیر «استاد و مرشد صوفی»، طبق ادعاهای تئوسوفیست‏ها، در مورد ایشان می‏تواند به کار رود. دیدیم که کاظم‌زاده ایرانشهر تئوسوفیسم را گونه‌ایاز عرفان و تصوف کهن شرقی معرفی می‌کرد؛ و امروزه گاه تئوسوفی را به فارسی "تئوصوفی" می نویسدتا نوعی طریقت صوفی جلوه کند. و گفتیم که تئوسوفیسم از طریق لژ بیداری ایران بر اندیشه جدید ایران تأثیرات عمیق بر جای نهاد. اگر چنین است، نمیدانممنظور نصر از «برکت محمدی» شوان چیست که حتی برتر از فروغی و سایر ماسون‌های بلندپایه لژ بیداری ایران بود؟

از تبار صوفیان کاشان

نصر در زندگینامه‌ها و مصاحبه ‏هایش خود را از خانواده عالمان دینی و از تبار شیخ فضل‌الله نوری می‌خواند. این تعلق به خانواده مادری، خانواده پدری را بکلی در سایه قرار داده، بنحوی که همگان نصر را بعنوان نواده شیخ فضل‌الله نوری می‌شناسند نه نوه میرزا احمد طبیب کاشی. برای نمونه، نصر در گفتگو با رامین جهانبگلو، که خواهرزاده و داماد نصر است، خود را این‌گونه معرفی می‌کند:

«من در خانواده‌ای از علما دیده به جهان گشوده‏ام. پدر بزرگ و نیای مادریم از روحانیون سرشناس بودند. نیای مادریم- شیخ فضل‌الله نوری- از بزرگ‌ترین روحانیون حاضر در صحنه انقلاب مشروطه سال 1906 بود که در همان روزگار اعدام شد.» [455]

اگر بدانیم نصر در خانواده‌ایبا پیشینه ماسونی به دنیا آمد، تا سه پشت پیش از نصر پدرانش در کاشان تعلقات صوفیگرانه داشتند و پدر نصر عضو بلندپایه متنفذترین سازمان ماسونی تاریخ ایران بود، سازمانی که تعلقات عمیق به تئوسوفیسم داشت و مروج اصلی آن در ایران بشمار می‏رفت، می‌توان خط توارث میان تئوسوفیسم و مریمیه ترسیم کرد. به این ترتیب، گروش نصر جوان در هاروارد به شوان عجیب جلوه نمی‌کند و آن را میتوان ناشی از تأثیرات آموزه‏های پدر دانست. ولی‌الله خان نصر در 30 بهمن 1324، اندکی پس از اعزام نصر به آمریکا، فوت کرد و این فقدان، یادآوری خاطرات و آموزه‌هایپدر و دوستان پدر را در نصر جوان تقویت می‌کرد. چنان‌که دیدیم، گذر از آموزه‏های تئوسوفی به ترادیشنالیسم راهی است که بسیاری از ترادیشنالیست‏ها طی کردند.

فرزندان و نسل‌های بعدی شیخ فضل‌الله نوری، مانند اعقاب بسیاری از علمای دیگر، هر یک به راهی رفتند و بسیاری‏شان تعلقی به عقاید شیخ نداشتند. یکی مادر نصر است. در کتابدر جستجوی قدسیدو عکس از مادر نصر، ضیاءاشرف کیا (دختر آقا ضیاءالدین کیا، پسر دوّم شیخ فضل‌الله نوری)، دیده می‌شود. یکی به سال 1313 تعلق دارد و مادر و پدر نصر را با نصر یکی دو ساله نشان می‌دهد. متعلق به زمانی است که علی‌اصغر خان حکمت، دوست ولی‌الله خان نصر، بتازگی وزیر فرهنگ شده و ولی‌الله خان از دستیاران اصلی حکمت و معاون او در دانشگاه تهران بشمار می‌رفت. در این زمان هنوز کشف حجاب (17 دی 1314)، که علی‌اصغر خان حکمت در مقام وزیر فرهنگ مجری آن بود، رخ نداده ولی مقدمات آن فراهم می‌شد. عکس دیگر، نصر را با مادرش نشان می‌دهد در سال 1353؛ زمانی که نصر رئیس دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف فعلی) شد. در هر دو عکس، مادر نصر را زنی متجدد و فرنگی‌مآب می‌یابیم که نشانهای از فرهنگ اسلامی در پوشش او نیست. در گفتگوی نصر با جهانبگلو، مادر این‌گونه توصیف شده:

