فرقه مریمیه ؛ از فریتیوف شوان تا سیدحسین نصر - قسمت یازدهم

ساخت وبلاگ

برای دیدن عکسها در اندازه بزرگتر، روی آنها کلیک نمائید

دو شمايل از الهه کالي هندوها که شوان او را با خضر یا الياس یا ايلياي نبي منطبق می کند.

لئو شايا، [356] نويسنده يهودي سوئيسي- فرانسوي، مبدع "نقش الياسي" يا "خضرگونه" شوان در آخرالزمان است. در کنفرانسي که در سال 1973 در هيوستن تکزاس برگزار شد،لئو شايا مقاله‌اي ارائه داد که در آن فعاليت‌هاي مريميه با نقش جاودان ايلياء نبي پيوند خورده بود.[357]

مارک کاسلو مي‌نويسد: در سال 1973 همايشي در هيوستن تکزاس برگزار شد و شوان در خاطراتش نوشت: «شرکت‌کنندگان اصلي پيروان، دوستان و نمايندگان من بودند.» در اين کنفرانس،لئو شايا رساله‌اي خواند با عنوان "کارکرد ايليايي" و شوان را پيامبر يا "آواتار" ناميد.[358]

نصر اين مقاله لئو شايا را در شماره بهار 1977سوفيا پرنيس،[359] نسخه انگليسي مجلهجاويدان خردانجمن شاهنشاهي فلسفه ايران، درج کرد و در سال 1980 در مجلهمطالعات تطبيقي اديانمريميه نيز منتشر شد. [360] در مقاله فوق اشاره‌اي به شوان ديده نمي‌شود. نمي‌دانيم آنچه منتشر شده متن کامل نيست يا لئو شايا پس از مقاله يا در جمع خصوصي شوان را "الياس" خوانده است؟

در همين زمان، طبق مندرجاتخاطرات و تألمات،شوان با يک آلماني "مقدس" ساکن سريلانکا ملاقات کرد که مدعي شد از سال‌هاي 1940 از طريق مکاشفه با الهه کالي در ارتباط بوده است. در سال‌هاي پس از مکاشفه سال 1973، رؤياهاي شوان بيش‌تر شد.شوان در نامه 19 دسامبر 1980 به لئو شايا نوشت: «ابزار انساني براي تجلي دين خالده [رليجيو پرنيس] در آخرالزمان يک غربي خواهد بود.» روشن است که منظور شوان خود اوست.[361]

شوان از سال 1978، مقارن با آغاز انقلاب اسلامي در ايران، فاصله گرفتن خود از اسلام را علني کرد. بنوشته سجويک، اين رويه شايد به دليل تحولات ايران بود. بعبارت ديگر، شايد شوان مي‌خواست در غرب "اسلام" او را با اسلام ايران انقلابي يکسان ندانند. مقاله "جنبه‌هاي ناسازنماي تصوف" شوان، که در سال 1978 منتشر شد، لحني تقريباً ضد اسلامي داشت. [362] او در سال 1981 به يکي از پيروانش نوشت:«نقطه عزيمت ما جستجوي باطنيگري است نه جستجو براي يک دين خاص.»و در 1989 به مريد ديگر نوشت:

«نقطه عزيمت ما ادويتا ودانتا[363]است نه يک انسانشناسي اخلاقگرا، فردگرا و ارادهگرا که طريقت‌هاي معمولي صوفي با آن شناخته مي‌شوند؛ هر چند ممکن است اين امر آن کسان را که دوست دارند راستکيشي ما عشق، يا تظاهر عشق، به ذهنيات عربي- سامي باشد ناخشنود کند.»

برخي شوانيهاي معاصر معتقدند که شوان از همان آغاز به اين گفته‌ها اعتقاد داشته است.

