از فریتیوف شوان تا سیدحسین نصر - قسمت هفتم

ساخت وبلاگ

«چهارمين کتاب از تأملات عميق و پرمغز او... در سال 1935 تحرير شد. اين کتاب در شهر مستغانم نوشته شده و به شيخ العلاوي اهدا شده بود درحالي‌که مجموعه اشعار او به زبان‌ آلماني، يعنيکتاب روز و شب، نيز چندين شعر با عناوين عربي را در برمي‌گرفت و به موضوعات‌ صوفيانه مي‌پرداخت.» [192]

دستاوردهاي شوان در جلب عده‌اي به اسلام در نامه‌هايي که دوستان گنون به قاهره مي‌فرستادند به گنون گفته مي‌شد ولي طبعاً گنون از رؤياها و مکاشفات عجيب و "فرا- اسلامي" [193] شوان مطلع نبود. گنون به شوان علاقمند شد و به زودي نه تنها خود علاقمندان به اسلام را به شوان ارجاع مي‌داد بلکه بهژان ريور، [194] که دوست نزديک و پيرو گنون بود، گفت که علاقمندان را به نزد شوان بفرستد. ژان ريور ساکن پاريس و تا سال 1961 سردبير مجلهمطالعات تراديشناليستي[195] بود.

به اين ترتيب،طريقت علاويه شواندر اروپا گسترش يافت. ريور زاويهاي در پاريس تأسيس کرد و بورکهارت به لوزان رفت و زاويهاي در اين شهر ايجاد کرد. لويي کودران [196] اوّلين مقدم شوان بود که رهبري زاويه شهر آمينس فرانسه را به دست گرفت. [197] نام مسلماني کودران "محمود" بود. او بعداً، که اختلافات گنون با شوان آشکار شد، بطور کامل از اسلام کناره گرفت. [198]

بنوشته سجويک، در سال 1939 در زاويه شهر بال حدود 30 تا 40 نفر ذکر مي‌گفتند. در اين زمان شوان در آلزاس (فرانسه) ساکن بود و هنوز تابعيت آلماني داشت، ولي هر هفته براي مراسم ذکر به بال مي‌رفت. [199] در سال 1940 شوان «پيرواني متنفذ» در سوئيس داشت که به سادگي توانستند تابعيت سوئيس را برايش فراهم کنند. [200]

شیخ ، نقاش ، سرخپوست

در سال 1937 شوان دوّمين رؤياي خود را ديد: نام تبارک و تعالي بر او ظاهر شد و از خواب بيدار شد. «از خواب بيدار شدم در حالي که يقين داشتم شيخ شده‌ام.» اندکي بعد به روشي که روشن نمي‌کند چگونه بود رساله‌هايشش اصل مراقبهومرگ و زندگيوآرامش و عملودانش و هستيبه او الهام شد. بنوشته سجويک،اين دو الهام را بايد آغاز رسمي جدايي فرقه شوان از علاويه الجزاير دانست. اگر شوان "شيخ" است طبعاً "مقدم" نيست و در برابر کسي جز خداوند پاسخگو نيست. از اين زمان، رسالهشش اصل مراقبهشوان در پايه عملکرد پيروان شون قرار گرفت. [201] و بدينسان، فريتيوف شوان به "شيخ عيسي نورالدين احمد" بدل شد. "عيسي نورالدين احمد" نامي است که در زمان ورود به طريقت علاويه برگزيده بود. بعدها، پس از مرگ شوان، سيد حسين نصر در رثاي او چنين نوشت:

«اکنون که فريتيوف شوان اين ساحت خاکي‌ را ترک گفته و بر همه روشن شده است که نام‌ اسلامي ويشيخ عيسي نورالدين احمد شاذلي‌ علوي مريميبوده، تبيين ارتباط او با سنت اسلامي‌ امري مهم مي‌نمايد، سنتي که وي بعنوانمرشد معنوي شاخه‌اي از مهم‌ترين طريقت‌هاي تصوف که پس از قرون اوّليه تاريخ اسلام تبلور يافت، به خدمت مشغول بود.» [202]