«از زنان بسیار فرهیخته و درس خوانده روزگار خود بود... نخستین زنی بود که در خانواده خویش موهایش را کوتاه کرد و به همین دلیل عمه‏هایش، که دختران شیخ فضل‌الله نوری بودند، تا مدت‌ها با او حرف نمی‌زدند... در عشقش به فرهنگ ایرانی کوتاه نمی‌آمد. او در تربیت اوّلیه من نقشی برجسته داشت اما برخی عقاید نوگرایانه داشت که من نمی‏پسندیدم... از زمان درگذشت پدر، با وجود اختلاف نظر با او، خیلی به او نزدیک شدم... محل نزاع ما به سرشت سرکش و نوگرایانه و نگرش فمینیستی ایشان بازمی‌گشت. من ایشان را از عضویت در مجلس پهلوی بازمی‏داشتم... حتی هنگامی که در بوستن بود گاهی اظهارات تند او را درباره برخی موضوعات فمینیستی و امور مانند آن با دانشجویان نمی‏پسندیدم. اما تنشی که آنجا [میان من و مادرم] بود ربطی به شخصیت من نداشت، بلکه پیامد چیزی بود که بر خانواده او رفته بود...» [456]

علت جدا کردن خانه از مادر و استقرار در خانه دیگر را، پس از بازگشت به ایران و ازدواج، باید در این روحیات مادر نصر دید.

پدر ولی‌الله خان نصر، میرزا سید احمد طبیب کاشی، از طبیبان دربار قاجار در دوران متأخر قاجاریه بود و "نصرالاطباء" لقب داشت. نام خانوادگی "نصر" به این دلیل است. ولی‌الله خان چون پدر طبیب و طبیب دربار شد و پزشک مخصوص رضا شاه بود. در دوران قاجاریه طبیبان کاشان شهرت داشتند و این شغل موروثی بود. تعدادی مسلمان بودند چون میرزا ابوالفضل طبیب و میرزا مهدی طبیب کاشی، و گروهی یهودی مانند حکیم نورمحمد و حکیم ریحان. حکیم نورمحمد معروف‌ترین طبیب کاشان بود. سلسله میرعبدالباقی، سادات پشت مشهدی، سادات رضوی، سلسله کلهری، سلسله میر ابوالقاسم مجتهد، و سادات منزوی طوایف سادات کاشان بودند. [457]

نصر درباره سیادت خود توضیح نمی‌دهد. معهذا، ولی‌الله خان 35 ساله، در برگه تقاضای عضویت در لژ بیداری ایران، دوشنبه 27 شوال 1328 ق.، خود را «پسر نصرالاطباء از سادات پشت مشهد کاشان» معرفی کرده است. [458] تبار طایفه سادات پشت مشهدی به آقا سید ماجد حسینی، معاصر شاه سلیمان صفوی، می‌رسد. عبدالرحیم ضرابی، کهتاریخ کاشانرا در سال 1294 ق. به سفارش مانکجی هاتریای پارسی نگاشته، زمانی که ولی‌الله خان یک ساله بود، در شرح تبارنامه سلسله پشت مشهدی از فردی بنام آقا سیدعسکر نام می‌برد که تنها یک پسر دارد بنام میر عبدالوهاب معروف به "آقای حکیم" و او یک پسر دارد بنام آقا سید احمد. [459] احتمالاً این سید احمد، که پدرش حکیم بود، همان میرزا احمد طبیب کاشی است که بعداً اهمیتی یافت و نصرالاطباء لقب گرفت.

میرزا احمد طبیب کاشی و میرزا علی‌اکبر خان ناظم‌الاطباء (نیای خاندان نفیسی) و دکتر ابوالحسن خان از شاگردان میرزا رضای دکتر، معلم طب دارالفنون، بودند. میرزا رضا، که اهل علی‌آباد مازندران (شاهی یا قائم شهر کنونی) بود، 14 سال نزد حکیم پولاک، [460] طبیب یهودی ناصرالدین شاه، شاگردی کرد و سپس بهمراه فرخ خان امین‌الدوله کاشی به فرانسه رفت و تحصیل طب را به اتمام رسانید و به ایران بازگشت. [461]

آن‌گونه که نصر گفته، سه پشت پدری او، ولی‌الله خان و میرزا احمد طبیب کاشی و پدر او، اگر همان میر عبدالوهاب معروف به "آقای حکیم" باشد، اهل تصوف بودند:

«پدر، پدر بزرگ و نیای پدریم همگی وابسته بهسنت تصوف و آرمان رواداری... بودند. اما جامعیت تصوف در تربیت من، که هم دینی و هم به دور از تعصب بود، حضوری پررنگ داشت.» [462]

و می‌دانیم که صوفیان کاشان، مانند صوفیان مشهد و شیراز، با صوفیان یهودی این سه شهر پیوند عمیق داشتند. جوزف ولف در سفر سال 1831 خود به مشهد، در شرح دیدارهای خود با ملاماشی‏یح عجون، [463] رئیس یهودیان مشهد که به "ملا مهدی" معروف بود، درباره صوفیان یهودی توضیح داده است.

