پيروز مجتهدزاده:
کار، کار انگليسيهاست!
متن زير گفتگوي پيروز مجتهدزاده است با سيد علي ميرفتاح و سيد ابوالحسن مختاباد که امروز منتشر شده: «گفتگو با پيروز مجتهدزاده: کار، کار انگليسيهاست»، نگاه پنجشنبه، شماره 35، 9 آذر 1391، صص 56-67.
بخشي از اظهارات مجتهدزاده واکنش است به گفتگوي سال 1384 من با روزنامه "همشهري" بمناسبت سالگرد شهادت ميرزا تقي خان اميرکبير و دفاع تمام قامت او از کتاب "قبله عالم" عباس امانت؛ [+] و بخشي واکنش به کتاب هشت جلدي "تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس" محمود محمود، که از ديدگاه مجتهدزاده "ام الفساد" است، و کتاب "اميرکبير و ايران" فريدون آدميت و تحقيقات منتشرشده درباره کودتاي 1299 و صعود رضا شاه و کودتاي 28 مرداد 1332، که شامل برخي از آثار من نيز ميشود.
گفتگوي مجتهدزاده را عيناً، براي آگاهي محققان، در فضاي مجازي منتشر ميکنم.هر چند اين گفتگو بيشتر به طنز شبيه است، معهذا هفته آينده پاسخ خود را درج خواهم کرد.
عبدالله شهبازي
سردبير: درباره آقاي دکتر مجتهدزاده، يک نکته بارز است و آن اينکه او در اين سالها بيش از هر کارشناس سياسي ديگري سنگ منافع ملي را به سينه زده. تقريبا در بيشتر بحثها و مجادلات سياسي، به خصوص در سالهاي اخير، چيزي که فراموش شده منافع ملي است. از اين جهت تاکيد و تذکار پي در پي اين اصل مهم و حياتي، اما مغفول،ميتواند تلنگري به ذهن و دل فعالان سياسي و مسوولين باشد تا اولويتشان را در مناقشات سياسي، چه داخلي و چه بينالمللي به منافع ملي برگردانند. علاوه بر اين بازخواني تاريخ سياسي صدسال گذشته ميتواند به ما بفهماند کجاها و در چه شرايطي به منافع ملي توجه کردهايم و در کجاها از آن غافل شدهايم و خود را در مخاطرات جدي قرار دادهايم.
از برادرمان سيد ابوالحسن مختاباد که مقدمات گفتوگو با دکتر مجتهدزاده را فراهم کردند، ممنون و متشکريم.
جناب مجتهدزاده، اخيرا از شما مطلبي درباره مصدق خواندم. شما معتقديد مصدق کودتا کرد نه شاه و به صراحت نوشتهايد مصدق يک عوامفريب بود. اين حرف جداي از استدلالهاي علمي و استنادهاي تاريخي حرفي است که با بديهيات زندگي ما در تعارض است. ما درباره نامهايي مثل اميرکبير، ناصرالدينشاه، مصدق و... بديهياتي را پذيرفتهايم و آنها را در تحليلهاي سياسيمان به عنوان حکم قطعي در نظر ميگيريم. خيلي از کساني که مصدق را آغازکننده کودتا و عوامفريب مينامند از منظر سلطنتطلبي و دفاع از رفتار محمدرضا پهلوي در اين ماجرا اظهار نظر ميکنند و معمولا هم کسي آنها را جدي نميگيرد. اما وقتي شما به تفصيل در اين باره مينويسيد و ميگوييد تمام اسناد مرتبط با ماجراي مصدق را مطالعه کردهايد آن وقت اين اظهار نظر، اهميت بسزايي پيدا ميکند و بسياري از پژوهشگران را به فکر فرو ميبرد. به نظر شما چرا اين حرف در روشنفکران ما درنميگيرد؟
روشنفکران ما هم بيشتر تحت تاثير انگليس بودند. در کتاب «ميرزا آقاخان نوري» نشان دادهام که انگليسيها چطور آمدند و در جامعه روشنفکري ايران دامي گستردند کهاز طريق فحش دادن به انگليس، کار انگليس را پيش ببرند.
