تا آن زمان بسیاری از وقایع قبلی احتمالا فراموش شده بودند. به نظر میرسد که عمده مدارک تاریخی مربوط به این نمونهها گم شدهاند. اما در سال 1144 بلایی بر سر کودکی در انگلستان آمد که نه تاریخ آن را به آسانی فراموش کرد و نه یهودیان اینبار به آسانی فراموش و بخشیده شدند. تنها 50 سال از اجازه یافتن یهودیان به ورود به انگلستان گذشته بود (1089). عده کمی از آنان به انگلستان آورده شدند تا به پادشاه در جمعآوری مالیات کمک کنند. ماجرا از آنجا شروع شد که کودکی به نام ویلیام[38] قربانی شد. اما آنچه این ماجرا را از موارد مشابه متمایز کرد خویشاوندی کودک با یک کشیش تحصیل کرده بود: توماس مونموث.[39]
هرل روم میگوید:
"در 1144 کشیشی کاتولیک به نام توماس مونموث کتابی دقیق درباره قتل ویلیام کوچک نورویچ نوشت، همان کودکی که توسط یهودیان قربانی شد. این کودک توسط کلیسای کاتولیک قدیس اعلام شد، اولین قدیس یک گروه از قدیسین از این دست که بسته به اینکه چطور بشمارید بین 20 تا 25 تا از آنها در تاریخ وجود دارد که توسط کلیسای کاتولیک، شهدای مسیحیت قلمداد میشوند."
داستان ویلیام میتوانست همانند بسیاری دیگر به فراموشی سپرده شود. اما توماس مونموث میخواست که تمام دنیا برای همیشه از این اعمال وحشیانه و شیطانی خبردار شده و فراموش نکند. او کتابش را به لاتین نوشت و این کتاب در قرن 19 ام توسط دکتر آگوستوس جسوپ [40]به انگلیسی ترجمه شد.[41] در این کتاب توماس مونموث توضیح میدهد که یهودیان چگونه کودک را دزدیدند، و پس از آن بنا به گفته او چنین اتفاق افتاد:
«سر او را تراشیدند و او را با تیزیهای میخ مانند بسیار سوراخ کردند به صورتی که خون در مقادیر بسیار ریختن گرفت. و آنها بیرحم بودند، و آنقدر مشتاق در ایجاد درد. سخت است تمایز بین آنکه بیشتر بیرحم بودند یا نابغه در شکنجههایشان.»
توماس مونموث کل واقعه را با جزئیات شرح داد. آدمربایی کودک، شکنجهها، و رشوههایی که یهودیان به شریف (پلیس) محلی دادند.
سعی توماس در مستند کردن قتل رازآلود این کودک بیگناه، در نهایت منجر به قدیس گشتن کودک شد. این کودک تا زمان معاصر قدیس و شناخته شده بود، تا اینکه دورانی رسید که کلیسا دیگر علاقه به آشکار بودن این موضوعات "از نظر سیاسی غلط" نداشت. این دوران فتح نهایی کلیسا از درون توسط این فرق است. توماس با آشکارسازی آنچه در آن روز تاریک و غمگین در 1144 صورت گرفت و در تلاشاش در آشکارسازی و توقف قربانی کودکان خدمتی بزرگ به جهان کرد. او والدین را در انگلستان هوشیار کرد تا بیشتر مراقب امنیت کودکانشان باشند. اما متاسفانه این آخرین نمونه نبود.
حقیقتا چرا عدهای از یهودیان به چنین اعمال وحشیانهای ادامه دادند؟
دکتر آرنولد لیس[42]، محقق و نویسنده که در اوایل قرن بیستم در انگلستان کتابی درباره قربانی انسان در یهودیت نوشت، متوجه حقایقی جالب در حول و حوش این داستان شد:
«یهودیای مسیحی شده به نام تئوبالد از کمبریج[43] اعتراف کرد که یهودیان هر سال از کودکی مسیحی خون جمعآوری میکردند چرا که باور داشتند که تنها به این صورت میتوانند آزادی خود را کسب کرده و به فلسطین باز گردند، و سنتشان این بود که برای تعیین وقت خونگیری قرعه بکشند..."