«ملا مهدی به تصوف علاقمند بود و جوزف ولف در اوّلین دیدار دریافت که او از سران فرقه‌ای است به‌نام "صوفیان یهودی". او این تعلق را از جوزف ولف پنهان نمی‌کرد. یهودیان مشهد در زمان سفر اوّل ولف به مشهد (1831)... دارای تعلقات خاص فرقوی بودند وعقایدیرا ترویجمی‌کردند که آمیزه ایاز یهودیتو مسیجیتو اسلام و تصوفی یهودی(کابالا) و ایرانیو هندی بود و چیزی شبیهبه فراماسونری ولیدر کسوت عرفان شرقی.

ملا مهدی از جوزف ولف پرسید: آیا درباره تصوف چیزی می‌دانی؟ جوزف ولف پاسخ مثبت داد و از سفر خود به شیراز گفت و دیدارش با پسر میرزا ابوالقاسم سکوت که رئیس صوفیان شیراز بود. ملا مهدی از این پاسخ بسیار شاد شد و گفت: می‌توانی در میان یهودیان مشهد صوفیان بسیار بیابی. او توضیح داد که صوفیان یهودی مشهد مرشدی دارند به‌نام ملا محمدعلی (اشکپوتی). آنان مانند دراویش مسلمان حشیش می‌کشند تا ذهن خود را از جهان مادی خارج کنند، آواز می‌خوانند، و می‌کوشند در هستی، که آن را «خدا» می‌نامند، ذوب شوند. صوفیان یهودی منظومه‌ای به فارسی دارند به‌نام "یوسف و زلیخا" و اشعار حافظ را می‌خوانند. به‌نوشته ولف، علاوه بر ملا مهدی (ماشی‌یح)، ملا فینحاس، ملا الیاهو، ملا نیسان و آبراهام موشه از صوفیان یهودی‌اند. در میان یهودیان ایران "ملا" لقب "خاخام" بود و این نشان می‌دهد بیش‌تر سران جامعه یهودی مشهد صوفی بودند.» [464]

زمانیکه نصر از «آرمان رواداری» در نیاکان پدری، تا سه پشت، سخن می گویدو این را سنتی خانوادگی می‏خواند که زندگی در مدرسه مسیحیان نیوجرسی را برایش آسان می‏کرد، منظور همین همزیستی صوفیانه با یهودیان نامدار طبیب کاشانی است که بسیاری‏شان جدیدالاسلام یا بهائی شدند و خاندان‏هایی متنفذ از خود بر جای نهادند.

پسران نصرالاطباء
پسران و نوه‌های نصرالاطباء در حکومت پهلوی به مقامات عالی رسیدند. پسر بزرگ دکتر ولی‌الله خان نصر است که دربارهاش سخن خواهیم گفت.

پسر دوّم،سید علی نصر(متولد 1274 ش، متوفی 24 بهمن 1340)، در دوران رضا شاه به مناصب مهمی چون ریاست انحصار تریاک و ریاست اداره دخانیات و استانداری مازندران و معاونت و سپس کفالت وزارت پیشه و هنر گمارده شد و پس از سقوط رضا شاه در دولت احمد قوام وزیر پست و تلگراف و سپس سفیر ایران در پاکستان و چین ملّی (تایوان) بود. [465]

سید علی نصر را از بنیان‌گذاران تئاتر در ایران معرفی می‌کنند. [466] علت آن است که وی در سال‌های 1318-1319، زمانی که معاون وزارت پیشه و هنر بود، بخشی از ساختمان گراندهتل را در خیابان لاله‌زار تهران (روبروی کوچه بوشهری) به تئاتر تبدیل کرد. "تئاتر نصر" معروف‌ترین تئاتر تهران در دوران پهلوی بود. پس از انقلاب، این ساختمان مصادره شد و در مالکیت کمیته امداد قرار گرفت. سازمان میراث فرهنگی در 7 مهر 1381 این ساختمان را با شماره ثبت 6529 بعنوان یکی از آثار ملّی ایران به ثبت رسانید. از شهریور 1386 وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بازسازی تئاتر نصر را آغاز کرد و مراسمی بعنوان افتتاحیه نمادین آن برگزار شد. [467] معهذا، فعالیت تئاتر نصر هنوز متوقف است. در اوائل سال 1392 خبرهایی دال بر تلاش برخی هنرمندان قدیمی تئاتر برای احیاء آن منتشر شد. [468]

