«شاذلي با رهبانيت و اين که سالک بخواهد در سير و سلوک آنچه را خداوند براي او حلال کرده بر خود حرام کند، مخالفت ميکرد. او با آراستهترين ظاهر براي نماز حاضر ميشد و هميشه لباسهاي نيکو ميپوشيد. شخصاً به باغداري و کشاورزي ميپرداخت و از بيکاري و تکديگري نهي ميکرد و گفته شده در نبرد با صليبيان نيز شرکت داشت. او کتابي ننوشت و ميگفت: شاگردان من کتابهاي من هستند.» [126]
پیشینهطریقت شاذلیه عربیهبه سده هفدهم میلادی میرسد. در زمان گنون، رهبر طریقتشیخ عبدالرحمن علیش الکبیر[127] بود که پس از پدر به این مقام رسید. عبدالرحمن پسرعلامه شیخ محمد علیش المالکی[128] است که از سال 1854 مفتی بزرگ مذهب مالکی بود و پس از قیام احمد عُرابی پاشا و اشغال مصر توسط بریتانیا (1882) در زندان انگلیسیها در قاهره درگذشت. عبدالرحمن جوان به دمشق گریخت، در واپسین ماههای زندگیامیر عبدالقادر(متوفی 26 مه 1883 در دمشق)، رهبر نامدار نهضت مقاومت الجزایر علیه استعمار فرانسه، به یکی از نزدیکان عبدالقادر بدل شد و عرفان ابنعربی را نزد او آموخت. عبدالقادر به آشنایی عمیق با آثار ابنعربی شهره بود. عبدالرحمن اندکی بعد در نشریه ایتالیایی- عربیالنادیمقالهای نوشت در معرفی عرفان ابنعربی، و موجودیت انجمنی را اعلام کرد بنام "مطالعات ابنعربی در ایتالیا و شرق." [129] سجویک جایگاه بزرگ ابنعربی در نزد ترادیشنالیستها را به دلیل این پیشینه و ناشی از تأثیرات فکری امیر عبدالقادر میداند. [130]
در دوران حیات شیخ عبدالرحمن طریقت شاذلیه عربیه فعال نبود و او کسی را به طریقت نمیپذیرفت. معهذا، در سال 1909، یعنی همان زمان که پیوند گنون با کلیسای کاتولیک آغاز شد، [131] ایوان اگوئلی، [132] نقاش سوئدی و تئوسوفیست سابق، را نه تنها به طریقت پذیرفت بلکه به او "اجازه" داد تا در اروپا دیگران را بپذیرد. بر اساس این اجازه بود که اگوئلی گنون را به طریقت شاذلیه عربیه وارد کرد. [133] با فوت شیخ عبدالرحمن علیش در سال 1929 فعالیت شاذلیه عربیه بطور کامل متوقف شد و گنون به طریقت جدیدالتأسیسشاذلیه حمدیه[134] پیوست. [135]
اگوئلی پیشتر، در سال 1894، که مدت کوتاهی زندانی بود، در زندان به مطالعه قرآن پرداخته و مسلمان شده بود. [136] سجویک اگوئلی را نه فقط «تنها صوفی غربی» اوائل سده بیستم میداند بلکه «اوّلین غربی» میداند که اجازه یافت یک شاخه واقعی از یک طریقت صوفی را، هر چند کوچک، در اروپا دائر کند. [137]
مسلمان شدن گنون در سال 1911 همزمان است با پیوندهای او با کلیسای کاتولیک که بویژه به تجارب گنون در تئوسوفیسم و بهرهگیری از آن علیه فراماسونری علاقمند بود. گنون از حمایت ژاک ماریتَن، [138] متفکر کاتولیک، برخوردار شد ولی انتشار کتابهایش سبب شد بتدریج کلیسا امیدش را از دست بدهد و سرانجام به قطع این ارتباط بینجامد. کتابمقدمه عمومیماریتَن را نگران کرد و کتابشرق و غربگنون را از حامیان کاتولیک اش دورتر کرد. این کتاب آموزه ترادیشنالیستی او را کامل میکرد. در واژگان گنون "شرق" مساوی با "سنت" و "غرب" مساوی با "مدرنیته" بود.شرق و غربراه رهایی غرب را در رجوع به سنن شرقی میدید. در نیمه نخست کتاب، گنون به «توهماتی» چون ماتریالیسم و «خرافاتی» چون «پیشرفت» و «عقل» به شدت حمله میکند. [139]