رابطه شوان با مادلين در لوزان در سال 1943 به پايان رسيد يا به تعبير شوان به «عشق کيهاني به معشوق» فراروئيد. پنج سال بعد (مه 1949)، شوان 42 ساله براي اوّلين بار ازدواج کرد. زنش،کاترين في‏ير، [203] دختر 25 ساله يک ديپلمات سوئيسي و عضو طريقت شوان بود.گويا ازدواج با کاترين نيز، که اينک "لطيفه" خوانده مي‏شد، بر اساس الهام انجام گرفت؛ آن‌گونه الهامهاييکه شوان را مسلمان و سپس "شيخ" کرد.کاترين شوان را جاه‌طلب مي‌دانند که دخالت‌هايش مطبوع نبود. اندکي پس از ازدواج، اعضاي طريقت را مجبور کرد آپارتمان بزرگ‌تري براي "شيخ" تهيه کنند و در سال 1953 به خانه بزرگي نقل مکان کرد. مي‌گويند در وجوهاتي که شوان بنام "زکات" مي‌گرفت تصرف مي‌کند. کاترين نقاش بود و شوان را، که تا آن زمان شعر مي‌گفت، مجبور کرد بطور جدّي نقاشي کند.يکي از اوّلين نقاشيهايشوان تصوير دو سرخپوست آمريکايي است: يکي با لباس و ديگري برهنه. اين نقاشي را اين‌گونه تفسير مي‌کنند که پوشيده نماد "ظاهر" است و برهنه نماد "باطن".[204]

شوان و کاترين در اوايل ازدواج

علاقه شوان به سرخپوستان آمريکا بيش‌تر به تأثير از تحقيقاتجوزف اپس براون، [205] استاد دانشگاه اينديانا، بود. براون در رشته مردم‌شناسي محققي برجسته بود و مؤلف کتاب‌هايي درباره آئين‌هاي رازآميز و نمادين سرخپوستان، که مشهورترين آن‌هاچپق مقدس[206] است. براون مسلمان و عضو طريقت علاويه بود و کتاب‌هاي خود را براي شوان مي‌فرستاد. کتاب‌هاي براون از اوّلين کتاب‌هايي بود که شوان در سال 1948، پيش از ازدواج، براي مطالعه به کاترين داد. در اين زمان کاترين تازه به طريقت شوان راه يافته بود. [207]

شوان در پائيز 1953 در پاريس با سرخپوستي آمريکايي بنامتوماس يلوتيل[208] دوست شد. يلوتيل و هيئت همراه او براي نمايش آئين ديني سرخپوستان شمال آمريکا، موسوم به "رقص خورشيد" به پاريس رفته بودند. اين آئين سه چهار روز طول مي‌کشد و سرخپوستان مناسک متعددي را اجرا مي‌کنند. يلوتيل از پاريس به لوزان رفت و ميهمان شوان شد. اين دوستي تداوم يافت و علاقه شوان را به دين سرخپوستان آمريکا افزايش داد. او در تابستان 1959 به دعوت يلوتيل براي اوّلين بار به آمريکا سفر کرد و بار دوّم در سال 1963. او در اين سفرها به ميان سرخپوستان رفت و در مناسک آن‌ها حضور يافت. [209]

شوان درخاطرات و تألماتمدعي است به اين سفرها رفت براي نجات دادن سرخپوستان آمريکا از مدرنيته، ولي، چنان‌که خواهيم ديد، تأثير مناسک ديني سرخپوستان شمال آمريکا بر شوان بيش از تأثير شوان بر آن‌ها بود. شوان و همسرش در پايان اين سفرها طي مراسمي نمادين بعنوان عضو قبايل سرخپوست سو، يا به تعبير ايشان "ملّت بزرگ سو"، [210] پذيرفته شدند. شوان "ويساپي وياکپا" [211] (ستاره درخشان) و کاترين "ووان وينيان" [212] (زن هنرمند) نام گرفتند. [213] درباره پيوند فزاينده شوان با سرخپوستان سو در دوران پاياني زندگي شوان سخن خواهيم گفت.