شوان، همپاي فاصله گرفتن از اسلام، از گنون نيز فاصله گرفت. او در سال 1984 مقاله‌اي در پاريس منتشر کرد [364] و مدعي شد گنون درباره شرق سنتي اغراق کرده و غرب سنتي را دست کم گرفته. [365] لحن کلي شوان در اين مقاله نسبت به گنون بي‌ادبانه است. مثلاً مي‌نويسد: «يکي از حيرتانگيزترين چيزها حيرت گنون در مواردي است که هر کودکي مي‌تواند بفهمد.»

اين مقاله اعتراض شديد تراديشناليستهاي غيرشواني را برانگيخت و خواستار اخراج شوانيها از مجلهمطالعات تراديشناليستيشدند. شوانيها بلافاصله واکنش نشان دادند و انتشار نشريه‌اي را آغاز کردند بناممعرفت اديان.[366] مجله شوانيها بسيار عالي طراحي و ويرايش شده و با شمارگاني بيش از مجله قديميمطالعات تراديشناليستيمنتشر شد. در نتيجه، در سال 1992 انتشار مجلهمطالعات تراديشناليستي، که کمي بيش از يک سده تداوم داشت، به پايان رسيد. [367]

اين دشمني با گنون را در نوشته نصر، در رثاي شوان، نيز مي‌توان فهميد؛ آنجا که شوان را علاقمند به تشيع جلوه مي‌دهد و گنون را ناعلاقمند. نصر مي‌نويسد:

«شوان از تمايزات درون- اسلامي فيمابين‌ سني‌گرايي و شيعه‌گرايي کاملاً آگاه بود وبرخلاف گنون، که هيچ علاقه‌اي به تشيع نشان‌ نداد، به مطالعه شيعه‌گرايي و بويژه آموزه‌هاي‌ باطني آن گرايش داشت. شخصيت‌هاي علي (ع) و فاطمه (س) نيز براي او بسيار جالب بودند. درواقع‌ او در دهه 60 قصد داشت کتابي يا مقاله مفصلي‌ در مورد آن‌ها بنويسد و از من خواست تمام منابع‌ و مراجع قابل دسترسي را برايش ارسال کنم، اما به علت عدم سهولت استفاده از منابع نهايتاً اين‌ طرح و نقشه را رها کرد... در طي‌ سال‌هاي گفتگوي خصوصي که با وي داشتم، او اغلب برخي عقايد شيعي را مطرح کرده و يا انجام مي‌داد و در خصوص اهميت آن‌ها با من به‌ گفتگو مي‌نشست.» [368]

جامعه شوانی در آمریکا

در سال 1981 شوان از موطن خود، سوئيس، به ايندياناي آمريکا مهاجرت کرد. [369] پيروان شوان در اينورنس فارم، [370] واقع در سه مايلي شهر بلومينگتن، "جامعه‌اي شواني" تشکيل داده بودند. گفتيم اين کلني را، که يادآور کلني تئوسوفيستها در آديار مدرس است، در سال 1967 ويکتور دانر، استاد دانشگاه اينديانا و از پيروان شوان، ايجاد کرده بود. پروفسور دانر خيلي زود کلني را رها کرد ولي گروهي از پيروان شوان ماندند و سرانجام شوان را دعوت کردند. به ادعاي شوانيها،مهاجرت شوان 73 ساله به آمريکا بر اساس "نشانه‌هاي الهي" انجام گرفت. جزئيات اين ادعا روشن نيست. شوان در يکي از نامههايش انگيزه مهاجرت خود را ايجاد جامعه مبتني بر اصول خالده اعلام کرده است.