گنون در جوانی
گنون در سال 1930، پس از مرگ همسر فرانسویاش، به مصر رفت و با نام "شیخ عبدالوحید یحیی" در قاهره سکونت گزید. او با زنی مصری بنام فاطمه ازدواج کرد و در خانهای در نزدیکی الازهر مقیم شد. گنون در قاهره کاملاً منزوی بود؛ به تحقیقاتش مشغول بود و به سختی هواداران و علاقمندانش را میپذیرفت. مارتین لینگز درباره دوران پایانی زندگی گنون در قاهره مینویسد:
«گنون تقريباً هرگز بيرون نميرفت... من تنها يک بار با او بيرون رفتم. به ديدن مسجد سيدنا حسين نزديک الازهر رفتيم. توجه به حضور او در مسجد و برخورد احترامآميزي که مردم با او ميکردند قابل ملاحظه بود. هنگام ورود او به مسجد از همه گوشهها صداي صلوات بر محمد [ص] برخاست.» [140]
گنون پس از يک دوره بيماري در 7 ژانويه 1951 در قاهره درگذشت و در يکي از قبرستانهاي مسلمانان قاهره دفن شد. او از زن فرانسويش فرزندي نداشت و از زن مصرياش چهار فرزند، يک پسر و سه دختر، بر جاي نهاد. احمد، فرزند ارشد گنون، به فرانسه مهاجرت کرد و پزشک شد ولي سه فرزند ديگر در مصر ماندند.
از گنون 29 کتاب و حدود پانصد مقاله بر جای مانده است. مهمترین کتابهای او، که چارچوب اندیشهاش را شکل داد، چهار کتاب است:مقدمه عمومی بر مطالعه آئینهای هندو(1921)، [141]شرق و غرب(1924)، [142]بحران جهان مدرن(1927) [143] وسیطره کمیت و علائم آخرالزمان(1945). [144] بعلاوه، باید به دو کتاب گنون اشاره کرد که در ردّ عقاید و ادعاهای تئوسوفیستها و روحگرایان (اسپیریتوالیستها) از نوع بلاواتسکی نگاشته است:تئوسوفی: تاریخ یک شبه دین(1921) [145] وفریب اسپیریتوالیست(1923). [146] در سالهای اخیر مجموعه آثار گنون به انگلیسی در 23 جلد در نیویورک انتشار یافته است.
گنون نه تنها متفکری بزرگ و تأثیرگذار بود، بنحوی که امروزه نهادهای دولتی و آکادمیک فرانسه، صرفنظر از مسلمانی گنون، او را از مفاخر خویش میدانند، بلکه در کردار نیز صادق بود؛ چه زمانی که تئوسوفیست بود، چه آنگاه که با کلیسای کاتولیک پیوند یافت و چه زمانی که سیره مسلمانی در پیش گرفت. گنون فرقهگرا نبود و هیچگاه نخواست از اعتبار و نفوذ شخصیت و اندیشه خویش برای فرقهسازیو مرادبازی استفاده کند. گنون زندگی ساده و گوشهگیری پیشه کرد و هیچگاه مدعی کرامت و کشف و شهود نشد؛ مدعی نشد که پیامبر یا قدیسی بر او نازل شده یا در زمان تولدش نوری درخشیده و زمان متوقف شده. این راهی است که شوان و لینگز و نصر، با سرقت میراث فکری گنون، در پیش گرفتند.
