منظورم کساني است که سفارت را اشغال کردند.
آقاي خوئينيها چطور؟نميشود اين طور قطعي حرف زد.
ما همه جور آدم داريم، روحاني هم همهرقم داريم.روحاني تودهاي و مصدقي هم داريم. ولي شما فکر ميکنيدچرا وقتي امام خميني به ايران برميگردد و رهبري انقلاب را به دست ميگيرد عده زيادي از آخوندها عليه او بلند ميشوند. فکر ميکنيد چنين چيزي بيدليل است؟ اما امام سفت و سخت تا آخرش ايستاد. در صحنه سياست ايران يک صفحه شطرنج نداريم که يک خانه سفيد و يک خانه سياه داشته باشد.اين طور نيست که بتوانيم دقيقا بگوييم يک عده اسلامياند، يک عده تودهاي و عدهاي ديگر سلطنتطلب و غيره. قر و قاطي است.هميشه هم همين طور بوده.
جداي از اين خطکشيها تنها چيزي هم که هميشه قرباني ميشود، منافع ملي است.
مرسي!و اين هم برنامه انگليسيهاست. من چهل سال است در مرکز اسناد کار ميکنم. آنجا پوست انداختهام. سر همين ماجراي 28 مرداد مصدقيها با آيتالله کاشاني درافتادند. چه تهمتها که به او نزدند. شايد افکار او طوري بود که مصدقيها نميپسنديدند اما او آدم پاکي بود. آدم فاسدي نبود.
ولي يکي از همين مشهورات اين است که کاشاني را به عنوان طرفدار انگليس معرفي کنند.
سن شما اجازه نميدهد، اما من خوب به خاطر دارم و از وقتي خودم را شناختهام ديده و شنيدهام که عليه کاشاني حرف ميزنند.اصلا فضا را طوري ترسيم کرده بودند که اساسا آخوند، هرکه باشد، انگليسي است. اين لطيفه را هم ساخته بودند که اگر ريش يک آخوند را بزني بالا ميبيني زيرش نوشته شده Made in England.
اين ماجرا تا شب انقلاب اسلامي ادامه داشت و از فرداي انقلاب تصميم گرفتند عليه آخوندها حرفي نزنند چون ميدانستند نميتوانند در رژيم جديد نفوذ کنند.البته نميخواهم خيلي هم داييجانناپلئونبازي دربياورم. چون نفس داييجانناپلئونبازي حاصل کار انگليسيهاست.ولي واقعيت اين است کهکساني که در زمينه تاريخ سياسي تعصب ميورزند، هيچ کدام سواد درست و حسابي ندارند.الان هم شما چند بار اسم برديد و هم من. خواهش ميکنم شما اسم نبريد.
آقاي شهبازي سوادش کجا بود. تحصيلاتش کجا بود. استاد کدام دانشگاه است؟ يکي از همين پيغمبران خودبرانگيخته،خودشان،خودشان را تاريخدان و سياستمدار و غيره و ذلک فرض ميکنند. هرکسي صلاحيت ورود به بحث علمي را ندارد. اول بايد صلاحيتشان را ثابت کنند بعد وارد بحث شوند.
برگرديم به بحث اصليمان. ما آنچه امروز از نظر فکري مسلم ميدانيم اين است کهتقريبا تنها ملتي هستيم که دچار بليه مزمن قهرمانپرستي شدهايم.قطعا اين قهرمانها را انگليسيها براي ما ساختهاند. در اين زمينه هيچ شکي وجود ندارد.هم اميرکبير را و هم مصدق را.
يک بار ديگر ميگويم اين حرف دال بر اين نيست که اميرکبير يا مصدق نوکر انگليس بودهاند. بلکه وضع اين دو تن به گونهاي بود که انگليس تشخيص داد از آنها ميتواند قهرمانها و بتهايي بسازد و از همين طريقبتپرستي و قهرمانپروري سياسي را در ايران رايج کند.ما ايرانيها با اين قهرمانپرستي چه به روز خودمان که نياورديم.يکي از نتايج اين بليه رايج شدن فضا و فکر روشنفکري در ايران است.در برخورد اول ميبينيم روشنفکر کسي است که بايد از يک طرف مدرک دکترا و مهندسي داشته باشد و از طرف ديگر بايد شعر نو را خوب بشناسد. البته ممکن است کسي که شعر نو را ميشناسد يا شعر نو ميگويد دکتر و مهندس هم نباشد اما باز همين که شعر نو را ميشناسد کافي است که روشنفکر قلمداد شود.