ماجرای غمگین قدیس ویلیام آغازگر موجی جدید بود. به تبعیت از کتاب توماس مونموث، دیگران نیز شروع به ثبت این اعمال وحشیانه توسط یهودیان تندرو کردند. نمونههایی از این قربانیان ثبت شده ذکر میشود:
در 1243 در کیسینگن باواریا[44]، یهودیان پس از اعتراف در دادگاه به استفاده از خون مسیحیان در مراسم رازآلود در روز جشن یهودی پاساور[45]، محکوم شدند.
در 1255 در لندن کشف شد که کودکی مسیحی به نام هیو[46] طی مراسمی قربانی شده. جسد سوراخ سوراخ شدهاش که در مِلک یک یهودی مخفی بود کشف شد.
پس از تحقیق، دادگاه 17 یهودی مهم را محکوم کرد. این کودک نیز بعدا قدیس شد. در مجموع پیش از آنکه کلیسای کاتولیک کاملا فتح شده و قدسیت این قدیسان را بخاطر مسائل سیاسی لغو کنند، بیش از 20 کودک وجود داشت که به اعتقاد کلیسا توسط یهودیان قربانی شده و توسط کلیسا قدیس شده بودند.
در 1290 در آکسفورد، یهودیای به نام اسحاق دپولی[47] به جرم قربانی یک کودک مسیحی دستگیر شد. این لحظهای تصمیم گیرنده بود، چرا که یک ماه بعد به دستور ادوارد اول، یهودیان از انگلستان اخراج شدند. بسیاری از این یهودیان به آلمان و دیگر مناطق اروپایی گریختند. تنها وقتی که خود پادشاه انگلستان، چارلز اول، چهار قرن بعد، توسط لورد اولیور کرامول[48] به قتل رسید، یهودیان اجازه یافتند به انگلیس برگردند. ماجرای کرامول، اعدام چارلز اول و توطئهای که در نهایت ویلیام اورنج[49] را بر تاج و تخت انگلستان نشاند نیز ماجرای بسیار مهمی است. از این زمان بود که "ربا" در انگلستان آزاد شد. جالب اینجاست که در حرکت "پیوریتنها"[50] آقای جان کالوین (نام سابق "کوهن")[51] با آن مقدس مآبی بسیار و پایبندی به مسیحیتاش، مشکلی با "ربا" نداشت.
در 1331 در گوبلین[52] آلمان گفته شد که یهودیان کودکی مسیحی را به دلیل مراسم رازآلود کشتند. یهودیان گناهکار شناخته شده و مجازات سختی شدند: زنده سوختن در آتش.
در 1335 در مونیخ آلمان یهودیان کودکی مسیحی به نام هنری را در بیش از 60 جای بدنش سوراخ سوراخ کردند به صورتی که کودک معصوم از خون خشک شد.
در ونیز در 1420 طبق اسناد محلی، یهودیان کودکی را بیرحمانه کشته و به این جرم اعدام شدند.
در 1462 در اینگزبورگ اتریش[53] یهودیان کودکی به نام آندرل[54] را بر تکه سنگی بزرگ قربانی کردند. این کودک تبدیل به قدیسی محبوب، کلیسایی در جای آن سنگ ساخته و آن شهر معروف شد به یودنشتاین (سنگ یهودی)[55]
در سال 1997 پروفسور رابرت پرانتر[56] دانشگاه علوم دینی اتریش چنین گفت:
«یهودیان باید بخاطر جنایات نفرتانگیزشان علیه کودکان کاتولیک همانند کودک شهید، آندرل وان رین، و علیه بزرگسالان در روزهای پیش از عید پاک[57]، و بخاطر خون مسیحیان به قتل رسیده توسط دستان یهودی که آنها نیز به سوی آسمان فریاد میکنند، عذرخواهی کنند.»
