مريميه; از فریتیوف شوان تا سیدحسین نصر - قسمت سوم

ساخت وبلاگ

فريدريش ماکس مولر، شرق شناس نامدار آلماني- انگليسي و پدر آريايي گرايي

سیمای مرموز مادام بلاواتسکی

هلنا بلاواتسکيدختر يک نظامي آلماني ساکن روسيه بود. پدرش، کلنل پيتر هاهن، [60] ظاهراً از يک خاندان اشرافي قديمي آلمان در منطقه مکلنبرگ [61] بود. کلنل هاهن آلماني با دختري روس از خانواده فادايف ازدواج کرد که مادرش از از جانب مادر به خاندان نامدار اشرافي دالگورکي تعلق داشت. از اين پس از نقش پدر در زندگي هلنا اطلاع نداريم زيرا مادر هلنا با پدرش، آندري فادايف، [62] زندگي مي‌کرد که در قفقاز مناصبي داشت.

فادايف و دختر و نوه‌اش (هلنا) در سال 1847 به تفليس مهاجرت کردند و فادايف به کار در دستگاه نايبالسلطنه قفقاز پرداخت. اندکي بعد، در 7 ژوئن 1849 هلناي هفده ساله به همسري ژنرال نيکيفور بلاواتسکي [63] شصت ساله، نايب‌الحکومه ايروان، درآمد. هلنا سه ماه بعد از خانه شوهر گريخت.

از اين زمان، تا سال 1873، يعني به مدت 24 سال، درباره زندگي مادام بلاواتسکي اطلاع دقيق در دست نيست. گفته مي‌شود که وي به قسطنطنيه (استانبول) رفت و بهمراه يک کنتس روس به سيروسياحت در مصر و يونان و اروپاي شرقي پرداخت. تئوسوفيستها ادعا مي‌کنند که بلاواتسکي در تبت در نزد "استادان غيبي" آموزش ديد و با "اسرار" آن‌ها آشنا شد. درباره سفر بلاواتسکي به تبت افسانه‌هايي نقل مي‌شود تا از او چهره‌اي خارق‌العاده تصوير شود. آرتور ليلي در بررسي دقيق خود نشان مي‌دهد که اين ادعاها صحت ندارد و سفر به تبت رخ نداده زيرا منابع پراکنده از حضور بلاواتسکي در اروپاي شرقي، يونان، مصر، پاريس و لندن در اين سال‌ها خبر داده‌اند. [64]

دامنه اين افسانهپردازيها تا بدانجاست که مجلهتئوسوفيستدر شماره اوت 1893 ادعا کرد بلاواتسکي در سال1867در جنگ‌هاي داخلي ايتاليا، در قشون مازيني و گاريبالدي، کشته شده و يکي از "استادان غيبي" براي اشاعه حقيقت در جهان وارد کالبد او شده است. [65] ارتباط مادام بلاواتسکي با سازمان مخفي توطئه‌گران ايتاليا، به رهبري مازيني، [66] بعيد نيست زيرا در ميان نزديکان و حاميان بلاواتسکي در زمان استقرار در نيويورک فردي ايتاليايي را مي‌شناسيم بنام "مسيو ب." که عضو فرقه کاربوناري و قبلاً منشي مازيني بوده است. [67]

در سال1871مادام بلاواتسکي را در قاهره مي‌يابيم که کارگرداني يک انجمن "احضار روح" را به دست دارد. توصيفي که از "انجمن" فوق ارائه شده نشان مي‌دهد که وي به تنهايي کار نمي‌کرده و از دفتر و دستک و دستياراني برخوردار بوده و پشتوانه مالي کافي داشته است. [68]

در سال 1873 مادام بلاواتسکي در پاريس است. او با کشتي عازم نيويورک مي‌شود و با کلنل هنري الکات ديدار مي‌کند و اندکي بعد، در 1875، انجمن تئوسوفي را در نيويورک تأسيس مي‌کنند. گفتيم که در سال 1879 مرکز فرقه به بمبئي و سپس به مدرس هند انتقال يافت. در پايان عمر بلاواتسکي، انجمن تئوسوفي حدود يکصد هزار عضو داشت.