گنون و فرقه سازی شوان

شوان در آغاز، مانند بسياري از نومسلمانان اروپا، خود را علاقمند به گنون معرفي مي‌کرد و مسلماني‏اش با کتاب‌هاي گنون آغاز شد. او مدعي است که در 16 سالگي کتابشرق و غربگنون را خوانده است. [214] گفتيم که گسترش اوّليه طريقت شوان به دليل حمايت گنون بود تا بدان‌جا که ژان ريور، به خواست گنون، زاويه علاويه شوان را در پاريس تشکيل داد و گنون و ريور علاقمندان به اسلام را به شوان معرفي مي‌کردند.

اوّلين ديدار شوان با گنون در سال 1938 بود. شوان به قاهره رفت و يک هفته تقريباً هر روز با گنون ديدار کرد. شوان درخاطرات و تألماتدرباره اين ديدارها ساکت است و تنها اشاره مي‌کند که «نوميدکننده» بود. معهذا، در اين زمان گنون استقلال شوان از مستغانم را تأييد مي‌کرد و معتقد بود که علاويه مستغانم، پس از مرگ احمد العلاوي و در زمان رهبري عَده بنتونس، به ظاهرگرايي و کارهاي نمايشي غيرقابل قبول درغلطيده است. [215] نمي‌دانيم شوان رؤياي سال 1937 خود را، که او را به مقام "شيخ" ارتقاء داد، به گنون گفته يا نه.

در سال 1939 جنگ جهاني دوّم آغاز شد. شوان سفري به بمبئي کرد و بلافاصله بازگشت. او از بمبئي نسخه‌اي از کتاب سانسکريتبهاگاواد گيتارا با خود آوردنه براي مطالعه بلکه، آن‌گونه که شوان نوشته، «به دليل قدرت برکت دهنده آن.»[216]

در سال 1948 شوان مقاله‌اي نوشت درباره غسل تعميد مسيحيان و آن را سنتي باطني خواند. اين مقاله، با عنوان "رازهاي مسيحيت" [217] در شماره ژوئيه- اوت 1948 مجلهمطالعات تراديشناليستي(پاريس) منتشر شد و نارضايتي شديد گنون را برانگيخت. در همين زمان ريور به گنون گزارش داد که پيروان شوان مجله را بايکوت کرده و تنها آن شماره‌هايي را مي‌خرند که مقالات شوان در آن درج شده. [218]

از اين زمان مخالفت گنون با راهي که شوان آغاز کرده آشکار شد. گنون موضع و کرداري روشن داشت. او معتقد بود که مراقبه و مناسک باطني بايد بطور اکيد در چارچوب راستکيشي (ارتدکس) انجام شود و ظواهر شريعت را نقض نکند. از نظر گنون، طريقت صوفي در غرب نبايد هيچ تفاوتي با طريقت‌هاي مشابه در جهان اسلام داشته باشد، و هر چيز ديگر جز اين «معجوني از شکل‌هاي سنتي» و «التقاط»[219]است.[220]از نظر گنون، اسلام راستکيش همان بود که زاهدان صوفي طي سده‌ها در کشورهايي چون مصر به آن عمل مي‌کردند.[221]

شوان، برخلاف گنون، معتقد بود که مناسک باطني اصل است و چارچوب ظاهري اهميت کمتر دارد. اين نگاه در عملکرد فرقه شوان تجلي مي‌يافت: پيروان شوان نماز را به جماعت نميخواندند در حالي که مسلمانان جماعت را "سنت" مي‌دانند و بر اقامه آن تأکيد دارند. در سال 1948 ريور (از پاريس) به گنون (در قاهره) نوشت که اعضاي طريقت شوان ديگر در ماه رمضان روزه نمي‌گيرند.