احمد شاملو به فردوسي فحش ميدهد و ميشود روشنفکر، چرا؟ چون شعر نو گفته.
متاسفانه کلمه روشنفکر در ايران مثل بقيه اصطلاحات و کلمات علمي درست تعريف نشده و هرکسي از ظن خود يار آن شده است.فرق کار من با بسياري از دوستان ديگر اين است که من چهل سال در يک نظام کاملا دموکراتيک زندگي کردهام. فضاي دموکراسي را با گوشت و پوست و استخوانم لمس کردهام.از نظر علمي هم چهل سال است در محيط هاي آکادميک به عنوان دانشجو، پژوهشگر، مدرس و... حضور داشتهام.در آنجا ديدهام برداشتي که از کلمه Intellectual وجود دارد مطلقا چيزي نيست که ما در ايران اسمش را گذاشتهايم روشنفکري.از طرف ديگر من با عرفان ايراني آشنا هستم و نقشي را که عرفا در طول تاريخ حداقل هزار سال اخير ما داشتهاند، به خوبي ميشناسم.نقش کساني مثل مولوي و حافظ و خيام و... بسيار برجسته بوده است. اينها زيربناي ساختمان شخصيت فرهنگي ما را شکل دادهاند.
هرجور فکريحتي اگر پرت و پلا باشدريشهاش در تفکر عرفاني و نقش عرفاي ماست. عارف يعني آگاه، يعني دانا، يعني روشنفکر، يعني Intellectual.
من به اين نتيجه رسيدهام که روشنفکر، مخلوطي است از مفهوم عارف ايراني و Intellectual. روشنفکر کسي است که بر مسائل محيط خودش اشراف داشته باشد. منظورم اطلاعات عمومي نيست. بداند چه نيروهايي مسبب چه عملياتي ميشوند. به محتويات و معنويات جامعه مسلط باشد و خير جمع را بر خير شخصي ترجيح بدهد. يعني من فداي جامعه!ما حداقل در پنجاه، شصت سال اخير مطلقا در جامعه ايران چنين کسي نداشتهايم و هيچ نمونهاي نداريم که شخصي پيدا شده باشد که بداند اگر دست به فلان کار بزند، از بين ميرود و با اين حال باز هم دست به اين کار بزند.ما در ابتداي انقلاب فرانسه کسي مثل «اميل زولا» را داريم که روشنفکر است.او دست به کاري ميزند که ميداند جانش را به خطر خواهد انداخت. اما در ايران چنين چيزي نداريم.
[منظور اميل زولا (1840-1902) است که ربطي به انقلابهاي فرانسه نداشت. زولا رسالهاي نوشت در دفاع از دريفوس که البته هيچ خطر جاني برايش نداشت بلکه بعکس ثروت و شهرت برايش به ارمغان آورد. اين رساله در 13 ژانويه 1898 در صفحه اوّل روزنامه "طلوع"، متعلق به ژرژ کلمانسو، منتشر شد. شهبازي]
ميفرماييد ما حتي در دوره مشروطه هم از اين دست روشنفکران نداشتهايم؟
نه، نداريم. انقلاب مشروطه انقلاب روشنفکري نبود. يک اعتراض احساسي-سياسي بود.ستار و باقر و امثالهم جمع شدند و يک کارهايي کردند که يک مقداري جاهطلبي و قدرتطلبي در بين بود که اين فاميلهاي ما را از مازندران کشاند به تهران؛ کساني مثل سپهسالار تنکابني که آمدند در تهران نخستوزير شدندبعدها با پيدا شدن سر و کله تحصيلکردههايي مثل تقيزاده،انقلاب مشروطه جنبه روشنفکري پيدا کرد.