تصویر معروف گنون در اواخر عمر
گنون در مصر (نفر وسط)
فریتیوف شوان : سالهای آغازین
فریتیوف شوان [147] متولد 1907 است یعنی در زمان فوت گنون 44 ساله بود. نام "فریتیوف" نروژی است به معنی "دزد صلح". این نام را پدر شوان از دوستان نروژیاش گرفته. [148]
شوان در شهر بال [149] سوئیس در خانوادهای مهاجر به دنیا آمد. پدرش آلمانی و نوازنده ویولون و مادرش فرانسوی از منطقه آلزاس بود. شوان در زمان تولد تابعیت آلمانی داشت نه سوئیسی.
از شوان سند مهمی به جای مانده که برخی جزئیات زندگی او را روشن میکند. این سند زندگینامه خودنوشت (اتوبیوگرافی) شوان است که در سال 1974 بطور خصوصی در شمارگان محدود در سوئیس چاپ شده. این زندگینامهخاطرات و تألمات[150] نام دارد.
شوان در زندگینامه خود مطالبی را با صراحت بیان میکند که بعضاً شگفتانگیز است. مثلاً، مدعی است زمانی که به دنیا آمد نوری در بیمارستان درخشید و همه ساعتها از کار ایستادند. سجویک میافزاید: نشانهها و الهامها نقش مهمی در زندگی شوان و برخی از پیروان او ایفا میکند.
شوان در 13 سالگی پدر را از دست داد و بهمراه مادر به شهری کوچک در فرانسه مهاجرت کرد. مادر کار میکرد و با تنگدستی گذران میکردند. در سال 1929 شوان 22 ساله به پاریس رفت و بعنوان طرّاح پارچه به کار پرداخت.
آنگونه که شوان در زندگینامه خود نگاشته، شانزده ساله بود که کتابشرق و غربگنون را خواند و مجذوب آئینهای هندو شد. در 1931، زمانی که در خدمت نظام بود، برای گنون نامه نوشت و گنون او را به تصوف دعوت کرد. حیران شد که چگونه تعلق به مسیح و هندوئیسم را رها کند و «از راه مکه» به خدا برسد؟ روزی، در سال 1932، در پاریس دعا کرد و از خدا خواست در پیش از ظهر یک روز معین علامتی نشانش دهد. در روز موعود علامت را دید: در ساعت 11:54 صبح آپارتمانش را ترک کرد و قدمزنان به سمت خیابان اصلی رفت. در ساعت 11:55 ناگهان گروهی کامل از سربازان آفریقای شمالی را دید که سوار بر اسب و با پوشش کامل اسلامی در خیابان ظاهر شده و رژه رفتند. شوان تصمیم گرفت به عهدی که با خدا بسته عمل کند و اسلام آورد. [151]این دومین"دست غیبی" است که در زندگی شوان میبینیم.
شوان در سال 1932، یعنی همان زمان که اسلام آورد، به دلیل "رکود بزرگ" کارش را در پاریس از دست داد و به سوئیس رفت؛ و در سوئیس «یک ملای جوان ایرانی» به او سوره فاتحه را آموخت. [152] نصر نام این «ملای جوان ایرانی» را فاش کرده است. او مینویسد:«خودش [شوان] میگوید که سوره فاتحه را در سوئیس و از سید حسن امامی، که بعدها امام جمعه تهران شد، فراگرفته است.»[153]
شوان در پاریس (حوالی سال 1930)
بتدریج هوّیت این "دستهای غیبی" آشکار میشود:سید حسن امامیپسر میرزا ابوالقاسم، امام جمعه تهران، است.میرزا ابوالقاسمو برادرشمیرزا محمد (امامزاده)پسرانمیرزا زینالعابدین ظهیرالاسلامبودند که مقبرهاش، واقع در خیابان مولوی تهران، به "سر قبر آقا" معروف است.