بنظر مي‌رسد اين تحول اخيراً رخ داده زيرا پيش از آن گزارشي دال بر روزه نگرفتن پيروان شوان در دست نيست. در اوائل سال 1950 اين‌گونه گزارش‌ها از پاريس به گنون، در نامه‌هاي ريور و واسلان و هارتنگ، افزايش يافت.

ميشل واسلان[222] مسلمان تراديشناليست رومانيايي و شاگردميرچا الياده[223] در بخارست بود. ميرچا الياده از پيروان گنون در روماني بود که پس از مهاجرت به ايالات متحده آمريکا (1946) و تدريس در دانشگاه شيکاگو در زمينه دينپژوهي نام‌آور شد. سجويک مي‌نويسد: «مدل عامي که الياده از دين‌خويي بشري ارائه مي‌دهد متأثر از حکمت خالده است که در پوشش سکولار پنهان شده.» [224] واسلان، که ديپلمات دولت روماني بود، در سال 1939 در پاريس مقيم شد و در سال 1940 شوان او را بعنوان اوّلين "مقدم" طريقت علاويه در پاريس منصوب کرد. واسلان در سال 1950، به دستور گنون و در پي اعتراض به رويه غيراسلامي شوان، با نام "شيخ مصطفي عبدالعزيز" طريقت علاويه خود را در پاريس ايجاد کرد و از سال 1961، پس از ژان ريور، تا زمان مرگ (1974) سردبيري مجلهمطالعات تراديشناليستيرا به عهده داشت.

هنري هارتنگ[225] فرانسوي نيز شخصيت مهمي در تاريخ تراديشناليسم است. او در سال 1942 به جنبش مقاومت فرانسه پيوست و به سوئيس گريخت، سپس بعنوان عضو ارتش آزاد به فرانسه بازگشت و در دوران رياست جمهوري ژنرال دوگل دستيار او بود. هارتنگ در جريان يک مأموريت در هند، که از 1945 آغاز شد، جستجوي معنوي خود را آغاز کرد و به ديداررامانا مهارشي، [226] گوروي [227] نامدار هندو، رفت. سپس به پاريس بازگشت، از ارتش خارج شد و پايان‌نامه دکترايش را در رشته جغرافيا ارائه داد. هارتنگ در پاريس با واسلان آشنا شد و از فوريه 1949 مکاتبه با گنون را آغاز کرد. در ابتدا درباره مهارشي بحث مي‌شد. اين مکاتبات بر هارتنگ اثر گذاشت و در ژوئن يا اوائل ژوئيه 1949 بهمراه زنش مسلمان شدند. اين دو به طريقت علاويه پاريس پيوستند که واسلان اداره مي‌کرد. [228]