کلني اينورنس فارم مرکب از 60-70 نفر بود که آمريکايي، سوئيسي و اهل آمريکاي جنوبي بودند و در اطراف خانه شوان زندگي مي‌کردند. براي شوان خانه‌اي ساخته بودند که عبادتگاه (زاويه) داشت. بخش عمده ساکنين اين کلني نسل جديدي از مريميها بودند که خود را "پرايماردياليست" مي‌خواندند نه مسلمان؛ و در اواخر دهه 1980، در منطقه اينديانا، شوان را بعنوان "استاد دين خالده" (رليجيو پرنيس) مي‌شناختند نه مسلمان. [371]

"پرايمارديال" آن نوع از زندگي است که در آغاز خلقت وجود داشت. پرايماردياليسم [372] بازگشت به وضعي است که انسان در بدو خلقت، در بهشت، داشت. منظور، طبيعتگرايي صرف يا بدوي‏گرايي نيست. زندگي پرايمارديال زندگي ساده و طبيعي و "معنوي" است؛ نوعي مدينه فاضله شبيه به زندگي انسان در بهشت اوّليه است که شوان مي‌خواست ايجاد کند. در اين رساله، معادل فارسي "نخستين‏گرايي" براي پرايماردياليسم و "نخستينگرا" براي "پرايمارديال" به کار رفته است.

کلني بلومينگتن يک حلقه دروني داشت که سجويک آنان را"نوشواني" (شوانیهايجديد)مي‌خواند. اين شوانيهاي جديد (نوشواني‏ها) مريميهاي قديمي را «مسلمان مسلمان» مي‌خواندند يعني کساني که هنوز به ظواهر اسلام چسبيدهاند. نسل قديمي مريميها از ميان مي‌رفتند: بورکهارت در 1984 و دانر در 1990 فوت کردند و مي‌گويند دانر، که از سال 1985 با شوان ملاقات نکرد، در اواخر عمر از شوان نوميد بود ولي اعلام نمي‌کرد. [373] نصر و لينگز تنها سالي يک بار به اينورنس فارم مي‌رفتند. شوانيهاي جديد لينگز را خسته‌کننده مي‌دانستند و به سختي او را تحمل مي‌کردند.

شوان که به 80 سالگي نزديک مي‌شد بندرت در دسترس بود. گاه در مراسم "ذکر" حضور مي‌يافت و کم در جمع سخن مي‌گفت. شوان با انگليسي به خوبي آشنا بود ولي تکلم برايش راحت نبود و ترجيح مي‌داد به زبان فرانسه صحبت کند. مترجم سخنانش را ترجمه مي‌کرد. اداره اينورنس فارم را "مقدم" شوان و ساير "نخستينگراها" (پرايماردياليست‏ها) به دست داشتند. کاترين شوان نقش اصلي را در اين جمع داشت و او بود که به شوان دسترسي دائم داشت. کاترين در زمان مهاجرت به آمريکا 57 ساله و برخلاف شوان هنوز جوان بود.

در اين دوران، يک دختر جوان آمريکايي، که سجويک در کتابش (2004) او را با نام مستعار "پاتريشيا استل" [374] معرفي کرده، ولي بر اساس مقاله سال 1999 سجويک و مقالات مارک کاسلو مي‌دانيم که نام اصلي‌اش شارلين رومين است، و "بدريه" خوانده مي‌شد، در جامعه اينورنس فارم به شخصيتي مهم بدل شد.شارلين سوّمين زن "طولي" يا "معنوي" شوان بود و با احتساب کاتري شوان چهارمين زن شوان. شارلين نقاش بود و به شوان در نقاشي کمک مي‌کرد و هميشه با او بود. مريمي‏هاي سابق مدعي‏ اند که پاتريشيا روحيات شوان را تقويت مي‌کرد و به او القاء مي‌کرد که موجودي است فراتر از انسان. او، برخلاف دو "زن طولي" قبلي، در زمان "ازدواج" با شوان شوهر نداشت.

بيش‌تر اعضاي کلني شوان مسلمان مريمي بودند هر چند مناسک اسلامي را بيش از حد ظاهرگرايانه مي‌دانستند. زماني يک مريمي انگليسي خواست عربي بياموزد. به او گفتند به جاي عربي فرانسوي بخواند تا بتواند کتاب‌هاي شوان را به زبان اصلي مطالعه کند. روزه گرفتن در ماه رمضان اختياري بود. نوشيدن آبجو، که شوان در همان آغاز کار خود حلال کرده بود، مجاز بود.