بلاواتسکي مدعي بود که با "استادان غيبي" ارتباط دارد، به دستور و با هدايت آن‌ها انجمن تئوسوفي را تشکيل داده و آموزه‌ها و کتاب‌ها و کردارش الهام شده از سوي اين "استادان غيبي" است. [69] در صفحات بعد از زبان کاظم‌زاده ايرانشهر، تئوسوفيست بهائي، با "استادان غيبي" آشنا خواهيم شد. اين استادان "مهاتما" ناميده مي‌شدند. مهاتما واژه سانسکريت به معني "روح بزرگ" است. "استادان غيبي" در طول زندگي بلاواتسکي هماره حافظ و آموزگار او بوده‌اند ولي در ميان آنان يک استاد بنام موريا بطور اخص متولي بلاواتسکي بوده است. "استاد غيبي" ديگر، که پس از موريا بيش‌ترين نقش را در فرقه تئوسوفي داشت، کوت هومي ناميده مي‌شد. بلاواتسکي مدعي بود که اوّلين بار در سال 1851 در لندن موريا در کالبد مادي با او ديدار کرد و از آن پس مرتب موريا و کوت هومي را مي‌بيند يا دستورات آن‌ها را به صورت نامه دريافت مي‌کند. برخي نزديکان بلاواتسکي مدعي بودند اين دو موجود بر آن‌ها نيز ظاهر شده‌اند. وجود اين دو "استاد غيبي" چنان براي تئوسوفيستها بديهي بود که، بنوشته آرتور ليلي، يک نقاش آلماني تئوسوفيست چهرهشان را ترسيم کرد. [70] البته، بلاواتسکي مدعي ارتباط با "استادان غيبي" ديگر نيز بود؛ مانند ايلاريون (استاد يوناني) و سراپيس (استاد مصري) يا "استاد نارايان"، که بلاواتسکي مدعي بود بخش‌هايي از کتابايزيس مکشوف[71] را او الهام کرده است. خانم بزانت، رهبر بعدي فرقه، نيز ادعاهاي بلاواتسکي را تأييد و تکرار کرد و مدعي شد که انجمن تئوسوفي را «برادران سفيد» ايجاد کردند تا «جهان را از مرداب ماترياليسم نجات دهند.» بنوشته بزانت، هلنا بلاواتسکي «پيامبر برادري سفيد بود» و «برخي از ما و خود من از اعضاي آن هستيم.» [72]

به دليل پيشينه و عملکرد بغايت مرموز بلاواتسکي، برخي از کارگزاران انگليسي حکومت هند بريتانيا و نيز برخي از تبعيديان روس در لندن به ارتباط او با يک سازمان جاسوسي معتقد بودند و گمان مي‌بردند که وي مأمور اطلاعاتي حکومت تزاري است. [73] اين ظنّ از آغاز ورود الکات و بلاواتسکي به هند وجود داشت. بنوشته واديا، در آغاز ورود، الکات و بلاواتسکي بعنوان جاسوس روسيه مورد سوءظن پليس مخفي بمبئي و تحت مراقبت قرار گرفتند ولي اين مسئله پس از «ديدار دوستانه» کلنل الکات با مسئولين دپارتمان خارجي حکومت بمبئي منتفي شد. [74] بعدها، ريچارد هاجسن نيز، که در گزارش جنجالي خود براي "انجمن تحقيقات روان" [75] لندن، بلاواتسکي را به شيادي متهم کرد، مدعي بود انجمن تئوسوفي دسيسه حکومت تزاري و بلاواتسکي جاسوس روسيه است. [76] سالاويف، رماننويس روس که مدتي در پاريس با بلاواتسکي ارتباط داشت، در خاطراتش درباره بلاواتسکي، با عنوانکاهنه مدرن ايزيس،اتهام جاسوسي را رد مي‌کند [77] ولي مدعي است که بلاواتسکي شياد بود و در نزد او به جعل نامه‌هاي منسوب به "استادان غيبي" اعتراف کرده است. [78]