يعني ميفرماييد حتي طرفداري از مصدق هم سياست خود انگليس بوده؟
صد درصد. اين جاي سوال ندارد. چيزي که عيان است چه حاجت به بيان است.من نميدانم اين بيبيسي چه مرضي دارد؟ براي چه دارد خودش را ميکشد که آي مصدق چنين است و مصدق چنان است. هيچ رسانه بينالمللي را نديدهام که تا اين حد انرژي و سرمايه خودش را براي تبديل مصدق به يک قهرمان ملي، خرج کند.کميعقبتر برويد؛برويد سراغ ماجراي اميرکبير و ميرزا آقاخان نوري. تمام اين ماجرا زير سر سفراي انگليس بود. اول سرهنگ شل و بعد هم چارلز موراي. ميدانيد که داستان اميرکبير از آمدن او به تبريز شروع شد.از همراهي کاردار انگليس با شاه و نخستوزير در مسير تبريز به تهران و قلع و قمع شدن تهران به نفع انگليسيها و حالا ما با اين داستانها کاري نداريم. اينها حوادث تاريخي است.
اگر منظورتان مستنداتي است که عباس امانت ارائه ميدهد، بعضي پژوهشگران در اين شک و شبهه وارد کردهاند.
نميخواهم بحث را کش بدهم.پروفسور امانت، يک عمر زحمت کشيد و اسناد دقيق انگليس را گردآوري کرد و کتاب قبله عالم را نوشت. شما به من بفرماييد آن پژوهشگران که به کار او شبهه وارد کردهاند، چه سابقهاي در گردآوري و نشر اسناد انگليس در ايران دارند؟ کسي مثل آقاي شهبازي که از جمله اين پژوهشگران است، مثل بقيه قصهگويان تاريخي دارد يک حرف پيشساخته را تکرار ميکند و مثل چوب بر سر اين و آن ميزند. اين حضرات شرايطي را در ايران ايجاد کردهاند که هيچکس به خودش اجازه نميدهد به دنبال کشف حقايق تاريخي برود.
فضايي ايجاد کردهاند که انگار تاريخ معاصر ايران نوشته شده است و تمام. و ديگر هيچکس حق ندارد درباره آن چيزي بنويسد. اگر هم بنويسد، انکارش ميکنند؛ امانت را تبديل کردند به يک بهايي، به خودفروخته به انگليس، يهودي قلمدادش کردند و... من از آقاي شهبازي يا هرکس ديگري دعوت ميکنم بنشينند کتاب امانت را خط به خط بخوانند و ببينند چه چيزي را از کجا و در چه تاريخي نقل کرده است.تاريخ يک علم است اما متاسفانه در ايران محدود شده به قصهنويسيهاي عجيب و غريب. علم عبارت است از آگاه شدن از اسرار هستي. رسيدن به اين آگاهي راه و روشي دارد که به آن ميگوييم روش تحقيق. در روش تحقيق چند اصل بايد رعايت شود که در ايران در هيچ رشتهاي رعايت نميشود. اولين اصل، بيطرف بودن است. کسي که ميخواهد تحقيقي انجام بدهد و رساله يا کتابي بنويسد اول بايد مدتي زحمت بکشد. ذهن خود را از همه پيشداوريها و از هر آنچه در باب آن موضوع خوانده و شنيده، خالي کند و به عنوان يک آدم کاملا ناآشنا با آن موضوع، با آن مواجه شود و هدفش اين باشد که اين موضوع را لحظه به لحظه، قدم به قدم و از ابتدا کشف کند؛درست مثل کاري که آقاي امانت انجام داد.