بتدريج، واژگان غيراسلامي جايگزين واژگان اسلامي شد. به شوانپنوماتيکوس[375] مي‌گفتند. پنوما واژه يوناني به معني روح است و پنوماتيکوس يعني روحاني. اين واژه معناي خاصي داشت. منظورشان کسي بود که در مسير سلوک براي اتصال به خدا به غايت رسيده. نوشوانيها معتقد بودندپنوماتيکوس انساني است که روح قدسي در کالبدش حضور دارد. آن‌ها شوان را "آواتار"[376]مي‌دانستند يعني کالبدي که روح قدسي در درون آن جسماني شده.[377]

داستان‌هايي رواج يافت دال بر اين که مرتبه روحاني شوان را شيرها و فيلها پذيرفته‌اند و زماني که شوان کودک بود اسقف استراسبورگ ظهورش را وعده داد، يا از کساني مي‌گفتند که در خيابان به شوان بي‌احترامي کردند و در جا منجمد شدند.

مناسک ديني "نخستينگرا" (پرايمارديال) نيز وضع شد. پس از "ذکر" هفتگي و خواندن خطبه کوتاه شوان و گاه شعري به عربي، مراسم رقص و آواز سرخپوستان اجرا مي‌شد در حالي که "مقدم" طبل مي‌زد. گاه اين مراسم را توماس يلوتيل، دوست قديمي سرخپوست شوان، اداره مي‌کرد. در اين مراسم زنان نيمه برهنه بيکيني مي‌پوشيدند و شوان نيمه برهنه در لباس رئيس قبايل سرخپوست، در حالي که کلاهي از پر به سر داشت، به ميان جمع مي‌آمد. عکس‌هايي که سجويک در آغاز کتابش به آن اشاره مي‌کند، و اندرو راولينسون در اختيارش گذاشته، مربوط به اين مراسم است.

علاوه بر مناسک ديني فوق، که پنهان نبود،مناسک مخفي نيز وجود داشت که در آن تنها شوان و گروهي کوچک از پيروان نزديکش شرکت مي‌کردند.به اين مناسک "محافل نخستینگرا"[378]مي‏گفتند.تعداد شرکت‌کنندگان در اين مناسک متغير بود. برخي پنج يا شش زن و سه مرد را ديده‌اند. برخي گفته‌اند از هر جنسيت ده الي پانزده نفر بودند. زني از نزديکان شوان، که سجويک در کتاب نام نمي‌برد ولي بر اساس مقالات مارک کاسلو مي‌دانيم ماود موري، دوّمين زن "طولي" شوان، است، ماجرا را اين‌گونه شرح داده:

«زن‌ها برهنه بودند بجز من و... [نام يک زن ديگر.] ما دو نفر ترجيح مي‌داديم تا حدودي پوشيده باشيم زيرا سن‏مان بالا رفته بود. براي همين ما لباس‌هاي بدننما مثل ساري ميپوشيديم. مردها پوستين مي‌پوشيدند بجز شيخ [شوان] که پوستيني "آزاد" به تن داشت يعني هيچ چيز زير آن نبود و غالباً مي‌شد او را برهنه ديد. پس از صرف يک شام خوب و ساده، ... [شارلين رومين] رقص هندي يا سرخپوستي يا بالي [منسوب به جزيره بالي در اندونزي] را شروع مي‌کرد. خيلي رؤيايي، رسمي و خيلي خيلي زيبا بود... [بعد] شيخ "رقص پرايمارديال" را شروع مي‌کرد و ما تماشا مي‌کرديم. و... [نام يک زن] گاهي سعي مي‌کرد پوستين شيخ را بکشد [و برهنه‏اش کند.] ... [نام يک زن مسن‏تر] گاهي رقص اسپانيايي مي‌کرد و گاهي ... [نام سه زن] با هم رقصهاي شاد مي‌کردند.» [379]