کلنل الکات و مادام بلاواتسکي در دوران اقامت در هند از حمايت مالي و سياسي زرسالاران يهودي و پارسي هند برخوردار بودند. براي مثال، بلاواتسکي در نامه‌اي از حضور خود به عنوان ميهمان در خانه سِريعقوب الياس ساسون، يهودي بغدادي که از ثروتمندان بزرگ زمان خود بود و امپراتوري مالي- تجاري پهناوري را اداره مي‌کرد، خبر مي‌دهد و کمک مالي او به انجمن تئوسوفي. [79]

کلنل الکات و مادام بلاواتسکي، بنيانگذاران تئوسوفيسم

الکات و بلاواتسکي از نيويورک بهمراه يک پارسي بنام کاووسجي مهروانجي شروف [صراف] از طريق لندن راهي بمبئي شد. شروف بعداً رئيس لژ بمبئي شد. آنان 16 فوريه 1879 به بمبئي رسيدند. در فرداي ورودشان ميهماني بزرگ و مجللي به افتخارشان برگزار شد که در آن 300 نفر حضور داشتند؛ همه از بزرگان بمبئي که در آن زمان دوّمين شهر امپراتوري بريتانيا، پس از لندن، بشمار مي‌رفت. دو ماسون بلندپايه هند، خورشيدجي کاما و مانکجي خورشيدجي، در زمره ميزبانان بلاواتسکي و الکات بودند. آنان قريب به چهار سال در بمبئي مي‌مانند. در ژانويه 1880، با حضور الکات و بزرگان پارسي و يهودي شهر،لژ بلاواتسکيتأسيس مي‌شود که تا امروز بي‌وقفه به کار خود ادامه مي‌دهد و قديمي‌ترين لژ تئوسوفيستي بشمار مي‌رود. در ميان بنيان‌گذاران لژ بلاواتسکي چهار پارسي حضور دارند: کاووسجي مهروانجي شروف، فرامرز رستمجي جوشي، سهرابجي ايدلجي واردن، رستمجي کاووسجي زابلي. مرکز اوّليه و موقت لژ در خانه سهرابجي پادشاه است. بلاواتسکي و الکات در دسامبر1882، پس از آماده شدن مرکز انجمن تئوسوفي در آديار، راهي مدرس مي‌شوند. [80]

آنچه به اجمال گفته شد به روشني نشان مي‌دهد که حرکت کلنل الکات و مادام بلاواتسکي به هند کاملاً سازمان‌يافته بود و تنها با اتکاء بر ثروت عظيم زرسالاران پارسي و يهودي هند و شرکاي آنان در نيويورک و لندن و پاريس و ساير نقاط جهان بود که انجمن تئوسوفي توانست در اوائل سده بيستم ميلادي به جايگاهي چنين تأثيرگذار دست يابد.

نقش پارسيان هند در رشد انجمن تئوسوفي تا بدانجاست که مي‌توان گفت بدون حضور پارسيان فرقه فوق نمي‌توانست رشدي قابل توجه داشته باشد. در نيمه دوّم سده نوزدهم و اوائل سده بيستم ميلادي،مانکجي هاترياو سپساردشير ريپورتر، نمايندگانپارسي پانچايت(انجمن بزرگان پارسي هند) و مسئولين شبکه‌هاي اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران، نقش مهمي در تقويت و اشاعهبهائی‌گريايفا نمودند تا بدان حد که گروه کثيري از زرتشتيان ايران را به پيوستن به فرقه بهائي ترغيب کردند و نارضايتي شديد موبدان زرتشتي ايران را سبب شدند. [81] راز پيوند عميق فرقه تئوسوفي با بهائيت را بايد در خاستگاه واحد و برخورداري از "استادان غيبي" واحد جستجو کرد.