یهودیان از اینکه پاپ وقت با پروفسور پرانتر دیدار کرد خوشحال نشدند.
در 1475 در ترنت[58] ایتالیا یهودیان کودکی به نام سیمون[59] را کشتند. طی مراسم آنها همچنین او را ختنه کردند. این عمل در بسیار نمونههای دیگر نیز گزارش شده، گرچه باور نمیرود که عملی واجب طی مراسم خونگیری باشد. این کودک نیز در سرتاسر بدنش جای سوراخ داشت. این کودک نیز بعدا قدیس شد.
هرل روم میگوید:
"سیمون ترنت در 1475 در شهر زیبای رنسانس ترنت قربانی شد. اعضای فرقه او را از خیابان دزدیدند، خیلی شبیه به شیوهای که امروزه بچهبازان و قاتلان استفاده میکنند. به بچه شکلات داده و او را با خود کشیدند و بردند و برای مراسم قبل از Passover کشتند و خونش را جمع کردند. این پروندهای بسیار بسیار مشهور و مهم در آن زمان بود که بعدا منجر به قدیس شدن سیمون توسط کلیسا شد.
این ماجرا در کتاب "مراسم خونین"پروندهای چندین دادگاهه ذکر شده، یعنی به بیش از یک دادگاه ارجاع داده شد. مجرمین یهودی ثروتمند و با نفوذ بودند و به همین دلیل پرونده به تجدید نظر رفت که این در آن زمان بسیار نادر بود. پس در چندین جا روی مسئله تصمیمگیری شد. پرونده همچنین به واتیکان رفت که در آنجا تصمیم میگیرند چه کسی قدیس شود و در آنجا پرونده را با دقتی بسیار بسیار زیاد مطالعه کردند. سیمون قدیس شد و یکی از محبوبترین قدیسان اروپا بود، تا سال 1965 که کلیسا به دلایل سیاسی و فشار عدهای تصمیم گرفت که قدیسیت او را بردارد."
پدر آلبان باتلر در کتاب "زندگی قدیسین"[60] کودک را به عنوان شهیدی نوزاد ذکر کرد و نوشت:
«یهودیان شهر ترنت با کشتن کودکی مسیحی در عید Passover پیش رو تصمیم به نشان دادن نفرتشان کردند و توبیاس، یکی از اعضایشان، برای به تله انداختن قربانی انتخاب شد. او کودکی زیبا و لبخند بر لب به نام سیمون را هنگام بازی بیرون از خانهاش وقتی هیچ کس مراقبش نبود پیدا کرد. توبیاس دستی به گونه کودک کشید و با حقه دستش را در دست گرفت. کودک که دو ساله نشده بود چنین کرد، اما وقتی دید که دارد از خانهاش دور میشود، شروع به گریه و صدا زدن مادرش کرد. در اینجا توبیاس غم کودک را خاموش کرده و او را به منزلش برد.
در نیمه شب پنجشنبه کار قصابی شروع شد. دهانش را پر کرده، دستانش را به صورت صلیب نگه داشتند، بدن نرمش را با میخ سوراخ کرده و وردهای کفرآمیز بر زبان آورده و مسخره کردند. پس از یک ساعت شکنجه، کوچک چشمانش را به سوی آسمان گرفت و روح بدنش را ترک کرد. یهودیان جسد او را به رودخانه انداختند. اما جرمشان کشف شد و مجازات شدند...»
در 1485 کودک مسیحی دیگری در موریستیکا[61] به سرنوشتی مشابه دچار شد. پاپ بندیکت 14 ام[62] کودک را قدیس اعلام کرد و او به نام قدیس لورنسینو[63] شناخته شد. پاپ کودک را در پیاتا سانتا ریاس[64] به عنوان شهید ذکر کرد. دادگاه پادوا ایتالیا[65] نیز به حقیقت این واقعه شهادت داد.