اعضای این خانواده طی چند نسل از سوی پادشاهان قجر به امامت جمعه تهران منصوب میشدند. میرزا ابوالقاسم پس از فوت پدر (1321 ق.) تا سقوط محمدعلی شاه (26 جمادیالثانی 1327 ق./ 15 ژوئیه 1909 م.) امام جمعه تهران بود. پس از سقوط تهران، ابوالقاسم کناره گرفت و محمد، برادر کوچکش، امام جمعه تهران شد.سید محمد عضو "محکمه"ای بود که شیخ فضلالله نوری، مجتهد نامدار تهران، را به مرگ محکوم کرده و در روز شنبه 13 رجب 1327 ق. در میدان توپخانه به دار کشیدند. اعضای این محکمه عموماً ماسونهایعضو لژ بیداری ایران بودند و برخی از آنان، مانند میرزا محمد نجات خراسانی و میرپنج اسدالله خان ابوالفتحزاده، اندکی بعد بعنوان بهائیان بدنام شهره شدند.
سید ابوالقاسم پس از سقوط تهران به سیروسیاحت در غرب پرداخت و در سال 1306 ش. در تهران درگذشت. پسرش، سید حسن امامی، در سال 1307 ش./ 1928 م. به لوزان سوئیس رفت و تا سال 1312 ش./ 1933 م. به تحصیل در رشته حقوق پرداخت.زمانی که شوان به فیض دیدار این «ملای ایرانی جوان» و البته بسیار متمول نائل شد، سه چهار سال از اقامت سید حسن امامی در لوزان میگذشت. با توجه به اقامت شوان در لوزان (از 1932) و کوچکی شهر ارتباط میان این دو باید بیش از اینها باشد.با فوت سید محمد امامزاده (1324 ش.) سید حسن به جای عمویش امام جمعه تهران شد. با وقوع انقلاب اسلامی، سید حسن امامی به اروپا رفت و در سال 1358 در خانه شخصیاش در لوزان درگذشت و در همان شهر دفن شد.
سید حسن امامی دارای درجات عالی در فراماسونری بود و تا پایان حکومت پهلوی از گردانندگان اصلی لژهای ماسونی ایران. با توجه به جایگاه شامخ سید حسن امامی در لژهای ماسونی ایران، پیوند او با فراماسونری باید از دوران جوانی و تحصیل در سوئیس باشد.
شوان ، عشق کیهانی و "حکمت خالده"
شوان مدتی در شهر بال اقامت داشت و حلقهای را اداره میکرد که کتابهای گنون را میخواندند. سپس، در لوزان، واقع در بخش فرانسوی زبان سوئیس، اتاقی ارزان کرایه کرد. در این زمان یک دوست قدیمی دوران مدرسه به او کمک مالی میکرد. این دوست خواهری هفده ساله داشت بنام مادلین که برای شوان غذا میآورد. شوان از همان آغاز مجذوب زیبایی مادلین شد و رابطه عاشقانه را با او آغاز کرد. [154] شوان درباره این عشق زمینی نوشت:
«زيبايي، در واقع آنچه ما به آن عشق ميورزيم، به بهشت تعلق دارد. هر چه خوب است از خداست و به خدا بازميگردد.زيبايي زميني خوب است اگر کليدي براي عشق به خدا باشد؛ اگر چارچوبي براي عبادت يا ذکر ما باشد.» [155]
این تأویلشوان از رابطه «زمینی»اش با مادلین را باید سرآغاز نظریه پردازیهایاو در زمینه مسائل غیر اخلاقی شدیدیدانست که سرانجام به پیدایش فرقهای بنام "مریمیه" انجامید.