از اوائل سال 1950 واسلان و هارتنگ در نامه‌هاي جداگانه به گنون از بي‌توجهي پيروان شوان به مناسک اسلامي شکايت مي‌کردند. آن‌ها نوشتند کهشوان گروه خاصي از پيروانش را در زمينه "شريعت" آزاد گذاشته در حالي که مابقي مناسک شرعي را بجا مي‌آورند.واسلان از برخي بدعت‏هاي پيروان شوان سخن گفت: براي اقامه نماز به جاي وضو تيمم مي‌گيرند در حالي که آب وجود دارد، نمازهاي پنجگانه را در وقت خود نمي‌خوانند و در ماه رمضان روزه نمي‌گيرند.بنوشته واسلان، شوان بي‌اعتنايي به شريعت از سوي پيروانش را تأييد و توجيه و دليل آن را «انطباق با شيوه زندگي در غرب» عنوان مي‌کرد؛ توجيهي که واسلان آن را نادرست مي‌دانست.واسلان به گنون نوشت به اعتقاد شوان در «دارالحرب» (کشورهاي غيراسلامي معاند با اسلام) ساده کردن شريعت موجه است. شوان براي ساده کردن مناسک اسلامي توجيهاتي داشت. در دهه 1940 در سوئيس مسجد نبود و مسلمانان اندک بودند؛ لذا وضو گرفتن در اماکن عمومي نامعمول بود و جلب توجه مي‌کرد. به علت همزماني ماه رمضان با تابستان روزها طولاني شده و روزه را سخت مي‌کرد و اين سبب ‌شد که شوان تعطيل کردن روزه را موجه بداند. [229] بدعت ديگر شوان، که واسلان به گنون گزارش داد، اجازه نوشيدن آبجو در ميهماني‏هاي خانوادگي و شغلي بود به اين بهانه که کسي نبايد متوجه شود آن‌ها مسلماناند. علاوه بر اين، بسياري از پيروان شوان در خانه، مانند ملاء عام، آبجو مينوشيدند. [230]

يکي از علل تأکيد شوان بر اعمال باطني و بي‌اعتنايي به اعمال ظاهري اسلام براي جلب مسيحيان به طريقتش بود. هر چند شوان مسيحيان را به طريقت علاويه نمي‌پذيرفت ولي اجازه مي‌داد در مناسک "ذکر" او حضور يابند. در سال 1950 به گنون اطلاع دادند شوان پيروان مسيحي دارد از جمله يک کشيش کاتوليک. اين کشيش سال‌ها روش‌هاي مراقبه شوان را به کار مي‌برد. او در اواسط دهه 1960 براي نخستين بار به لوزان رفت و با مشاهده وضع شوان از او بريد. [231]

شوان، که اوضاع را بحراني يافت، کوشيد نظر مساعد گنون را جلب کند و واسطه‌اي بنامژاک آلبرت کوتا[232] را، که از نظر شغلي ديپلمات بود، نزد واسلان فرستاد و اعلام آمادگي کرد شخصاً به قاهره نزد گنون رود.گنون اعلام کرد اگر شوان به قاهره بيايد با او ملاقات نخواهد کرد.شوان و گنون هيچگاه ملاقات نکردند.

کمي بعد، در اواسط سال 1950، کوتا نيز از شوان جدا شد. کوتا همان کسي است که بعنوان سفير شوان نزد ريور رفته بود تا واسطه ملاقات شوان با گنون شود.کوتا و هارتنگ در نامههايشان به گنون به آنچه «اسلامزدايي» توسط شوان خوانده ميشد معترض بودند.«اسلام زدايي»[233]تعبيري است که در يادداشت‌هاي هارتنگ به کار رفته. کوتا و هارتنگ معتقد بودند شوان بخش‌هايي از شريعت را ترک کرده و مناسکي ابداع کرده که محصول «تخيل شوان» و فاقد «ارزش سنتگرايانه» است. پيش‌تر، در سال 1948، ريور به گنون شکايت کرده بود که شوان مناسکي ابداع کرده که از خارج از اسلام اخذ شده.

کوتا و هارتنگ در ژوئيه 1950، در نامه‌هاي خود به گنون، شوان را متهم کردند به «مقام الهي قائل شدن براي يک انسان.» منظورشان از «يک انسان» خود شوان بود. بنوشته سجويک، اين اتهام، در کنار اتهام «نقش غيراسلامي جامع اديان بودن»، که واسلان بيان کرد،معمايي زماني پديد مي‌آورد. طبق مندرجاتخاطرات و تألمات، شوان در نيمه دهه 1960 به اين باور رسيد که داراي نقش يونيورسال (جامع= فرا- اسلامي) است و در سال‌هاي 1980 و 1990 خود را تجلي الهي مي‌ديد. کوتا، هارتنگ و واسلان، از نظر زماني، اين اتهامها را خيلي زود بيان کرده‏اند. در واقع، آن‌ها اوّلين نشانه‌هاي تحولات پسين را در شوان ديده بودند.[234]