تئوسوفيسم و بهائیت

تئوسوفيسم در ايران از طريقلژ بيداري ايران، مهم‌ترين سازمان ماسوني ايران که در تحولات مشروطه و برکشيدن سلطنت پهلوي نقش بزرگ ايفا نمود، تأثيرات جدّي بر جاي نهاد.فرقه تئوسوفيبافرقه بهائيدر ايران، و فرقه‌هاي مشابه در هند، بويژهبرهما ساماج[82] به رهبريخاندان تاگور، پيوند نزديک داشت.

به دليل اين پيوند بود که در سال‌هاي 1911-1913 انجمن تئوسوفي سفر جنجالي و تبليغاتي عباس افندي (عبدالبهاء)، رهبر فرقه بهائي، را به اروپا و آمريکا برنامه‌ريزي کرد. [83] عبدالبهاء در اين سفر در مجامع تئوسوفيستهاي شهرهاي مختلف حضور يافت و سخنراني‌هاي متعدد کرد که همگي با روح آموزه‌هاي تئوسوفي است. به دليل پيوند تئوسوفيسم و بهائيت با "استادان غيبي" واحد است که در سفر عباس افندي تبليغات وسيعي به سود او، بعنوان يکي از رهبران تئوسوفيسم، انجام گرفت؛ تا بدان‌جا که ملکه روماني و دخترش، ژوليا،عبدالبهاء را به عنوان «رهبر تئوسوفيسم» ‌شناختند و به اين عنوان با او مکاتبه کردند. [84]

عباس افندي در اين سفر با برخي رجال سياسي و فرهنگي ايران‌- چون سلطان حسين ميرزا جلال‌الدوله (پسر ظل‌السلطان)، دوست‌محمد خان معيرالممالک (داماد ناصرالدين شاه)، سيد حسن تقي‌زاده، ميرزا محمد قزويني، عليقلي خان سردار اسعد بختياري و غيره- ملاقات کرد. [85]

و نيز به دليل پيوند با اين "استادان غيبي" بود که در سفر فوق يهودي نامداري چونآرمينيوس وامبري، که از اعجوبههاي زمان خود است، و گفتيم که بعنوان بنيان‌گذارپان‌تورانيسمشناخته مي‌شود، با عباس افندي ديدار مي‌کند و علاقه خود را به بهائي‌گري ابراز مي‌دارد.سياه‌بازي وامبري تا آنجاست که نامه زير را به اين"پيغمبر نوظهور" مي‌نويسد:

«اين عريضه بندگاني را به مستطاب همت و فضيلت اکتساب، مشهور عالم و مرغوب جهان، ميرزا عبدالبهاي عباس فرستادم. مکرما، مشفقا، هدايت بخشا! قربانت بگردم... واقعاً هر چقدر ممالک و مسالک اسلام گشت و گذار کرده باشم ذات فطانت‌مآب مثل عالي‌جناب هرگز تصادف نکرده‌ام و هم گويم به آساني هم پيدا نمي‌شود...» [86]

نکته مهم اين که وامبري در نامه فوق اشاره مي‌کند که «جد والد عالي‌جناب» عباس افندي را «از نزديک» مي‌شناخته است.[87]

آرمينيوس وامبري، شرق شناس نامدار يهودي و بنيانگذار پان ترکيسم

به دليل اين پيوند عميق و برخورداري دو فرقه از "استادان غيبي" واحد است که فردي بهائي بنامحسين کاظم‌زاده ايرانشهر(1262-1340 ش)، مدير مجله متنفذايرانشهر، به يکي از سران تئوسوفيسم ايراني بدل مي‌شود و در زمستان 1305، اندکي پس از تأسيس رسمي سلطنت پهلوي (آبان 1304)، با انتشار مقاله مفصلي در دو شماره مجلهايرانشهربه معرفي تئوسوفيسم مي‌پردازد. [88]