بنوشته سجویک، شوان آشکارا احساس میکرد مادلین به او کلیدی برای عشق به خدا داده است وآرزو داشت پیروانش را در این عشق شریک کند. این نکته مهمی است زیرازیبایی و عشق، و عشق به زنان زیبا، بعدها در تاریخ فرقه شوان تکرار میشود. شوان مکرر میگفت:«هر کس مادلین را دوست ندارد به طریقت تعلق ندارد.» [156]
سجویک جمله اخیر را از فن مینبرگ نقل میکند. هارالد فن مینبرگ [157] و دوستش تیتوس بورکهارت [158] اوّلین کسانی بودند که به فرقه شوان پیوستند. ولی آیمارد در ایمیل خود به سجویک این نقلقول را رد میکند. آیمارد ستایشگر شوان است و نویسنده زندگینامه شوان که با مقدمه نصر منتشر شده. [159] یعنی، کتاب آیمارد مورد تأیید رسمی فرقه مریمیه است. سجویک مینویسد: برخی شواهد وجود دارد که صحت ادعای فن مینبرگ را تأیید میکند. [160]
بعدها، در سال 1940، که با ورود ارتش آلمان به خاک فرانسه شوان به سوئیس گریخت و اندکی بعد (1941) به تابعیت سوئیس درآمد، شوان و بورکهارت و مادلین در آپارتمانی در لوزان زندگی میکردند. در این زمان مادلین ازدواج کرده و متأهل بود. در سال 1942 شوان کودک مادلین را دید و احساس خود را اینگونه بیان کرد: «احساس کردم وارد جسم کیهانی معشوق شدم و همانند او عشق مادرانه را تجربه کردم.»[161]
کمی قبل شوان برای تهیه وسائل آپارتمان جدیدش به خرید رفته بود.مجسمهای از مریم مقدسدر ویترین مغازهای یافت و شیفته جمال آن شد. برغم قیمت گران و فقر نسبی شوان، مجسمه را خرید و به آپارتمانش برد و در مکانی شایسته جای داد.
سجویک مینویسد: مجسمه در شریعت اسلامی منع شده و مجسمه مریم دوشیزه مختص کلیسای کاتولیک است. شوان درخاطرات و تألماتکردار خود را اینگونه توجیه کرده است:
«من هماره در مسائل مربوط به قوانين مقدس دقت ميکردم، ولي از سوي ديگردين خالده را فراتر از همه اينها ميديدم و به خود اجازه نميدادم خويشتن را در قالبهايي محصور کنم که برايم اعتبار نداشت؛ هر چند به ديگران اجازه نميدادم اين قانونها را نقض کنند.» [162]
تجربه عشق مادرانه در «جسم کیهانی» مادلین و خریدن مجسمه مریم مقدس و مهمتر از همه توجیه نقض شریعت اسلام با تمسک به "دین خالده"، در عین غیرمجاز شمردن این نقض از سوی پیروان، به روشنی سازوکاری را نشان میدهد که شوان در فرقه خویش دنبال میکرد. در فرقه شوان، همچون فرقههای مشابه، نقض قواعد مقدس از سوی رهبران مجاز است زیرا کردار آنان را باید با ایستارهایی فراتر از عرف مردم عادی سنجید.
شوان و شیخ العلاوی
در سال 1932، اندکی پس از مسلمان شدن در پاریس و دیدار با سید حسن امامی و استقرار در لوزان و آغاز رابطه عاشقانه با مادلین، شوان راهی شمال آفریقا شد. روایت رسمی این است که شوان به بندر مارسی رفت و از طریق ملوانان الجزایری، و شاید یمنی، با شیخ احمد العلاوی آشنا شد. [163]
احمد بن مصطفی المستغانمی، [164] معروف بهابنعَلیوهوشیخ العَلاوی، از شیوخ صوفی الجزایر در اوائل سده بیستم میلادی است. [165] او در بندر مستغانم الجزایر به دنیا آمد. در 25 سالگی (1894) به مغرب رفت و پانزده سال نزد بوزیدی، از شیوخ طریقت درقاوی، شاگردی کرد. درقاویه طریقتی است در شاذلیه کهمحمد العربی الدرقاوی، [166] صوفی مغربی، بنیان نهاد و بسیار گسترده شد. با مرگ درقاوی (1823) شیوخ متعدد رهبری شاخههای طریقت درقاوی را به دست گرفتند.محمد بوزیدییکی از این شیوخ بود. [167]