سرانجام، در سپتامبر 1950 گنون از واسلان خواست نامه‌اي به شوان بنويسد و جدا شدن علاويه پاريس را از علاويه شوان اعلام کند. گفتيم که واسلان از سال 1940 شعبه علاويه را در پاريس اداره مي‌کرد. گنون در ماه اکتبر طي نامه‌اي دلايل خود را اين‌گونه بيان کرد: «در لوزان مناسک ديني به حداقل ناچيزي تقليل يافته و حتي در ماه رمضان روزه نمي‌گيرند.» گنون معتقد بود علاويه از يک طريقت صوفي به يک «سازمان مبهم يونيورساليست» تغيير کرده. همين امر را واسلان در نامه 25 صفحه‌اي مورخ اکتبر 1950 خطاب به شوان بيان کرد. لحن نامه بسيار تند و در برخي موارد طعنهآميز است. واسلان شوان را متهم کرد که اسلام را به «يونيورساليسم ظاهري و سطحي» تبديل کرده و براي خود نقشي جامع، فراتر از اسلام، قائل است؛ نياز به «ايمان ناب محمدي» را ناديده مي‌گيرد و جوهر اسلامي علاويه را با جوهر يونيورساليستي تعويض کرده است.[235]

در سال 1950 گنون، و به تبع او ريور، علاقمندان به اسلام را نه به شوان بلکه به واسلان در پاريس يا به ماريدو معرفي مي‌کردند.[236]راجر ماريدو[237] دوست قديمي گنون بود که در مغرب در نزد يکي از شيوخطريقت درقاويه[238] به طريقت فوق پيوست و از شيخ "اجازه" گرفت براي تأسيس شعبه طريقت در اروپا.[239]به اين ترتيب، شوان حمايت گنون را بطور کامل از دست داد. در زمان فوت گنون (1951) سه طريقت مستقل اسلامي در اروپا وجود داشت: علاويه شوان، علاويه واسلان و درقاويه ماريدو. [240]

شوان و مرگ گنون

نمیدانیمگنون از شوان چه مي‌دانست يا چه شنيده بود که پس از اين ماجرا با نگراني و ترس مي‌زيست و چند ماه بعد درگذشت. گمان مي‌برد پيروان شوان جاسوسي او را مي‌کنند و بطور مشخص مدعي بود که مارتين لينگز به دستور شوان نامه‌هاياو را مخفيانه مي‌خواند. لينگز، که در قاهره مي‌زيست، نامه‌هاي گنون را به پستخانه مي‌برد و مي‌آورد. لينگز ادعاي گنون را رد مي‌کند و مدعي است اگر کسي نامه‌ها را باز مي‌کرد سانسورچيان مصري بودند.[241]

کنتس والنتين دو سن پوآ، [242] زن مسلمان فرانسوي که از بدو اقامت گنون در قاهره (1930) با او دوست بود و قديمي‌ترين دوست گنون در قاهره بشمار مي‌رفت، [243] در مقاله‌اي که در سوگ گنون منتشر کرد، [244]از نامه‌هايي سخن مي‌گويد که گنون را «شکنجه مي‌داد» و ادعاهاي دروغين دال بر اين که گنون «تحت تعقيب است». درگيري با شوان و فشارهاي ناشي از آن عمر گنون را کوتاه کرد و «چهره خندان و شاد و آرام» او، به تعبير خانم سن پوآ، به چهره‌اي عصبي و نگران بدل شد که برغم خنده ظاهري آشکارا ناشاد بود.[245]