[تقيزاده نماينده مجلس اوّل از تبريز بود يعني در نهضت مشروطه قديميتر بود از امثال سپهسالار تنکابني که بعد از کودتاي محمدعلي شاه تهران را فتح و شاه را خلع کردند. تقيزاده نيز تحصيلکرده جديد نبود، طلبه بود. شهبازي]
ولي کساني مثل آقاي بهبهاني سواي همه فعاليتهايي که داشتند چندين جا، از منافع شخصيشان صرفنظر کردند.
بله، درست است. ولي منظور من چيز ديگري است. آنها هم از منافع شخصيشان گذشتند ولي بعضي جاها به فکر انتقامجويي هم بودند.در حالي که شيخفضلالله نوري با اين دست انتقامجوييها مخالف بود و ميگفت کشتن و اعدام براي چه؟انتقامجويي در عالم روشنفکري کوچکترين جايي ندارد.يکي از مواردي که باعث انتقاد شديد من از مصدقيهاست اين است که در تمام شصت سال گذشته به دنبال انتقامجويي بودهاند. انتقامجويي مال صحرا و بيابان است. مال شترچرانهاست، مال بدویهاست. در تمدن شهرنشيني انتقامجويي چه معني ميدهد.سياست براي مديريت کشور است. مساله شخصي نيست که بخواهي انتقامجويي کني.حتي اگر کساني مثل بهبهاني جايي از منافع خودشان گذشته باشند، بعضي جاها هم به فکر انتقامجويي افتادهاند.صرف دست زدن به کاري که در آن خطر باشد نشانه روشنفکري و آگاهي نيست. مهم اين است که آن که دست به خطر ميزند، خود و موقعيت خودش را در نظر نداشته باشد. در عالم سياست بايد خودانتقادي داشت، نه خودستايي.
فرهنگ سياسي ما عقبافتاده است. هرکه شامورتيبازياش بيشتر باشد، مثل مصدق، بيشتر قهرمان و اسطوره ميشود.
مصدق شصت سال تمام مردم را با زير پتو رفتن و غش و ضعف رفتن و اين ادا و اطوارها منتر خودش کرد.شامورتيبازي مصدق بينظير بود
ببينيد ما چه ملت سادهاي هستيم که در سال 2012 هنوز هم اين مزخرفات را قبول ميکنيم که مصدق قهرمان بود!
در سال 2012 اساماس ميفرستند به هم که مصدق در دادگاه بينالملل رفت جاي نماينده انگليس نشست.انگار که دادگاه عليآبادکتول است که هرکس هرجا خواست بنشيند.خب آخر دادگاهي تشکيل نشد. دادگاه راي به عدم صلاحيت خودش داده بود.پس لزومي نداشت که مصدق برود آنجا.يک کارمند سفارت هم ميتوانست برود و به راي دادگاه اعتراض کند.توي بوق و کرنا ميکنند که مصدق خيلي وطنپرست بوده؛ چرا چون حقوق نميگرفته. خب مگر قوامالسلطنه ميگرفت، مگر ديگران ميگرفتند؟ چطور آنها هيچ کدام قهرمان ملي نيستند. خب اينها آنقدر داشتند که احتياجي به حقوق نداشته باشند.
آيا واقعا بازماندگان قاجارکه صاحبمنصب شده بودند،کينه پهلوي را دردل نداشتند؟
صد درصد.يارو به احمدشاه فلان فلان شده ميگويد شاه وطنپرست. به کسي که در پاريس ميگويد من يک هويج را به سلطنت در ايران ترجيح ميدهم، ميگفتند شاه وطنپرست دموکرات.احمدشاه تنبان خودش را نميتوانست بالا بکشد چه برسد به اينکه شاه باشد و وطنپرست.خيلي از اينها از رضاشاه فقط با عنوان قلدر و خان و الباقي از اين دست ياد ميکردند، فقط ميگفتند ديکتاتور.
بالاخره پهلوي مصدق را نفي بلد کرده بود...