جالب اینجاست که بسیاری از رهبران دینی دیگر نیز به حقیقت قربانی انسان توسط یهودیان شهادت دادهاند.کاردینال گانگانلی[66] که بعدا پاپ کلمنت چهاردهم شد، چنین نوشت:
«من به حقیقت سیمون، کودکی سه ساله که توسط یهودیان ترنت کشته شد شهادت میدهم. من همچنین به حقیقتی دیگر شهادت میدهم، که در سال 1462 در دهکده رین[67]واقع شد. آندرل[68]متبرک، کودکی که وحشیانه توسط یهودیان کشته شد.»
مارتین لوترکتابی به نام " یهودیان و دروغهایشان" دارد که در آن چنین مینویسد:
" در تاریخ آنها عمدتا متهم میشوند به مسموم کردن چاههای آب، دزدیدن کودکان و مثله کردن آنان. همانند وقایع ترنت، وایسنسی[69]و غیره. البته که آنها این اتهامات را نفی میکنند. اما من میدانم، بسیار خوب میدانم، که ارادهای آماده و کامل در آنها وجود دارد که هر زمان بتوانند آن را به عمل تبدیل میکنند. در عیان یا در خفا. این را به عنوان حقیقتی جدی بدان، و بر اساس آن عمل کن."[70]
مارتین لوتر - یهودیان و دروغهایشان - جلد اصلی
در 1492 لاگوادیا[71] اسپانیا، کودکی به نام کریستوفر توسط یهودیان قربانی شد. کمی پس از این ماجرا بود که ملکه ایزابلای اسپانیا فرمانی صادر کرد که یهودیان را برای همیشه از اسپانیا اخراج میکرد. تنها در سال 1967 بود که یهودیان به صورت رسمی اجازه بازگشت یافتند. در این فرمان دلایل زیادی برای اخراج یهودیان ذکر شد، دلایلی همانند "شیطانی بودن جمعی" ایشان. اما در این میان دلیلی خاص قابل توجه است : "گناهی جدی و غیر قابل بخشش".
ویلیام توماس والش[72] مورخ در کتابش، ایزابلای اسپانیا،[73] میگوید که این گناه، همان قربانی کردن کریستوفر بود که بعدا قدیس اعلام شد.
هرل روم میگوید:
"در 1490 آدمربایی و قربانی وحشیانه کودکی مسیحی به نام کریستوفر صورت گرفت. او را از دهکدهای کوچک به نام لگاردیا که در نزدیکی تولدو[74]ی کنونی قرار دارد دزدیدند. او را به غاری در کوه بردند و قربانی کردند. این ماجرایی بسیار بسیار بسیار معروف در اسپانیا بود و حتی امروز هم در بسیاری دائره المعارفهای اسپانیایی پیدا میشود. دادگاه در 1491 صورت گرفت، عاملین محکوم شدند در دادگاه. این نقشی اساسی داشت در آن تصمیمی که ایزابل و فردیناند خیلی از بابتش مطمئن نبودند. اما این پرونده و هیاهوی ناشی از آن باعث شد که آنها فرمان اخراج کل یهودیان ازاسپانیا را صادر کنند."
نکتهای مهم در اینجا آن است که بسیاری از یهودیان با نفوذ در اسپانیا به طرق مختلف باقی ماندند. کریستف کلمب یکی از اینان بود. روابط اینان با اشرافیت به ظاهر مسیحی اسپانیا و توطئههایشان علیه مسیحیان و مسلمانان شناخته شده است. پس به نظر میرسد که عاملین حقیقی هیچگاه نه مجازات شده و نه "اخراج"، و اینبار هم مانند نمونههای بسیار پیش و پس از آن بسیاری یهودیان بیگناه بخاطر اقلیتی شیطانی و گناهکار زندگیشان را از دست دادند.( همانند جنگ جهانی دوم که در آن هم روابط الیگارشی یهودی با نازیها کاملا شناخته شده و مستند است، همانند روسیه کمونیستی که در آن نیز بانکداران و الیگارشی یهودی آغازگر، ذینفع و فعال بودند).