در کشورهاي دموکراتيک، شما هيچ استاد دانشگاهي را پيدا نخواهيد کرد که گرايش حزبي داشته باشد. چه برسد به اينکه عضو يک حزب يا آدمي سياسي باشد. در ايران اما به جز چند نفر، استادي پيدا نميکنيد که حزبي و سياسي نباشد و زير علم اين يا آن سياستمدار سينه نزند. چنين افرادي که در جامعه و در عالم علم به سمت خاصي گرايش پيدا ميکنند، در حقيت چشم خودشان را کور ميکنند و نميتوانند حقايق را ببينند.چطور شخصي به نام شهبازي به خودش اجازه ميدهد حاصل سالها تحقيق و پژوهش آدمي مثل امانت را به راحتي يک ليوان آب خوردن، رد کند. آن هم با چه ابزاري؟ با همان کليشههاي تکراري و از پيشساخته انگليسي که عرض کردم.
ايشان گفته که سند تحتالحمايگي اميرکبير، سندي جعلي است و براي اين حرف ادله هم آورده.
اين حرفها کدام است؟ وقتي قرار باشد چنين سندي تنظيم شود، پيش از تنظيم آن مکاتبات بسياري صورت ميگيرد. سند اين مکاتبات موجود است، آيا تمام اينها هم جعلي است. برويد تاريخ را درست بخوانيد. کتاب امانت را درست بخوانيد و ببينيد سرهنگ شل از چه زماني نامهنگاري با سفارت انگليس را براي گرفتن پناهندگي اميرکبير شروع کرده است. سند جعلي است؟ چند تا را جعل کردهاند؟ آن موقع امانت نبوده که برود سند جعل کند.آقاي شهبازي! اين شما هستيد که انگلستان توانست به وسيله محمود محمود و فريدون آدميت مغز شما را جعل کند. تاريخي که نوشته شده، تماما تاريخ انگليسيهاست و خيليها دارند سنگ اين تاريخ را به سينه ميزنند.البته ندانسته اين کار را ميکنند. به دليل همان گرايشهاي سياسي که عرض کردم به آن دچارند، خودشان را کور ميکنند و هرگز نميتوانند حقيقت را ببينند. ناصرالدينشاه سه بار فرمان قتل اميرکبير را صادر کرد. نه يک بار بلکه سه بار! هربار انگليسيها دخالت ميکردند و اجازه نميدادند اين اتفاق بيفتد. دفعه سوم وقتي فرمان قتلش را صادر کرد، فراشباشي را مامور کرد که حکم را بيدرنگ و فيالمجلس اجرا کنند. بدوبد و چهارنعل رفتند به کاشان وآن بدبخت را بردند توي حمام و آن طور خلاصش کردند که انگليسيها نتوانند نجاتش بدهند.همان موقع انگليسيها مشغول تهيه سند تحتالحمايه گرفتن اميرکبير و تابعيت او بودند.سند صادر شد اما تا برسد به تهران کار از کار گذشته بود. آقايان تاريخدان! خواهش ميکنماول برويد انگليسي ياد بگيريد، شما تا زبان دولتي را که در امور داخلي ما آن طور مداخله ميکرد، ياد نگيريد، نميتوانيد اسناد را مستقيم بخوانيد.شما ترجمه امثال محمود را ملاک قرار ميدهيد. اما آنها که شما ملاک کارتان قرار ميدهيد سند نيستند. همگي جعلياند.آن اسنادي که محمود محمود ترجمه کرد، همه را دربست از سفارت انگليس تحويل گرفتو به فارسي برگرداند وآن تاريخ لعنتيرا نوشت وچهار تا فحش هم به انگليسيها داد براي رد گم کردن، آن هم به دستور خود انگليسيها.