غير از بحث تبعيد،مصدق محکوم به اعدام بود. در دادگاه نظامي چون کودتا کرده بود محکوم به اعدام شد.
[دکتر مصدق هم در دادگاه نظامي بدوي و هم در دادگاه تجديدنظر نظامي به سه سال زندان محکوم شد. شهبازي]
منظورم تبعيد مصدق در زمان رضاشاه است.
بله، آنکه اصلا جدي نبود. تبعيد به آن معنا هم نبود. در زمان محمدرضاشاه هم، او نشسته بود توي خانهاش، هرکس هم که دوست داشت ميتوانست به ديدنش برود. وقتي هم از دنيا رفت، آن تشييع جنازه را با آن عظمت برايش برگزار کردند و کسي هم حرفي نزد.ولي او به رضاشاه ميگفت ديکتاتور، به محمدرضاشاه هم ميگفت بچهديکتاتور. چطور محمدعليشاه ديکتاتور نبود؟ مظفرالدينشاه ديکتاتور نبود؟ ناصرالدينشاه ديکتاتور نبود؟
ولي مشهور است که مصدق پشت قرآن نوشت و امضا کرد که سلطنت محمدرضاشاه را از جانب او و يارانش خطري تهديد نميکند.
حقهبازي بود. شايد خيلي بدشان بيايد. شايد نتوانيم بنويسيم اما مصدق در عمل بزرگترين شارلاتان ايران بود.
شما ميفرماييد، بعد از آن همه تلاش و مبارزه و بگير و ببند، آخرش چيزي گير ملت نيامد؟
چرا! پدر ملت درآمد.
بحث حيثيت ملي است. بحث درآمد و پول نيست. در ماجراي تنباکو هم ما ضرر مالي کرديم و تاوان داديم، اما حيثيت و غرور مليمان تقويت شد.
ضرر ما سر تنباکو زمين تا آسمان با ماجراي ملي شدن نفت فرق دارد. بحث تنباکو در واقع به ميل به استقلال ايران در برابر تجاوزگري انگليس برميگردد. اين ماجرا در موقعيت خاصي اتفاق افتاد. به خاطر خود تنباکو نبود. به خاطر شکست انگليس بود.
ولي بالاخره غرامتي که ايرانيها پرداختند، خيلي زياد بود.
آنجا بحث سر تنباکو نبود. بيشتر قصد دهنکجي به انگليس را داشتند. اما در جريان ملي شدن صنعت نفت، تمام منافع ملي سرتاسر کشور را در گرو حوادث ميبينيم. ايران هنوز هم بدون نفت اصلا وجود ندارد. اين تنها ثروت ملي ما بود که مصدق اين طور آش و لاشش کرد، آن هم از سر لجبازي. ما در سياست لجبازي نداريم.آقاي موحد نوشتهاند که اين اشتباه بوده! آقاي موحد! چيچي اشتباه است؟ اينکه کسي سه سال لجبازي کند، اشتباه است؟ نخير، اين عامدانه است.يا يک آقاي ديگري سر تعطيل کردن مجلس ميگويد اين کار اشتباه بوده. اشتباه نبود. مصدق خودش را کشت تا توانست مجلس را تعطيل کند. اين آقا مثلا دکتراي حقوق داشت اما اينقدر نميدانست که مجلس را نبايد تعطيل کند.در هيچ جاي جهان کسي مجلس را تعطيل نکرده مگر ايرانو در ايران هم اين آدم تبديل ميشود به قهرمان ملي و سمبل دموکراسي. خب يک سال و اندي بيشتر به عمر مجلس نمانده بود. چه خبر بود مگر؟ ميتوانست کمي صبر کند. اما گفت نه، همين الان، همين الان ميخواهم حسابشان را برسم. حسين فاطمي را ميفرستد ميدان بهارستان و باقي قضايا.