کارل مارکس یهودی فرزند یک خاخام ارتدکس - جیکوب شیف بانکدار یهودی انقلاب 1917 را تامین مالی کرد
( و در بستر مرگش هم یادش نرفت پز این امر را بدهد.)
در 1573 در لیتوانیا در دهکده پونو[75] یهودیان کودکی را شکنجه داده و کشتند.
در 1592 در پراگ[76] یهودیای به جرم قربانی و خونگیری یک کودک مسیحی محکوم شد.
در 1598 در لوبلین، کول و کوتنیا در لهستان[77] گزارش شد که یهودیان سه کودک را در آن سه شهر قربانی کردند. وقتی پرونده به دادگاه رسید تمامی یهودیان درگیر ماجرا گناهکار شناخته شدند.
مونتگیو سامرز، مورخ شناخته شده، بعضی از یافتههایش را در کتاب "تاریخ جادوگری و شیطانشناسی"[78] ذکر کرد:
«این قربانیهای انسان بسیار مرتبطاند به مناسک سحر و جادوهای باستانی. قربانیهایی که کتاب قانون پرمونستراتنسیان ویلثین، نوشته شده توسط آدریان لمبتر[79] در 1745، حداقل 250 نمونه را ذکر کرده که به روزترینهایشان در 1650 اتفاق افتاد، وقتی در کادان بوهمیا[80]، کودکی چهار ساله به نام متیاس[81]، به دست تعدادی خاخام با هفت زخم کشته شد.در بسیاری نمونهها مدارک بسیار مستندی است که گوشت و مخصوصا خون قربانی برای مقاصد جادوگری و سحر مورد استفاده قرار میگرفت.»
مونتگیو سامرز
در 1663 در کارکو لهستان[82]، خاخام ماتاتیا کالاهورا[83] کودکی مسیحی را برای مراسم رازآلودش قربانی کرد که محاکمه شد، محکوم گشت و اعدام گردید.
ولادیمیر ایوانویچ دال[84]، شخصیت ملی و نویسنده روسی در کتابی تحقیقی که به خواست دولت تزاری درباره قربانی انسان نوشت، ذکر کرد که در 1669 در متز[85] فرانسه، آقای "لوی" یهودی کودکی را دزدید که بعدا جسدش در جنگل پیدا شد. مرد مجرم بعدا اعدام شد. جزئیات این پرونده در کتابی فرانسوی به عنوان خلاصه محاکمه یهودیان متز، 1670 نیز موجود است.[86]
در 1690 در بلاروس[87]، یهودیان کودکی به نام گاویل[88] را طی مراسمی رازآلود کشتند. این کودک یکی از قدیسین کلیسای ارتدکس است. تلویزیون بلاروس نیز در سال 1997 مستندی درباره این واقعه ساخت.
گاویل قدیس
تنها 23 سال قبل از استقلال آمریکا از انگلستان، ولادیمیر دال واقعهای در 1753 را ذکر میکند:
«در جمعه 20 آوریل 1753 در دهکده مارکوا وولنیتزا[89]، یهودیان استفن استوزیسکی[90] سه ساله را گرفتند و با خود بردند. یکشنبه یهودیان در خانهای جمع شده، چشمان کودک را بسته، دهانش را با انبر بسته و سپس در حالی که او را در تشتی نگه داشته بودند، از همه طرف او را با میخهای تیز سوراخ کردند و چرخاندند که تا میتوانند خون جمعآوری کنند. پس از مرگ کودک جسد به جنگل برده شد، جایی که او را روز بعد پیدا کردند. زنهای یهودی، برینا و فروژا[91]،بدون شکنجه به دست داشتن در این واقعه اعتراف کردهو شوهرانشان را لو دادند، که آنها نیز بدون شکنجه اعتراف کردند. سپس بقیه اعضا دستگیر شده و تحت شکنجه قرار گرفتند. اینان نیز اعتراف کردند و چنان توصیف دقیقی ارائه دادند که شکی در گناهکاریشان باقی نماند. یهودیان سپس اعدام شدند. نقاشیای از جسد کودک که نشان میداد چطور سوراخ شده، کشیده شده و توسط اسقف اعظم لوو[92] محرمانه نگهداری شد.»