حسين کاظم زاده ايرانشهر در جواني

حسين کاظم زاده ايرانشهر در پيري

ايرانشهر تئوسوفيسم را بعنوان ادامه تصوف سنتي جهان اسلام معرفي مي‌کند و "برادران نور" تئوسوفيستها را مشابه با همان اوليايي که مثلاً درتذکرةالاولياءعطار آمده است. او مي‌نويسد:

«چنان‌که متصوفه ما مي‌گويند که تصوف از زمان حضرت آدم موجود بوده و هيچ‌وقت روي زمين از اولياءالله خالي نبوده است،پيروان تئوسوفي نيز معتقدند که تئوسوفي از روز خلقت عالم وجود داشته است و در هر يک از ادوار تاريخ زمين، خداوند متعال بندگاني را از حکمت خود بهره‌مند و از فيض روح‌القدس مستفيض ساخته، اجراي احکام خود و تعليم و تربيت نوع بشر را به ‌دست آن‌ها سپرده است و تا امروز هم در دست آنهاست. اين طبقه از موجودات را که مجريان قضا و هاديان تکامل بشر و رابطان ميان عالم سفلي و علوي و مربيان و معلمان نژادها هستند "برادران مهتر" و يا "برادران سفيد"، يعني برادران نور، مي‌نامند.برادران مهترمي‌نامند بدين معني که ايشان برادران بزرگ افراد بشرند و از مقام بشري بدان مقام فوق بشري رسيده‌اند چنان‌که هر فرد بشر نيز پس از طي مراحل بي‌شمار تکامل به مقام آن‌ها خواهد رسيد. وبرادران سفيديابرادران نورمي‌نامند بدين معني که مقابل برادران سياه يعني قواي ظلمت و شياطين هستند... اين برادران سفيد ناشران نور و هاديان صراط مستقيم و مربيان مهربان و پاکدل نوع بشر هستند.» [89]

اين "برادران نور" موجوداتي نمادين و خيالي نيستند بلکه کاملاً واقعي‌اند. ايرانشهر ادامه مي‌دهد:

«انجمن تئوسوفيبه امر و تعليمات اين "برادران سفيد"در سال1875به توسط دو نفر از سالکان طريقت تئوسوفي يکي مادام بلاواتسکي که از نژاد روس بوده و ديگري کلنل اولکوت آمريکايي در آمريکا تأسيس شده است. چوناين "برادران سفيد"، که آن‌ها را "استادان بزرگ" نيز مي‌نامند، مانند خضر جز به ديده پيروان و مريدان خاص ديده نمي‌شوندو حکمت آن را بعدها خواهيم فهميد، لهذا وقتي که آن دو شخص مذکور، کهسال‌ها در زير ارشاد اين استادان غيب تربيت شده بودند، مأمور به تشکيل انجمن تئوسوفي شدند، اظهارات ايشان راجع به‌وجود چنين استادان غيبي و خوارق و کرامات ايشانسبب تمسخر و ريشخند اغلب مردم و بخصوص علماي ماديون آمريکا و اروپا گرديد و آن دو مؤسس را هدف هزاران استهزا و تحقير و شارلاتي ساخته و اصلاً وجود چنين رجال را منکر شدند.» [90]

ايرانشهر سپس براي اين که ادعاي فوق «مايه تعجب و خنده و انکار بعضي از خوانندگان ما» نشود، به اثبات وجود واقعي اين "برادران سفيد" مي‌پردازد:

«اين "برادران سفيد" همان ذواتي هستند که در کتب تصوف و عرفان شرق آنان را رجال‌الله و رجال‌الغيب مي‌نامند و چنان‌که اين رجال‌الغيب طبقات و درجاتي دارند مانند اوليا و اقطاب و غوث و امام و اوتاد و ابدال و اخيار و ابرار و نقبا و غيره، همينطور اين برادران نور هم تشکيلات و طبقاتي دارند و براي افراد هر طبقه وظايف و امتيازاتي مقرر است و مانند متصوفه اين‌ها نيز قائل‌اند که هر فرد بشر بوسيله تعاليم و تربيت مخصوص به مقامي که آن‌ها رسيده‌اند مي‌تواند برسد.اين‌ها از عهدهاي ماقبل‌التاريخ به حفظ و حمايت و معاونت و هدايت افراد بشر کمر بسته‌اند و همه انبيا و رسل از سلسله اين برادران نور شمرده مي‌شوندو اين‌ها در هر عهدي و در ميان هر قومي ظهور مي‌کنندچنان‌که ما هم قائليم که هر عصري براي خود صاحبي و امامي و ولي و ياخضريدارد که آن را"خضر وقت"مي‌نامند.هر يک از اعضاي اين "سلسله برادران نور" خود يک خضر وقت است و مانند خضر هر جا بخواهد حاضر مي‌شود و مستعدين را هدايت و معاونت مي‌کند اما هر ديده او را نمي‌بيند بلکه ديده باطن و خضربين لازم است.

همه خوارق عادات و عجايب و کرامات که ماها به اوليا و خضر نسبت مي‌دهيم و کتب عرفا و متصوفه از آن مشحون است، همه در حق اين برادران نور صادق مي‌آيد و بلکه اين‌ها مصدر اعجازاتي شده و مي‌شوند که به مراتب بالاتر و خارج از دايره فهم و عقل و ادراک امروزي بشر است. ولي با وجود اين دامن عصمت ايشان از هر گونه آلايش بشري منزه است و خود را جز برادر نمي‌خوانند و به هيچ وجه مکافات بشري را منتظر نيستند و بدون اين که افراد بشر درک کنند اين‌ها مانند فرشتگان رحمت شب و روز در کمک و ياري کردن و راهنمايي نمودن نوع انساني هستند.

تمام عرفا و حکما و مشايخ متصوفه و غيره، که مظهر کرامات و واقعات و اکتشافات بوده‌اند، همه مديون همت و معاونت اين خضرها و زندگان جاويد هستند وهر جا که اسم خضري برده شده قطعاً يکي از اين برادران بوده است و اين است که سالکان طريقت و پيروان راه حقيقت هميشه از خضر عهد خود طلب همت و ديدن او را آرزو کرده و نعمت حق شمرده‌اند و در اغلب اوقات از خطرهاي بزرگ به دستياري خضر نجات يافته و يا به اشاره و رهنمايي و الهام او به کشف کردن بسياري از حقايق علمي و حوادث غيبي موفق شده‌اند... و به يک کلمه بايد گفت که اين رجال‌الغيب و برادران نور دست‌هاي قدرت خدايي هستند که چرخ‌هاي تکامل عالم کوچک يعني زمين ما را اداره مي‌کنند.» [91]

ايرانشهر در توضيح "برادران سفيد" ضمن آن‌که از مفاهيم ديني براي اثبات ايشان استفاده مي‌کند و خضر و الياس نبي را مثال مي‌آورد، ولي تأکيد مي‌کند که ربطي به اديان ندارند. او مي‌افزايد:

«اين برادران نور هم اسامي مختلف و غريب دارند که در نظر کوته‌بينان و بي‌خبران عجيب خواهد آمد، ليکن بايد دانست کهاين‌ها اساساً خارج از دايره اديان و عقول و اوهام بشرند و حالا آن‌ها را خواه خضر بناميم و خواه نام ديگر بدهيم اهميت ندارد.اين‌ها همه وقت بوده و باز هم خواهند بود و به نام‌هاي مختلف ظهور کرده و قافله بشر را به سوي مقصد معين که تکامل نوع است سوق خواهند داد.» [92]

اين "برادران نور" از قدرت‌هاي ماوراء طبيعي برخوردارند:

«قدرت‌هايي که اين رجال‌الغيب دارا مي‌باشند و عقول نارس بشر آن‌ها را سحر و يا معجزه نام مي‌دهد بي‌حدود است و بسياري از آن‌ها در ابتداي تشکيل جمعيت تئوسوفي و در سال‌هاي نخستين او که براي جلب کردن انظار لازم بود بمنصه ظهور پيوست که شرح آن‌ها با اوراق و وثايق معتبر و حتي عکس بعضي از اوراق و مکتوبات که در مجالس متعدده از هوا افتاده و به خط اين رجال‌الغيب بوده در کتب تئوسوفي در زبان‌هاي مهم اروپا درج و چاپ شده است. ولي اين رجال‌الغيب، که خود را فقط برادر مي‌خوانند، اولاً کراهت و نفرت از ارائه خوارق و کرامات دارند مگر در مقام ضرورت و ثانياً مي‌گويند که اين‌ها نه سحر است و نه معجزه بلکه همه از روي تطبيق قوانين و احکام طبيعت و عوالم غيرمرئي و علوم مخفي است.» [93]

ايرانشهر سپس قدرت‌هايي چون طيالارض و ترک کردن جسم مادي و اشراف بر زمان و مکان و تسخير در طبيعت و غيره را به اين برادران نور نسبت مي‌دهد. ولي مهم‌ترين کار برادران نور نه در عالم ناسوت بلکه در عالم لاهوت است:

«ليکن عمده قدرت‌ها و وظايف رجال‌الغيب در عالم غيب و ملکوت و عالم ارواح است و خدماتي که در آن عوالم مي‌کنند از حيث اهميت و عظمت به مراتب بيش‌تر و بيرون از دايره وهم و تصور ماها است.» [94]

رجال‌الغيب عامل و موتور توسعه بشري هستند و ايرانشهر در بخش دوّم مقاله به مسئله توسعه مي‌پردازد:

«يکي از سئوالاتي که در اين موضوع به جهت تنگي دايره عقول و ادراکات ما مسلمانان مخصوصاً وارد خاطر مي‌شود اين است که اگر اين رجال‌الغيب مي‌خواستند اصلاحاتي در عالم بوجود بياورند و کاروان ترقي بشر را در جاده تکامل پيش ببرند، چرا اين کار را در آمريکا شروع کردند و چرا از ميان مليون‌ها افراد انساني يک زن روسي و يک مرد آمريکايي را انتخاب و مظهر افکار خود نمودند.»

و در پاسخ به اين سئوال مي‌نويسد:

«آمريکا از حيث ثروت و تجارت و صنايع مترقي‌ترين ممالک بوده و بيش از همه غرق ماديات گشته و خطري بزرگ براي عالم معنوي و روحاني شده بود... لهذا بايستي دفع اين مرض از سرچشمه شروع شود.»

او دلايل ديگري نيز ذکر مي‌کند که مهم‌ترين آن اين است:

«چون بر حسب تعاليم تئوسوفي نژاد ششم بشر، که در قرن‌هاي آينده تشکل يافته و دور جديدي به ظهور خواهد آورد، در آمريکا و اوستراليا نشئت خواهد کرد، لهذا بايستي اين تعليمات جديد که روح تازه به مردم مي‌بخشد در آمريکا شروع شود تا کم‌کم نژاد ششم در بطن‌هاي امروزي شروع به تشکل کند.» [95]

ولي ايرانشهر توضيح نمي‌دهد که چرا انجمن تئوسوفي کمي بعد مرکز فعاليت خود را به هند منتقل کرد و به نيروي مهمي در آن کشور بدل شد ولي در آمريکا رواجي نيافت.

ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانون‌هاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران...
ما را در سایت ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانون‌هاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : وب نگار webnegar بازدید : 708 تاريخ : سه شنبه 15 مرداد 1392 ساعت: 14:27