اين همان شوان است که نصر او را مظهر «برکت محمديه» خوانده و در زمان مرگش اين‌گونه از او تجليل کرده است:

«آن کساني که در جهان اسلام ديده به جهان‌ گشوده‌اند و کساني که در خصوص آنچه صوفيه "البرکه المحمديه" ناميده‌اند، تجربه‌اي‌ عيني و محسوس دارند،متفقاً از اين امر سخن‌ مي‌گويند که وقتي براي ملاقات شوان به خانه او رفتند، بي‌درنگ حضور اين برکت را احساس‌ کرده و رايحه غيرقابل ترديد آن را استشمام‌ نموده‌اند. خود من هم، وقتي براي نخستين‌بار، پس از يک دوره مکاتبه، [در سال 1957] وي را در لوزان ديدم، چنين تجربه‌اي داشتم.من که در ايران با پارسايان‌ بسياري، از جمله چندين استاد و مرشد صوفي،‌ ملاقات داشتم و به زيارت امکنه مقدس بسياري‌ رفته بودم، هنگامي که براي نخستين بار وي را در خانه‌اش، در خياباني باريک مشرف به درياچه لمان، واقع در پولي، خارج از لوزان، ملاقات کردم،کاملاً مبهوت حضور قدرتمند برکت محمدي‌ شدم که از وي ساطع بود.» [380]

رسوایی و مرگ شوان

تعداد اندکي از محارم شوان از "محافل نخستينگرا" مطلع بودند، و گويا اين محافل را از نصر و لينگز پنهان مي‌کردند. [381] توضيح مارک کاسلو روشن مي‌کند که لينگز "تجاهل" مي‌کرد يعني تعمداً مي‌کوشيد از ماوقع محافل فوق مطلع نشود. کاسلو مي‌نويسد:

«آخرين بار که با لينگز صحبت کردم، به او درباره محافل برهنه "نخستينگراي" شوان گفتم. او در مقابل چشمان من منکر وجود آن شد... اکنون مستندات فراوان درباره اين محافل وجود دارد. کوشيدم برايش توضيح دهم که اعضاي فرقه بطور سازمان‌يافته دروغ تحويل او مي‌دهند. من شاهد بودم که اين محافل را از لينگز پنهان مي‌کردند. لينگز چنان مي‌ترسيد که اعتقاد به اسطوره موقعيت "پيامبرگونه" شوان را از دست بدهد که ترجيح مي‌داد به من حمله کند و در جهل باقي بماند به جاي اين که حقيقت را ببيند که برايش توضيح مي‌دادم. پس از اين گفتگو، ديگر براي لينگز احترام قائل نبودم. متأسفانه، او تا زمان مرگش در 2005 به فريب دادن خود ادامه داد.» [382]

مناسک ديني ابداعي شوان، که "روزهاي سرخپوستي" [383] ناميده مي‌شد، علني بود. برخي از «مسلمانان مسلمان» و حتي برخي از گروندگان جديد به مريميه از مناسک سرخپوستي ناراضي بودند. آن‌ها در اين مراسم لباس‌ها و رفتارهاي جلف مي‌ديدند که با دعاوي شوان تعارض داشت.

نارضايتي از مناسک ابداعي شوان و "روزهاي سرخپوستي" از اواخر دهه 1980 سبب جدا شدن تعداد رو به افزايشي از مريميها شد. از سال 1988، به دليل سفر علي العلاوي، شيخ يکي از شاخه‌هاي علاويه الجزاير، به نيويورک اين روند سرعت گرفت. علي العلاوي اعلام کرد که شوان از جانب طريقت علاويه "اجازه" ندارد. بعلاوه، بتدريج اين راز آشکار مي‌شد که شوان مقوله‌اي بنام "ازدواج طولي" ابداع کرده و از اين طريق با زنان شوهردار زندگي مي‌کند.