در سال 1909 بوزیدی درگذشت و، طبق روایت پیروان العلاوی، بیشتر مریدانش، در پی رؤیاهایی که دیده بودند، بر جانشینی علاوی اتفاق کردند. [168] چه این ادعا صحت داشته باشد چه نه، العلاوی در مغرب نماند، به مستغانم بازگشت و به تونس و استانبول سفرهایی کرد. سفر استانبول مقارن است با شورش ربیعالثانی 1327 ق./ آوریل 1909 م. عثمانی و خلع سلطان عبدالحمید دوّم، که به "مشروطه عثمانی" معروف است. در سال 1914، دو سال پس از مرگ بوزیدی، العلاوی مدعی شد علی بن ابیطالب (ع) در رؤیا بر او ظاهر شده و به وی اجازه داده طریقتی مستقل بنامش ایجاد کند. از اینرو، طریقت جدیدعلاویه درقاویه شاذلیهنام گرفت منسوب به علی (ع). [169]
برخلاف امیر عبدالقادر و شیخ محمد علیش و پسرش شیخ عبدالرحمن، که با استعمار فرانسه و بریتانیا مبارزه کردند و در این راه مصائب فراوان متحمل شدند، العلاوی سیاست دوستی با حکومت فرانسه را در پیش گرفت و در سلوک با اروپائیان بر نقاط مشترک اسلام و مسیحیت تأکید فراوان میکرد. به دلیل این سلوک، دولت فرانسه با علاوی رابطه محترمانه داشت و از اینرو، برای جلب مسلمانان، از او دعوت کرد اوّلین نماز جماعت را در مسجد جدید پاریس اقامه کند. مراسم افتتاح مسجد پاریس در 15 ژوئیه 1926 با حضور گاستان دومرژ، [170] رئیسجمهور فرانسه، و شیخ احمد العلاوی برگزار شد. [171]
شیخ العلاوی با زبان فرانسه آشنا بود و از کتاب و نشریه برای تبلیغ خود بهره میبرد. در سال 1923 م./ 1343ق. انتشار هفتهنامهلسانالدین را آغاز کرد و از 1926 به انتشار هفتهنامهالبلاغ الجزائریپرداخت. او در این نشریه در ردّ عقاید سلفیه، که سخت مخالف صوفیه بودند، مقالاتی منتشر کرد. [172] طریقت علاویه در الجزایر و شمال آفریقا و سوریه و یمن گسترش یافت. تعداد اندکی اروپایی نیز به العلاوی گرویدند که برخی متأثر از آثار گنون بودند. [173]
چنانکه میبینیم، العلاوی مشهورتر از آن است که شوان نام او را نشنیده باشد و نخستین بار از طریق ملوانان عرب الجزایری یا یمنی با او آشنا شده باشد. بهرروی، شوان در اواخر سال 1932 به کمک ملوانان الجزایری از بندر مارسی راهی بندر مستغانم شد و به "زاویه" طریقت علاویه رفت. [174]
بنوشته سجویک، در سال 1932 شیخ العلاوی پیر و بیمار بود و شوان او را خیلی کم دید هر چند در مراسم کوتاهی که در اوائل سال 1933 برگزار شد، علاوی شوان را به طریقت پذیرفت. معاشران شوان در زاویه علاویه شاگردان العلاوی بودند بوِیژهعَده بنتونس[175] که مهمترین شاگرد شیخ احمد و از "مقدم"های او بود. "مقدم" به کسی گفته میشود که از شیخ صاحب اجازه است که زاویهای را اداره کند و مریدان را به طریقت بپذیرد. شیخی متنفد چون العلاوی مقدمهای متعدد داشت. شوان سه ماه در مستغانم ماند و پس از ورود به طریقت علاویه به بال برگشت. او در دوران اقامت در مستغانم مقالهای نوشت درباره وحدت بنیادین مسیحیت، اسلام و یهودیت با عنوان "تجلی سه وجهی سنت توحیدی" [176] که در مجلهحجاب ایزیس،[177] مهمترین نشریه ترادیشنالیستها، منتشر شد. [178]
مریدی که زود مراد شد