نصرالاطباء پسری بناممصطفیداشت که حدود چهار سال از نصر بزرگ‌تر بود و چند سال پیش از گفتگوی نصر با جهانبگلو درگذشت. [469] یعنی، نصرالاطباء تا اوائل سلطنت رضا شاه، حوالی سال 1308، زنده بود.

در برخی منابع ازدکتر محسن نصربعنوان پسر نصرالاطباء نام برده شده. [470] نصر او را «پسرعمه» خود، نه عمو، معرفی کرده. [471] بنظر می‌رسد اشتباه مترجم است و محسن نصر پسرعموی سید حسین نصر بوده. محسن نصر، متولد 1906 فرزند محمد، نیز مناصب مهمی چون سرپرستی استانداری مازندران و معاونت و سرپرستی وزارت کشور (دولت رزم‌آرا) داشت. مدتی شهردار تهران بود. در دولت حسین علاء (1334) وزیر کار شد و در دولت علی امینی وزیر مشاور. [472]

پدر و دوستانش

ولی‌الله خان نصر در 29 رجب 1293 ق./ 1255 ش. در محله پشت مشهد کاشان به دنیا آمد و در 30 بهمن 1324 ش. در تهران در 69 سالگی درگذشت و در امزاده عبدالله شهر ری دفن شد.

ولی‌الله خان، ابتدا معلم دارالفنون بود. او در سال 1324 ق.، در 31 سالگی، به مجلس اوّل شورای ملّی راه یافت؛ و در سال 1328 ق. به عضویت لژ بیداری ایران درآمد. معرفین او سید نصرالله تقوی (اخوی) و دکتر کریم خان بودند. در 25 ژانویه 1910 گرانداوریان فرانسه پذیرش عضویت ولی‌الله خان را به لژ بیداری ایران اعلام کرد. [473]

ولی‌الله خان نصر پس از خلع محمدعلی شاه در مدرسه ثروت، به مدیریت شیخ ابراهیم زنجانی، عضو دیگر لژ بیداری ایران، درس می‌داد، و مدتی ریاست مدرسه طب را به دست داشت. او، در کنار محمدعلی فروغی، از مدیران مدرسه عالی سیاسی بود. احمد خانملک ساسانی می‌نویسد:

«این مدیران و معلمین، که اغلب‌شان فقط برای این انتخاب شده بودند که شاگردان را از طریق وطن‌پرستی منحرف و به خدمت‌گزاری اجنبی تشویق کنند، در سر کلاس موضوع درس را کنار گذارده و راجع به اصل مقصود صحبت می‌کردند... روز دیگر جنابسید ولی‌الله خان نصر، که تشریح درس می‌دادند و معلوم نبود به چه درد دیپلمات‌های نامی آینده ایران می‌خورد، در سر درس فرمودند: ایران مثل خزه‌ای است که به دیوار استخر چسبیده باشد و دولت انگلیس به منزله آن دیوار است که اگر نباشد خزه وجود خارجی ندارد...» [474]

در دوران سلطنت رضا شاه، ولی‌الله خان نصر هم پزشک مخصوص شاه بود و هم یکی از مؤثرترین چهره‌های فرهنگی حکومت نوخاسته پهلوی. ولی‌الله نصر، در کنار افرادی چون فروغی و علی‌اصغر حکمت، در پایه‌گذاری فرهنگ جدیدی که در دوران رضا شاه بنیان نهاده شد، سهم اصلی داشتند. نصر پدرش را «پدر آموزش نوین در ایران» می‌خواند:

«بسیاری پدر من را بنیان‌گذار نظام آموزشی نوین در ایران می‌دانند که بی‌گمان چنین است. کسانی چون دکتر صادق علم و دکتر سیاسی زیر نظر پدر من کار می‌کردند. او خواهان پست وزارت فرهنگ نبود، هر چند برای مدتی عنوان سرپرست وزارت فرهنگ را پذیرفت. چرا که در دوره رضا شاه همواره وزرا در حال تغییر بودند و پدرم می‌خواست که در نظام آموزشی، که از دوره قاجاریه پا گرفته بود، پایگاه استواری داشته باشد. ایشان، از آنجا که "پدر آموزش نوین در ایران" بود، کل نظام آموزشی را مدیریت می‌کرد.» [475]

نصر از ارتباط صمیمانه پدر با رضا شاه و فروغی می‌گوید. این سخنان فضای فکری نصر را، و نوستالژی او را نسبت به پدر و دوستان پدر و حکومتی که پدر در ایجاد آن سهم داشت، نشان می‌دهد.