رسوايي سال 1991 ضربه بزرگي بر کلني شوان وارد کرد. ماجرا بامارک کاسلوآغاز شد. کاسلو در نقاشي تبحر داشت و از نزديکان شوان بود. آن‌گونه که در کتاب سجويک آمده، او عاشق يکي از زنان "طولي" شوان شد. سجويک اين زن را با نام مستعار "رز کونار" [384] معرفي کرده. منظورماود موري، [385] دوّمين "زن طولي" شوان، پس از باربارا پري، است. و گويا شوان به کاسلو و موري اجازه نداد به اين ارتباط ادامه دهند و اين امر نارضايتي کاسلو و ماود موري را برانگيخت. [386]

بهرروي، کاسلو به پليس مراجعه کرد و ماجراي "محافل نخستينگرا" و مسائل دروني کلني اينورنس فارم را شرح داد. او و يکي ديگر از اعضاي کلني بنامآلدو ويدالي[387] ادعا کردند که در مراسم "روزهاي سرخپوستي" يا "محافل نخستينگرا" شوان زنان و برخي دختران نوجوان را، که زير 16 سال داشتند، در آغوش مي‌گرفت. کاسلو در گزارش به پليس مناسک برهنه شوان را به نزدیکی کامل و نامشروع ارتباط داد که ربطي به معنويتگرايي و مسائل ديني ندارد. [388]

تحقيقات پليس آغاز شد و پس از چند ماه پرونده شوان به اتهام تعرض به کودکان و آزار جنسي به دادگاه ارسال شد. جنجال بزرگي پديد آمد ولي مدتي بعد دادستان رسيدگي به پرونده را متوقف کرد. دليلي که اعلام شد فقدان مدارک کافي بود. در واقع، تمامي اعضاي کلني اينورنس فارم، بجز عده اندکي، به حمايت از شوان برخاستند. وجود "محافل نخستينگرا" و در آغوش گرفتن زنان و بخصوص دختران زير 16 سال را بکلي منکر شدند. مايکل فيتزجرالد، وکيل فرقه شوان و سخنگوي کلني اينورنس فارم، اعلام کرد دختراني که ادعا شده مورد تعرض قرار گرفته‌اند در زمان مورد ادعا در جاي ديگر بوده‌اند. کاسلو نيز از ادعاهاي اوّليه عقب نشست و گفت نيت اصلي شوان نهنزدیکی و ارتباط نامشروعبلکه توهمات قدرتطلبانه بوده است. چند تن از اعضاي کلني به بهانه‌هاي مختلف عليه آلدو ويدالي شکايت کردند. يکي از شاکيان پسر او بود. [389]

در کوران اين رسوايي،ضياءالدين سردار، [390] نويسنده و روزنامه‌نگار معروف پاکستاني- انگليسي، مقاله‌اي جنجالي عليه نصر منتشر کرد با عنوان "مردي براي تمام فصول" [391]سردار، در مقاله فوق، جملاتي را از نصر در ستايش از شوان نقل مي‌کرد و سپس به شرح ماجراي پرونده شوان مي‌پرداخت.به اين ترتيب، رسوايي شوان در مجامع تراديشناليستي اروپا و جهان پخش شد. اعضاي کلني شوان تلاش فراوان کردند تا مانع از پخش اخبار و شايعات شوند. [392] نشر عکس‌هاي شوان با دختران بيکينيپوش به اين ماجرا باز مي‌گردد. وکيل فرقه شوان از دادگاه حکمي گرفت که ويدالي و ديگران را از توزيع عکس‌هاي شوان منع مي‌کرد. [393]