[منظور از «تاريخ لعنتي» کتاب هشت جلدي "تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن نوزدهم" نوشته مرحوم محمود محمود (متوفي 1344) است. شهبازي]
لزومي ندارد بگوييد سند تحتالحمايه قرار گرفتن اميرکبير جعلي است. اين در آن دوره امري طبيعي بوده.همه رجال سياسي تحتالحمايگي داشتهاند.اگر هم او تحتالحمايه انگليس بوده، فقط و فقط براي فرار از جور شاه بوده.معنياش اين نيست که اميرکبير نوکر انگليس بوده. اتفاقا اغلب آنها که تحتالحمايه انگليس بودند، مخالف انگليس هم بودند اما آنها که عامل انگليسيها بودند هيچ کدام تحتالحمايه انگليس نبودند. اصل بحث را بگيريد، اصل بحث را بفهميد، آن دوره دوره کاپيتولاسيون بود. رجال مملکت براي اينکه بتوانند به کشورشان خدمت کنند چارهاي جز اين نداشتند که يا تحتالحمايه روس باشند يا به ويژه تحتالحمايه انگليس. بايد تحتالحمايه ميبودند که جان و مال و ناموسشان از دست شاه در امان باشد. چون شاه فقط از انگليس ميترسيد. از روسيه هم خيلي حساب نميبرد. اگر چنين سندي درباره اميرکبير صادر شده، دال بر نوکري اميرکبير نيست. اميرکبير شخصيت کاملا مستقلي بود.البته نسبت به انگليس و خواستههاي انگليس خيلي مماشات ميکرد. اما او نوکر انگليس نبود.ميرزاآقاخان نوري هم نوکر انگليس نبود. حاجميرزا آغاسي هم نبود.ظلم و جور شاهان به خصوص ناصرالدينشاه آنقدر زياد بود که رجال مملکت ناچار بودند تحتالحمايه قرار بگيرند.عصر، عصر کاپيتولاسيون بود.ولي اين آقايان به کسي که کاپيتولاسيون را لغو کرد به همان اندازه فحش ميدهند که به نوکران انگليس. شما او را هم نوکر انگليس ميدانيد و ميگوييد انگليسيها او را روي کار آوردند. خجالت دارد.
[منظور از «کسي که کاپيتولاسيون را لغو کرد» رضا شاه است. شهبازي]
يعني مبناي آدميت و نسل جديد مورخين هم همين بديهيات و مشهورات بوده؟
بله، اما اين مال الان نيست. دويست سال است که ما گرفتار اين وضعيت هستيم واين وضعيت در شصت سال اخير به اوج رسيدواين بلاها سر ما آمد.از شما ميپرسم. آيا کسي در اين مملکت هست که نداند،بيبيسي، بازگوکننده سياستهاي دولت بريتانياست؟ کسي هست که بتواند منکر چنين چيزي بشود؟ اين را داريم به بديهيترين شکل ممکن به چشم ميبينيم. اما آن را امري بديهي به حساب نميآوريم و در عوض آن خزعبلات را بديهي ميدانيم. از بس که تکرار شدهاند. داشتم اين را عرض ميکردم که در علم، اولين شرط،اصل بيطرفي است.شما وقتي ميخواهيد درباره اميرکبير يا مصدق و... مطالعه کنيد بايد طوري رفتار کنيد که انگار اين افراد را نميشناسيد. بايد برويد به دنبال کشف اسناد تا بفهميد ماجرا از چه قرار بوده. البته درباره اسناد در ايران برداشت غلطي وجود دارد؛ عدهاي فکر ميکنند هرکس هرکجا کتابي نوشت، آن کتاب سند است. دوستان ما در راديو و تلويزيون هم کتابهاي اين افراد را ميگذارند جلوي رويشان و بر اساس آنها حرف ميزنند و به خيال خودشان مستند حرف ميزنند. نه آقا. فقط در ايران به اينها ميگويند اسناد. اينها سند نيستند. ما خودمان که اهل نوشتنيم ميدانيم وقتي کسي کتابي مينويسد، چطور آن را نوشته و بر چه اساسي. اگر شما مثلا بخواهيد از مفاد عهدنامه ترکمانچاي مطلع شويد، نبايد به آنچه من در کتابم از سند اين عهدنامه آوردهام اکتفا کنيد؛ حالا چه تمام سند را در کتابم آورده باشم و چه بخشي از آن را. کتاب من اگر هم سند باشد، سند دست دوم است. محقق نبايد به آن اعتماد کند. چون نميداند من چطور متن سند را کم و زياد کردهام و چه بخشهايي از آن را ذکر نکردهام يا به منبع اصلي مراجعه داشتهام يا نه. شما بايد برويد به مرکز اسناد و خود سند را ببينيد. اين ميشود تحقيق.ولي چيزي که در ايران به ويژه در رشته تاريخ داريم تکرار مکررات دروغهاي شاخدار است.