شوان مدعی است که در زمان مرگ العلاوی (14 ژوئیه 1934)، در آپارتمانش در سوئیس در حال خواندنبهاگاواد گیتا،[179] سرودهای مقدس هندوها، بود که ناگاه لرزشی بر او دست داد: «برترین نامها در درونم به صدا درآمد و به طرزی نیرومند مرا به لرزه واداشت. چارهای نداشتم جز این که تسلیم این لرزش شوم.» شوان کتاب را رها کرد و به قدم زدن پرداخت و تکرار نام فوق. مثلاً ذکر "یاهو" یا چیزی شبیه به آن میگفته. چند روز بعد دریافت که این حالت مقارن با فوت شیخ العلاوی رخ داده است.شوان آن را الهام تلقی کرد و معنای آن را اجازهایدانست که العلاوی به او داده برای هدایت پیروان طریقت.[180]
بدینسان، شوان برای خود شأن خلافت و ادامه دادن راه شیخ العلاوی قائل میشود. این مقامی است که مریدان پس از سالها ممارست در طریقت به آن میرسند. دیدیم که خود العلاوی 15 سال در مغرب در نزد بوزیدی، شیخ درقاویه، ریاضت کشید تا جسارت یافت خود را "شیخ" بخواند. شوان تازه مسلمان که تنها سه ماه در زاویه مستغانم بود، آن هم در زمان بیماری علاوی که به مرگ او انجامید، و بندرت شیخ را دید، چگونه این جسارت را مییابد که خود را جانشین شیخی بانفوذ چون علاوی بخواند؟
طبق مندرجاتخاطرات و تألماتشوان، او اندکی بعد به مستغانم رفت و با عَده بنتونس، "مقدم" العلاوی که اینک شیخ طریقت علاویه شده، دیدار کرد. یک هفته بعد شیخ عَده شوان را به "خلوت" فرستاد.شوان در عالم رؤیا و مکاشفه با پیامبران دیدار کرد. در این جمع بودا نیز، در هیئت مجسمه معروف طلایی او، معروف به آمیدا باتسو،[181]حضور داشت. سجویک مینویسد: این همان مجسمهایاست که در موزه قومشناسیشهر بال وجود دارد و شوان از کودکی به آن علاقمند بود. پس از اتمام این "خلوت"، گویا شیخ عَده شوان را بعنوان "مقدم" طریقت علاویه منصوب کرد.
در سالهای بعد این انتصاب مناقشهبرانگیز شد. برخی علاویان ادعای شوان را تأیید و برخی تکذیب میکنند. پیروان شوان ترجمه فرانسوی "اجازه"نامه شوان را ارائه میدهند، با عنوان "دیپلم مقدم"، [182] که فاقد تاریخ است. طبق این سند، شیخ عَده به شوان اجازه داده «ندای اسلام را نشر دهد [و] کلام وحدت لا اله الا الله محمد رسولالله را بپذیرد...»
سجویک به درستی تأکید میکند که در این "اجازه" اشارهای به پذیرش به طریقت علاویه دیده نمیشود و آنچه پیروان شوان بر آن تأکید میکنند اشتباه است: نشر و تبلیغ اسلام وظیفه هر مسلمان است و نیاز به "اجازه" از مقام روحانی خاص ندارد؛ و از نظر اسلام هر کس با گفتن شهادتین مسلمان میشود. سجویک مینویسد: بنظر میرسد شوان از شیخ عَده "اجازه"ای خواسته برای نشر اسلام در غرب و شیخ عَده برای راضی کردن شوان به او "اجازه" فوق را داده که نه به معنی صالح بودن شوان برای پذیرش افراد به طریقت بلکه برای خشنود کردن شوان بوده است. [183]
شوان در لباس مردم شمال آفریقا
ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانونهاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران...
ما را در سایت ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانونهاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : وب نگار webnegar بازدید : 476 تاريخ : سه شنبه 15 مرداد 1392 ساعت: 14:26