شوان، که پير و خسته بود، نامه‌اي به "مقدم"هاي اصلي‌اش نوشت و بازنشستگي خود را از رهبري مريميه اعلام کرد.لينگز، نصر و "مقدم" شوان در سوئيس، که سجويک نام نمي‌برد، به استعفاي او اعتراض کردند. آن‌ها وفاداري خود را به شوان اعلام نمودند ولي عملاً راه خود را در پيش گرفتند. لينگز در بريتانيا، نصر در آمريکا و فرد سوّم در سوئيس رهبري شاخه‌هاي مريميه را به دست گرفتند. مريميه به فعاليت خود ادامه داد البته بدون پرايماردياليسم [نخستينگرايي] شوان. اين سه نفر هر سال براي هماهنگي در قاهره ديدار مي‌کردند. اين سه شاخه مريميه کوشيدند بيش‌تر بر اسلام تأکيد کنند و چهره اسلامي مريميه را نمايش دهند.شوان سال‌هاي پاياني عمرش را به نوشتن و سرودن شعر به آلماني گذرانيد و در 5 مه 1998 درگذشت.

کلني اينورنس فارم ادامه دارد و کاترين شوان و باربارا پري هنوز در آنجا زندگي مي‌کنند. کاترين شوان در واکنش به ماجراي فوق چنين نوشته است:

«تجلي امر قدسي... دشمني برميانگيزاند. به اين دليل شيخ از تجربه‌اي دردناک رنج کشيد از دست مردمي که عليه او شوريدند و اتهامات دروغين عليه او هوار کشيدند.»

اعضاي جدا شده مريميه هر يک به راهي رفتند. عده‌اي به ساير طريقت‌هاي صوفي، بويژه علاويه اصلي، روي آوردند. عده‌اي از اسلام روي برگردانيدند؛ بي‌دين شدند يا به اديان ديگر گرويدند. و عده‌اي در زندگي شخصي با مصائب جدّي مواجه شدند. [394]

دوستان و پيروان قديمي شوان و مريميهاي سابق هر يک بنحوي ماجراي رسوايي شوان را تحليل مي‌کنند. بنظر آن‌ها ماجراي فوق تراژدي عميقاً تأسف‌باري بود. برخي معتقدند شوان تحت تأثير محيط آمريکايي قرار گرفت. برخي ماجرا را به دليل تأثيرات شارلين رومين بر شوان مي‌دانند. ولي بيش‌تر تراديشناليستهاي مريمي معتقدندشوان خالدهگرايي و وحدت متعالي اديان را با «تلاش احمقانه و غيرممکن براي ايجاد يک دين واحد جهاني» اشتباه گرفت.پاتريک رينگنبرگ [395] در جمله زير، در واقع، تلقي نادرست شوان را از "دين خالده" نقد کرده است:

«رليجيو پرنيس [دين خالده] تکامل دين جامع نيست که در آخرالزمان نازل شود، يا تجلي مجدد صورت معنوي عصر طلايي نخستين [پرايمارديال] نيست.» [396]

شوان، شيخ مريميه

کاترين شوان در سال‌هاي اخير

خانه شوان در کلني بلومينگتن

کاسلو و افشاگری علیه شوان

مارک کاسلو در وبگاه خود [397] مقالاتي عليه فرقه شوان منتشر کرده است. اين وبگاه در 30 ژانويه 2003، حدود ده سال پيش، بنام مارک کاسلو، ساکن شهر ليک وود در ايالت اوهايو، ثبت شده. [398] از جمعيت 52000 نفري شهر فوق حدود 1500 نفر عربي‏ زبان و حدود 3500 نفر آفريقاييتبار هستند. [399] کاسلو، آن‌گونه که در وبگاهش نوشته، آفريقاييتبار، يا به تعبير رايج در آمريکا "آفريقايي- آمريکايي"، [400] است و علاقمند به طبيعت. [401] اين را از نقاشيها و شعرهاي او مي‌توان فهميد. در وبگاه کاسلو نقاشي چهره خودش نيز ديده مي‌شود.