اين حضرات از امانت خوششان نميآيد چون با حقيقت سر و کار دارد.شما هر روز هم که در جستوجوي حقيقت باشيد، هنوز اول راهيد. در مرکز اسناد وزارت خارجه، ساختماني را به اسناد انگليس اختصاص دادهاند که از همه مراکز اسناد وزارت خارجه و کتابخانه ملي و... وسيعتر است.ببينيد آنجا چه قيامتي است و چقدر سند از اين کشور وجود دارد.حتي اگر آدم همه عمرش را بگذارد روي اين اسناد، يکدهمشان را هم نميتواند بررسي کند. آن وقت آقايان، علم تاريخ را تمامشده قلمداد ميکنند. اصل دوم اين است کهزبان بدانند که نميدانندو بنابراين به اصل مطلب دسترسي ندارند. اصل سوم اين است کهسندشناسي بلد باشند.کار کردن روي اسناد الکي نيست، آن هم اسناد انگليس. بنده دربارهميرزا آقاخان نوريو ديگران يا در مورد خليج فارس و تعلق جزاير آن به ايران، اگر سند و مدرکي در آثارم آوردهام، منبعم اسناد انگليس بوده است اما اگر اين دوستان فکر ميکنند، در مرکز اسناد، سندي هست که در آن تمام و کمال و به صراحت جزاير سهگانه را متعلق به ايران دانستهاند، کور خواندهاند. تمام اسناد آنها درباره تحکيم و اثبات حقانيت سياستهاي خودشان است. سندشناس کسي است کهزبان انگليسي را به خوبي بلد باشدو غور کند و تناقضات اسناد را استخراج کرده و بر اساس آن به نتيجه برسد.دموکراسي حاکم است ديگر؟در نظر بگيريد شکايت به دادگاه بينالملل را سر قضيه نفت. مساله اصلي اين بود که آيا اساسا اين دادگاه صلاحيت قضاوت درباره اين موضوع را دارد يا نه. آخرين قاضي که رايش در اين باره تعيين تکليف ميکرد،انگليسي بود. چون دموکراتيک تربيت شدهاند،ملاحظات و گرايشهاي سياسي در بحث قضاوت علمي و دادرسيهاي حقوقي آنها تاثيري نداردو واقعا بيطرفانه عمل ميکنند.اين تربيت و نظام دموکراتيک بر اسنادشان هم حاکم است.براي مثال عرض ميکنم جايي که ايران نسبت به کارهاي انگليس در جزيره ابوموسي اعتراض ميکند، آنها به طور سرّي و بدون اطلاع کسي، موضوع را به ديپلمات برجستهاي که در حوزه خليج فارس اطلاع کافي دارد ارجاع ميدهند و از او نظر ميخواهند. آن ديپلمات نظر ميدهد که کار شما غلط است و اين جزيره متعلق به ايران است. اما شما که چنين چيزي را در آناقيانوس چند ميلياردي اسنادپيدا نميکنيد. حالا چطور بايد به چنين چيزي رسيد؟بايد سندشناس باشيد. من اسنادي ديدم که رفرنسهايي داشتند به موضوع مالکيت ايران بر جزاير سهگانه. اما از آن رفرنسها اطلاع نداشتم. آنقدر گشتم و گشتم تا رسيدم به آن رفرنسها و اصل اسنادشان را پيدا کردم و آوردم توي کتابم که بله؛ اين هم اسنادي که نشاندهنده مالکيت ايران و حاکميتش بر جزاير سهگانه است.