خب بخشي از اينها به لجبازي و پيروي از هواي نفس. يک بخش آن هم به فرموده شما برميگردد به توطئه انگليسيها. شما اشاره کرديد که نميخواهيد داييجانناپلئونبازي دربياوريد. در اين صورت مرز بين آن لجبازي و اين توطئه چيست و سهم هرکدامشان چقدر بوده است؟
من قاطعانه نگفتم اينها سياستهاي انگليس است.بلکه بر اين عقيدهام که انگليس در به وجود آمدن اين اتمسفر روشنفکري نقش داشته.اين تصوري که ما از انگليسيها و امريکاييها داريم که اينها ميروند يک عده را اجير ميکنند و ميفرستند به کشورهاي ديگر که در کار و نظام آن کشور اخلال کنند تصور درستي نيست و از واقعيت دور است. اين تصوري است که خود انگليسيها براي ما ايجاد کردهاند. واقعيت اين است که اين کشورها مترصد و در کمين امواجي هستند که در کشورهاي ديگر به وجود ميآيد تا بر آن امواج سوار شوند و آن را به سمت منافع خودشان حرکت دهند. مصدق همان طور که ميدانيد تا آذر سال 1331 سند ملي شدن نفت را امضا نکرد. آذرماه وارد کار شد و تا اسفندماه وضع نفت را به جايي رساند که ديديم. مصدق تمام مدت مخالف اين کار بود. در نهضت ملي شدن نفت، همه عضو نهضت بودند.حتي شاه با اينکه نميتوانست عضو نهضت باشد با آن همراه بود.
حتي وقتي امريکاييها سر ماجراي همراهي تودهايها با مصدق، با او درافتادند و از شاه خواستند از نخستوزيري عزلش کند، شاه زير بار نرفت. ولي مصدق با همه درافتاده بود؛ از رزمآرا گرفته تا ديگران، به طوري که همه اطرافيانش يکييکي از او جدا شدند.آخر اين شارلاتان فقط دو روز قبل از ملي شدن نفت، آن سند را امضا کرد و بعد هم شد رئيس کل جريان ملي شدن صنعت نفت. همه را بيرون کرد، زندان انداخت و چه و چهها.هرچقدر هم اطرافيانش و حتي رفقايش به او گفتند روشش غلط است زير بار نرفت. به او گفتند اين طوري ملي کردن نفت طبق قوانين بينالمللي تمام حقوق ايران را در خارج از کشور از بين ميبرد و هرچه داخل کشور داريم هم از بين ميرود و بايد کلي غرامت بدهيم. آخر کدام آدم سياستمداري چنين کاري ميکند، مگر يک آدم لجباز.ظاهر امر اين است که انگليسيها با مصدق درافتادند و کارشان به شکايت و شکايتکشي رسيد ولي امروز که نگاه ميکنيد ميبينيد بزرگترين خدمت به بريتانيا شد.به هر حال آثار سياسي کاري که مصدق کرد پدر ايران را درآورد.
شما به سر و ته اين کشور هفتاد و پنج ميليونينگاه کنيد،من وقتي به دانشجويانم که مثل فرزندانم ميمانند نگاه ميکنم و به آيندهشان فکر ميکنم که چطور قرباني لجبازي و حماقت يک نفر شدند، ديوانه ميشوم.خدا کند يک روزاين آقايان بفهمند که سياست عبارت است از به کار بردن ابتکار براي مديريت بهينه کشور.
[منظور مجتهدزاده چه زماني است؟ شهبازي]
مساله شخصي نبود که آن شامورتيبازي عظيم را راه انداختند. آينده کشور را نابود کردند تا انتقام قاجار کثافت را از پهلوي کثافتتر بگيرند.کشور ايران از ابتداي تاريخ شکلگيرياش فقط براي همين دعواي قاجار و پهلوي درست شده بود؟ اي تف بر چنين آدمهايي که اين کار را کردند.
ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانونهاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران...
ما را در سایت ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانونهاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران دنبال می کنید
برچسب : پیروز مجتهدزاده,مصدق,خاتمی,اصلاح طلبان,عبدالله شهبازی,عباس امانت,بهائیت,امیرکبیر,میرزاآقاخان نوری, نویسنده : وب نگار webnegar بازدید : 767 تاريخ : پنجشنبه 5 تير 1393 ساعت: 5:41