در اواخر پائیز1950، همان زمان که واسلان به دستور گنون به شوان نامه 25 صفحه‌ايسرگشاده نوشت و جدايي شاخه پاريس علاويه را از علاويه شواني اعلام کرد، گنون به بيماري آنفولانزا مبتلا شد و در بستر بيماري افتاد. سلامتي ‏اش بازنگشت و در شامگاه 6 ژانويه 1951 در 64 سالگي درگذشت.روز بعد گنون را در قبرستان قديمي جنوب قاهره به خاک سپردند. از ميان پيروان گنون، که پنهان از گنون با شوان بودند، مارتين لينگز و ويتال پري در مراسم تدفين گنون حضور داشتند.[246]بعدها، اين دو بعنوان نزديک‏ترين کسان به شوان شناخته شدند.

فرجام لینگز و پری

مارتين لينگز،[247]که در پايان سده بيستم ميلادي به يکي از نامدارترين تراديشناليستهاي شواني بدل شد، در خانواده‌اي پروتستان در منچستر انگلستان به دنيا آمد. مدتي بهمراه پدر در آمريکا بود. در سال 1937 تحصيلاتش را در دانشگاه آکسفورد در رشته زبان و ادبيات انگليسي به پايان برد. در دوران تحصيل در آکسفورد، از سال 1935، با کتاب‌هاي گنون آشنا شد و مطالعه مجلهمطالعات تراديشناليستيگنون را آغاز کرد. مدت کوتاهي در لهستان زبان انگليسي تدريس ‌کرد و سپس به ليتواني، در منطقه بالتيک، رفت و در دانشگاه به تدريس انگليسي انگلوساکسون و ميانه پرداخت.در ژانويه 1938 به بال سوئیسرفت، با شوان ديدار کرد و به طريقت علاويه شوان پيوست.گفتيم که اندکي بعد، در 1938، شوان به ديدن گنون در قاهره رفت و «نوميد» برگشت. وبگاه "خرد جهاني"، وابسته به فرقه مريميه، در زندگينامه لينگز مي‌نويسد:پس از سفر به بال و ديدار با شوان، لينگز «به پيرو تمام عمر و وفادار شوان بدل شد.»[248]

لينگز به ليتواني بازگشت ولي اندکي بعد، در 1939، مقارن با شروع جنگ جهاني، به قاهره رفت و تا مرگ گنون در آنجا ماندگار شد. لينگز در سال‌هاي 1940-1951 در دانشگاه قاهره زبان انگليسي تدريس مي‌کرد؛ هم‌زمان عربي مي‌آموخت و متون اسلامي مي‌خواند و بعنوانمنشي گنونخدمت مي‌کرد. در همين دوران نخستين کتابش را به عربي نوشت که بعدها، در 1952، ترجمه انگليسي آن منتشر شد. اين کتاب درباره تصوف است. [249]

لينگز در سال 1944 با زني انگليسي بناملزلي اسمالي[250] ازدواج کرد که مانند لينگز تا پايان عمر پيرو شوان بود. پس از مرگ گنون، لينگز و همسرش به لندن رفتند. لينگز در دانشکده مطالعات شرقي و آفريقايي دانشگاه لندن [251] مدرک دکترايش را گرفت. پايان‌نامه او درباره شيخ احمد العلاوي است که در 1961 منتشر شد و معروف‌ترين کتاب لينگز بشمار مي‌رود. [252] نام اين کتاب در چاپ اوّلقديس مسلمان سده بيستم: شيخ احمد العلاويبود که در ويرايش 1971 "صوفي" به آن افزوده شد و اين تغيير نام فروش کتاب را بطور قابل ملاحظه افزايش داد. [253] کتاب فوق به زبان‌هاي فرانسه، اسپانيولي، فارسي، اردو و عربي ترجمه شده است. [254]

ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانون‌هاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران...
ما را در سایت ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانون‌هاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : وب نگار webnegar بازدید : 442 تاريخ : دوشنبه 28 مرداد 1392 ساعت: 5:06