اسناد وزارت خارجه امريکا درباره مصدقو فعاليتهاي او هم در دو جلد منتشر شد. نظرتان درباره آن اسناد چيست؟ يعني ميفرماييد آن اسناد هم قابل اعتماد نيستند چون دست اول نيستند؟
بنده به تفصيل در يکي از مقالاتم ازاسناد موجود در اين کتاباستفاده کردهام.در آن اسناد اصلا به کلمه کودتا برنميخوريم. به جاي کودتا نوشتهاند عمليات براي براندازي مصدق؛ نخستوزير ايران.کودتا در اينجا کاملا ديمي به کار برده ميشود. نه به معناي علمي. چون به معناي علمياش در 25 مرداد اتفاق افتاده بود.در ايراني که دقتهاي علمي در استفاده از مفاهيم و تعابير علمي وجود ندارد، رويداد 28 مرداد به گونه جدي و رسمي «کودتا» با تعاريف علمي آن فرض شده،بيآنکه توجه شود آقاي مصدق رئيس نظام حکومتي يا «اتا» نبود که عليهاش «کو» صورت گيرد.
او نخستوزير معزولي بود که چند روزي را به گونه غيرقانوني به حيات باقيمانده دولتش ادامه داد. چشمبندي که نيست که....
.مصدق مجلس ملي کشور را تعطيل کرد. مجلس از ارکان حکومت است ديگر. دو تا رکن را قبلا از بين برده بود.رکن سوم را هم که مجلس بود، روز 25 مرداد منحل کرد.در اين باره که ديگر احتياجي نيست امريکا يا انگليس به ما بگويند کودتا کدام است.آنها آن طرحي را که به طور شفاهي به آن کودتا ميگفتهاند و کتبا مينوشتهاند طرح براندازي مصدق،از چند ماه قبل برنامهريزي کرده بودند. اما وقتي خواستند آن طرح را به اجرا بگذارند کار از کار گذشته بود.
مگر اين وسط چه منفعتي از آنها ضايع ميشد که اين همه روي اين براندازي سرمايهگذاري کرده و به قول شما از چند ماه قبل براي آن برنامه ريخته بودند. آقاي زاهدي گفته بود امريکاييها خيلي هم در اين ماجرا دخيل نبودند. اما وقتي کار تمام شد و ديدند ميتوانند سر يک سفره بنشينند، گفتند بله ما اين کار را کرديم.