نصر از قهرمانان دوران کودکی می‌گوید و رضا شاه قهرمان دوران کودکی اوست:

«من شخصاً برای رضا شاه، که در کودکی به چشم شگفتی به او می‌نگریستم، احترام بسیاری قائل بودم به این دلیل که او دستور اجرای برنامه‌ای بنام "پرورش افکار" را داده بود که هفته‌ای یک بار برگزار می‌شد... جلسات پرورش افکار زمستان‏ها در دارالفنون و تابستان‏ها در باغ فردوس برگزار می‌شد. در بیش‌تر این جلسات پدرم و گاهی نیز دیگران سخن می‌گفتند. اغلب اوقات که پدرم سخن می‌گفت، خود رضا شاه نیز می‌آمد. این جلسات تقریباً غیررسمی بود. رضا شاه به منظور تشویق این نشست‌ها در آن‌ها حضور می‌یافت. البته بسیاری از مقامات مملکتی نیز در کنار بسیاری از روشنفکران و اندیشمندان برجسته‌ای همچون فروغی، حکمت، گلشائیان، اسفندیاری و رهنما در آن‌ها شرکت می‌جستند. به یاد دارم که شاه در ردیف جلو می‌نشست و پدرم درست در پشت سر رضا شاه می‌نشست و مرا نیز همیشه همراه خود می‌برد و در کنارش می‏نشاند. هنوز پشت سر رضا شاه را به یاد دارم چون ساعت‌ها با فاصله یک متر و نیم یا کمتر و بیش‌تر پشت سر او می‏نشستم. در پایان هر جلسه، مقامات سر پا می‌ایستادند و رضا شاه با آن‌ها خداحافظی می‌کرد و همه حاضران از جمله من با او دست می‌دادند. به همین دلیل، من چهره او را خوب به یاد دارم. البته او هرگز با من صحبت نکرد اما گه‌گاه نگاه دقیقی به من می‌انداخت... او چهره پرجذبه‏ای داشت و شخصی با اتوریته باورنکردنی بود، بگونه‌ای که همگان از او حساب می‌بردند مگر پدر من زیرا هیچ چشمداشتی از او نداشت...» [476]

نصر درباره فروغی و سایر دوستان پدر می‌گوید:

«زمانی که تنها چند سال، شاید هشت یا نه سال، بیش‌تر نداشتم، روزی محمدعلی فروغی به منزل ما آمد و پدرم [به او] گفت: "آقای فروغی، چرا با حسین مشاعره نمی‌کنید؟" و فروغی هم مرا روی زانویش نشاند و من که اشعار بسیاری از بر داشتم او را در مشاعره شکست دادم... پدرم چند دوست صمیمی، همچون هادی حائری، سید محمدکاظم عصار، و شیخ عبدالله حائری، داشت که از اندیشمندان بزرگ بودند... شیخ عبدالله حائری هم رئیس یکی از شاخه‌های متصوفه بود... پدرم دوستان دیگری مانند فروغی داشت که آن‌ها هم "ادیب" و هم از جمله دولتمردان بودند. معمولاً این محافل ادبی را هفته‌ای یک بار با این دوستان برگزار می‌کرد و شکوه‌الملک نیز، که بعدها رئیس دفتر ویژه رضا شاه شد، در آن‌ها شرکت می‌جست. او دوست نزدیک پدرم بود و با ما در یک خیابان زندگی می‌کرد. پدرم معمولاً مرا با خود به این جلسات می‌برد...» [477]

بدینسان، نصر تا 12 سالگی در نزد پدری پرورش یافت که 58 سال از او بزرگ‌تر بود، با گرایش‌های تئوسوفیستی، و به تعبیر نصر «صوفیانه»، و مادری «سرکش» و «فمینیست». فضای پرورش نصر دینی نبود. پدر «اهل دعا و نیایش» بود ولی روزه نمی‌گرفت و «هرگز ندیدم در مسجدی نماز بگزارد.» و البته در خانه نیز نماز نمیخواند. «مادرم نیز نماز را ترک گفته بود.» [478]