نقاشي مارک کاسلو از چهره خودش

در وبگاه مارک کاسلو سه مقاله درباره ماجراي او با فرقه شوان وجود داشت:

1- "فاشيسم معنوي رنه گنون و پيروانش." [402] در اين مقاله، کاسلو کوشيده تا عقايد شوان را به تفکرات «ارتجاعي» و «فاشيستي» رنه گنون، بعنوان باني تراديشناليسم، نسبت دهد و بارون جوليوس اوولا و فريتيوف شوان را ادامه‌دهنده راه گنون.در اوايل ارديبهشت 1392/ مه 2013 مقاله فوق در وبگاه مارک کاسلو وجود نداشت و تنها در يک وبگاه، به آدرس زير، [403] قابل دستيابي بود. از آنجا که احتمال مي‌رود ناياب شود، نسخه‌اي از آن بايگاني شد. نمي‌دانيم کاسلو به دليل تجديدنظر در داوري‏اش نسبت به گنون مقاله را حذف کرده يا به دليل ديگر.

2- مقاله ديگر کاسلو، "دو پژوهش درباره استعمار فکري" [404] نام دارد. اين مقاله دو قسمت است. قسمت اوّل "جوزف اپس براون، گوزن سياه، نيهارت و فرقه شوان" نام دارد و قسمت دوّم "استعمار معنوي يا فکري و تئاتر تصنعي فريتيوف شوان."

3- سوّمين مقاله مارک کاسلو گزارشي است از پرونده سال 1991 شوان در دادگاه بلومينگتن با عنوان "فريتيوف شوان: تعرض به کودکان و ممانعت از اجراي عدالت". [405]

کاسلو مقاله "فاشيسم معنوي رنه گنون و پيروانش" را پس از انتشار کتاب سجويک (2004) و در نقد آن نوشته. کاسلو به گنون و تراديشناليسم به شدت حمله مي‌کند و آن را "دينسازي" جديد مي‌خواند. کاسلو مي‌افزايد: سجويک به اشتباه گمان مي‌برد اين اوولا بود که "تراديشناليسم سياسي" را ايجاد کرد در حالي که افراطي‌گري گنون بود که بر اوولا و ساير "فاشيست‌هاي معنوي" تأثير گذارد. حرف کاسلو اين است که عقايد خطرناک اوولا و شوان همه برگرفته از گنون است و اين نکته‌اي است که سجويک، به دليل تعلقش به اسلام، به آن توجه نکرده.کاسلو سجويک را «انگليسي مسلمان شده» معرفي مي‌کند که ساکن قاهره بود و براي نگارش کتابش به ديدار کاسلو رفت و با او مصاحبه کرد. معهذا، کاسلو مي‌نويسد کتاب سجويک در زير فشار و با نظارت و سانسور وکلاي فرقه مريميه منتشر شد و او براي سجويک، به دليل شهامتي که نشان داد، احترام قائل است.جملات کاسلو در اين باره را قبلاً نقل کرديم.

کاسلو جستجوي فکري خود را از سال 1985 آغاز کرد، مدتي در انگلستان فلسفه درس مي‌داد و سرانجام در کاليفرنيا با هيوستن اسميت ملاقات کرد. اسميت عضو فرقه شوان بود و کاسلو را به شوان معرفي کرد. او ابتدا طي مراسمي با حضور شوان مسلمان شد و سپس طي مناسک ديگر عضو فرقه شوان. کاسلو همه جا واژه "کالت"Cultرا براي فرقه شوان به کار مي‌برد که به معني يک گروه ديني با عقايد خاص خود است. کاسلو به مدت سه سال، در سال‌هاي 1989-1991، عضو فرقه شوان بود. او مي‌نويسد: «من چند سال به فرقه ديني شوان تعلق داشتم و زماني که آن را رها کردم، کمي بعد آئين فوق را نيز ترک گفتم.» کاسلو درباره عقايد ديني شوان مي‌نويسد:

«شوان ادعا مي‌کرد مسلمان است ولي اسلام برايش خسته‌کننده بود و لذا مناسکي از اسلام، هندوئيسم و آئين ديني سرخپوستان آمريکا ابداع کرد...»

ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانون‌هاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران...
ما را در سایت ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانون‌هاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : وب نگار webnegar بازدید : 616 تاريخ : چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت: 15:38