بله، دقيقا همين طور بوده. طرح عظيم براندازي مصدق، آخرش به کجا ختم شد؟ کرميت روزولت را فرستادند تهران.آخر اين چه کودتايي است که يک نفر ميتواند آن را انجام بدهد. کرميت روزولت در ايران چه کار کرد؟ ميدانيد که قبل از 28 مرداد، يعني 25 مرداد مصدق عزل شده بود. ولي مصدق با اينکه شاه فرمان عزل او را صادر کرده بود بياعتنايي کرد و آنها را که حکم عزل دستشان بود به زندان انداخت. خباين ميشود حکومت ياغي و سرخود. اينحکومت ياغيشرايطي پيش آورده بود که عده زيادي از رجال مملکت از قبل به زندان افتاده بودند، عدهاي هم از کشور فرار کردند. امثال زاهدي هم مخفي بودند.تنها کاري که روزولت کرد اين بود که بين رجالي که مخفي شده بودند و آنها که به خارج از کشور رفته بودند ارتباط برقرار کرد.يعني سرلشکر زاهدي در خفا بود و مصدق و ارتش او صد هزار تومان جايزه براي پيدا کردن زاهدي تعيين کرده بودند. خباين شخص طبيعي بود که فرمان شاه را بگيرد و وارد عمل شود.کار روزولت همين بود که اين ارتباطها را برقرار کرداما آيا واقعا همين ارتباط برقرار کردن بين اين افراد، مبناي کودتاي عظيم سال 1332 در ايران 27 ميليوني آن زمان بود؟ اين همه سال است که من ميگويمگفتن اين حرف خجالت دارد براي ما. تف سربالاست گفتن اين حرف. خجالت نميکشند اين حرفها را ميزنند. اما امريکا اين وسط چه مرضي داشت؟ مرض امريکا کاملا مشخص است. ميخواست با انگليس در نفت ايران شريک شود. انگليس هم اصلا زير بار نميرفت چون نفت ايران، چيزي بود که بريتانيا را همچنان بريتانيا نگه ميداشت. اگر مصدق نفت را اين طوري ملي نميکرد اوضاع جور ديگري ورق ميخورد. نتيجه کار مصدق اين بود که از آن 59 شرکت متقاضي نفت ايران، فقط يک شرکت به ايران رسيد، 58 تاي ديگر به انگليس رسيد. و همان يک شرکتي که امتيازش ملي شد BP نام داشت؛ British Petroleum کهالان هم بزرگترين شرکت نفتي دنياست و بيشترين مالياتها را به دولت بريتانيا ميدهد. انگليس به هيچ وجه حاضر نبود در اين زمينه با امريکا شريک شود. امريکا هم سفت و سخت چسبيده بود به اين ماجرا و مصدق هم ميخواست به امريکا برساند. شما اگر اسناد را مطالعه کنيد ميبينيد مصدق دعواهاي بسياري کرده که امريکا هم بتواند در اين شرکت سهم بگيرد و آخرش هم موفق ميشود. آخرش هم قرارداد کنسيرسيوم بسته شد.مصدق وقتي امريکاييها را تحريک کرد که با تودهايها دست به يکي کرد؛ از طريق حسين فاطمي، مستقيم و غيرمستقيم دست به يکي کرد و امريکاييها قصد کردند حکومت مصدق را بردارند. به صراحت در اسنادشان ذکر کردهاند حزب توده چيزي نيست که ما بتوانيم به راحتي سرنگونش کنيم. ناچاريم مصدق را سرنگون کنيم که تودهايها قدرت نگيرند. آخر کار هم امريکاييها و هم انگليسيها موفق شدند و تمام سهم ملت ايران در خارج از ايران به انگليس داده شد و آنچه در ايران بود بين انگليس و امريکا تقسيم شد.
به نظر شما چرا روشنفکران مطابق آنچه ميفرماييد متاثر از انگليس هستند و حتي روشنفکران تودهاي نيز در زمين انگليس بازي ميکنند. چه شواهدي داريد که روشنفکران فريب سياست انگليس را خوردهاند و ميخورند؟
سوءتفاهمي پيش نيايد؛ منظورم اين نيست که حرکتهاي اسلامي هم که اين موقع کارشان را شروع کردند متاثر از انگليساند.نه، تاريخ جنبشهاي اسلامي به سيدجمال افغاني برميگردد و ماهيتش با جريانهاي روشنفکري مغاير است.از مقطع مصدق تا اين مقطع هرچه در صحنه سياسي ايران گذشته، از قبل توسط انگليسيها طراحي شده بود. اين حضراتي که به خيابان ميريختند و مرگ بر انگليس ميگفتند، در واقع داشتند کاري را انجام ميدادند که انگليس ميخواستو در راس آنها محمود محمود حضور داشتکه کار انگليس را آن طور که ميخواستند پيش ميبردو صرفا براي تزئين، چهار تا فحش نثار انگليس ميکرد.چون در روانشناسي سياسي اين تنها راهي است که براي چنين چيزي وجود دارد.