بیهوده نبود که پدر، نصر را برای تحصیل به مدرسه زرتشتیان تهران فرستاد، [479] مدرسه‌ای با آموزش‌های تئوسوفیستی که پارسیان هند بنیان نهاده بودند. و بیهوده نبود که نصر 12 ساله را برای ادامه تحصیل به مدرسه پدی [480] نیوجرسی فرستادند که مدرسه دینی مسیحیان باپتیست [481] بود. در این مدرسه تنها نصر و یک شاهزاده افغان مسلمان بودند.

«در آن روزگار هیچ عربی در آن مدرسه نبود. قوانین مدرسه همگان را ملزم به حضور در کلیسا می‌کرد... به این ترتیب، چهار سال و نیم تمام، من هر یکشنبه به کلیسا می‌رفتم و نیز در مراسم دعای شامگاه یکشنبه هم، که آن‌ها سرودهای دینی می‌خواندند، شرکت می‏جستم... من در آنجا هیچ احساس تنشی در خود نمی‌کردم... چرا کهبا توجه به پیشینه کودکی‏ام و تأکید موجود در اشعار حافظ و دیگران بر وحدت ادیانبرایم آسان بود که مسلمان بمانم و به حضور مسیح هم احترام بگذارم.» [482]

نصر تا 20 سالگی «جز دعا به چیزی از ایمان اسلامی پایبند نبود» [483] و تنها در دوران تحصیل در ام. آی. تی. «شروع به نماز خواندن کرد» و این امر برای مادرش «باورکردنی نبود.» [484] معهذا، نصر نیز، مانند شوان، اهل رؤیا بود. نصر در شرح رؤیاهای دوران کودکی خود می‌گوید:

«من دو سه رؤیای بسیار مهم و زودهنگام در زندگی‌ام داشتهام... یکی از نخستین خاطرات من این بود که در حالی که از ارتفاع بلندی سقوط می‌کردم، فرشتگان نجاتم دادند. آن‌ها موجوداتی بغایت زیبا، بزرگ و نورانی بودند. فرشتگان مرا در هوا گرفتند و به من گفتند هرگز نمی‏گذاریم بیفتی و به راستی از آن پس هرگز خواب بد یا کابوس وحشتناکی ندیدم. همچنین من چند بار بودن در حضور خداوند را در رؤیا دیده‌ام... او همواره گونه‌ای از حضور نورانی بود. من درباره این‌گونه تجربیات دو واژه نور و حضور را به کار می‌برم. همچنین من با خداوند رابطه شخصی شدیدی داشته‏ ام؛ رابطه‌ای که از همان زمان کودکی همواره پررنگ و بی‌واسطه بوده است... اما هیچگاه او را با دو گوش و دو چشم مجسم نمی‌کردم چرا که او برکنار از این‌هاست.» [485]

این‌گونه رؤیاها پیوندی است که نصر را به شوان وصل می‌کند. نصر این سخنان را برای رامین جهانبگلو و برای درج در کتابی از خاطراتش می‌گوید. نمی‌دانیم در محافل خصوصی با پیروانش، در مقام "شیخ" مریمیه، چه رؤیاهایی را شرح داده است. کتاب مفصلی از خاطرات نصر، با عنوانحکمت و سیاست(785 صفحه)، در دست انتشار است. گویا نصر در کتاب فوق گفته: «پیشبینی کرده بودند با تولد من نوری دنیا را در بر خواهد گرفت.» [486]

نصر، برخلاف تصویررایج، در خانواده متشرع «عالمان دینی» پرورش نیافت؛ تربیت او بر اساس آموزه‌ها و انگاره‏هایتئوسوفیستی «وحدت ادیان» پدر و «آرمان رواداری» صوفیان کاشان بود. او عمل به اصلی‌ترینو ابتدایی‌ترینرکن مسلمانی، خواندن نماز، را نه از پدر و مادر، که در 20 سالگی از ترادیشنالیستهایام. آی. تی. و هاروارد آموخت. نصر از کودکی، به تأثیراز تربیت پدر، و دوستان تئوسوفیست پدر، در واقع "مریمی" بود. او "مریمی" به آمریکا رفت و "مریمی" به ایران بازگشت

ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانون‌هاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران...
ما را در سایت ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانون‌هاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : وب نگار webnegar بازدید : 623 تاريخ : چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت: 17:37