آيا انگليسيها قبلا و جاي ديگري هم از اين کارها کردهاند؟
اين امر فراوان سابقه دارد.هنوز هم که هنوز است اين آقايان روشنفکري که همچنان به سر و سينه خود ميزنند و شعار مرگ بر انگليس سر ميدهند، حتي نميدانند دارند کار انگليس را پيش ميبرند.
اين طور که شما ميفرماييد يعني اينکه الان که مردم شعار مرگ بر امريکا سر ميدهند هم خواسته و نقشه خود امريکاييهاست؟
اين قياس معالفارق است. هيچ دو نفري را نميتوان پيدا کرد که کاملا شبيه به هم باشند چه رسد به اينکه دو کشور و سياستهاي آنها شبيه به هم باشد.آنها که در ايران مرگ بر امريکا ميگويند همه تابع گرايشهاي اسلامي هستند. مليگرا يا سلطنتطلب نيستند.
تودهايها چطور؟
تودهاي هم نيستند. تودهايها که مدت زيادي نوکري امريکا را ميکردند.
اينکه درباره تودهايها ميپرسم به خاطر گرايشهاي ضدامپرياليستي آنهاست.
آنها که شعار ضدامپرياليستي ميدادند بچهها بودند. همين روشنفکرهاي تازه از راه رسيده.
همين جا اين پرانتز را باز کنم و بپرسم روحيه ضدامپرياليستي انقلاب اسلامي از کجا ميآيد؟چطور شد که انقلاب ناگهان تا اين حد ضدامريکايي شد؟
اين طور شد. اين طور نبود. مقالهاي دارم تحت عنوان «سياست خارجي ايران در دوران انقلاب» که در آن به اين نکات پاسخ دادهام. حتما آن را بخوانيد.اول انقلاب، رهبر انقلاب اسلامي گفت نه غربي، نه شرقي و فقط جمهوري اسلامي؛ يعني چه؟يعني سياست مستقل ملي. يعني نه نوکري امريکا و نه نوکري روسيه و بلوک شرق. و در عين حال نه ضديت با امريکا و نه ضديت با روسيه.ايشان ضديت با امريکا را پيشبيني نکرده بودند. آقاياني که رفتند سفارت امريکا را اشغال کردند اين برنامه را راه انداختند.
خب چنين چيزي که ناگهان و بيمقدمه اتفاق نميافتد. لابد زمينهها و مقدماتي داشته.
ماجراي ضديت با امريکا کار اصلاحطلبان امروز است.همين آقاي عباس عبدي آن موقع جوان بيست و يکي دو سالهاي بود که تازه رفته بود يکسري کلمات کليشهاي ياد گرفته بود که مثلا امپرياليسم چيست و...هنوز هم به همان اندازه بچهاند.البته آقاي عبدي آدم خوبي است.اينها اين بساط را راه انداختند.يکي مشاور يک جناح است، اما براي جناح ديگري کار ميکند. ديگري هم از يک پايگاه ديگر ميآيد، اما براي رقيبش فعاليت ميکند.مملکت اصلا سر و ته ندارد. معلوم نيست کي به کي است.آقايان روشنفکر سفارتبگيرکه بعدا شدند اصلاحطلب،همه از دم تهماندههاي روشنفکري مصدقي و تودهاي هستند. بعدها هم مصدقيها دربست در اصلاحطلبان ادغام شدند.
ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانونهاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران...
ما را در سایت ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانونهاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران دنبال می کنید
برچسب : پیروز مجتهدزاده,مصدق,عبدالله شهبازی,محمود محمود,امیرکبیر,میرزاآقاخان نوری, نویسنده : وب نگار webnegar بازدید : 671 تاريخ : پنجشنبه 5 تير 1393 ساعت: 5:34