در 1791 در مجارستان یهودیان به قربانی کردن کودکی مسیحی متهم شدند. در این نمونه خاص یکی از کودکان خود یهودیان علیهشان اعتراف کرد که کل واقعه را شاهد بوده.
در 1793 در گالاتز رومانیا کودکی توسط یهودیان قربانی شد.
در قرن 19 ام، سر ریچارد فرانسیس برتون[93]، کاشف، نویسنده و زبانشناس معروف، کتابی نوشت به عنوان«قربانی انسان در میان سفاردیم[94] (یهودیان شرقی)»اما یهودیان به این متن دست یافتند و این متن تاریخی و بسیار مهم هنوز توسط هیات امنای یهودیان در انگلستان محرمانه نگهداری میشود و آن را در اختیار کسی قرار نمیدهند. اما پیش از این بخشی از متن او تحت عنوان "یهودی، کولی و الاسلام" چاپ شد.[95] برتون در این کتاب ذکر میکند:
"1839 - یک فلاکس حامل خون متعلق به یک یهودی در گمرک بیروت کشف شد."
در 1840 یکی از معروفترین وقایع قربانی انسان در تاریخ معاصر صورت گرفت. کشیشی کاتولیک به نام پدر توماس[96] قربانی شد. این واقعه به صورت دقیق و با جزئیات کامل در متن اصلی سر فرانسیس برتون شرح داده شده بود اما هیچگاه چاپ نشد، اما خوشبختانه آنقدر سند و بریده جراید موجود است که تصویری روشن از ماجرا به دست آید.
او کشیشی کاتولیک بود متعلق به طریقه کاپوچینها[97]. پدر توماس دمشق دزدیده شده به صورت قربانی کشته شد. بعدا وقتی خدمتکار عربش به دنبال وی رفت، آنها او را هم گرفته و کشتند. سپس اجساد را در راهآبهای زیرزمینی فاضلاب و سیلاب انداختند با امید به اینکه مخفی بمانند. اما اجساد کشف شده و عاملین محکوم شدند. پروفسور روم گزارشی درباره این ماجرا تحت عنوان
"Debacle in Damascus – The 1840 Jewish Ritual Murder Case of Father Thomas "
نوشت که در آن از بسیاری منابع کمیاب استفاده کرده. این واقعه معروفترین نمونه این مسائل و تا زمان ماجرای جک ریپر[98] لندن، حقیقتا "جنایت قرن 19 ام" بود. (دقت کنید که قتلهای جک ریپر نیز قتلهایی آئینی بودند.)
پدر توماس و خدمتکار وی
روزنامه نیویورک هرالد[99] نسخه 6 آوریل 1850 این واقعه را در صفحه اولش تحت عنوان"رازهای تلمود، قتلی وحشتناک در شرق"چاپ کرد. این مقاله طولانی قربانی کردن پدر توماس را چنین شرح میدهد:
«چه کسی خوابش را میدید که آشکار شدن رازهای خونین تلمود را ببیند و دادگاه یکی از وحشیانهترین قتلهای ثبت شده در تواریخ جرم و جنایت را شاهد باشد که یکبار دیگر به جلوی عموم آورده میشود؟ چه کسی تصور میکرد که عدهای دیوانه، از خون انسان برای مرطوب کردن نان مقدسشان استفاده کنند؟ خوانندگان ما بدون شک به یاد میآورند آن آشوب جهانی را که از بابت کشف پدر توماس، میسیونری مسیحی اهل ساردینیا، و خدمتکارش، ابراهیم آمارا، به صورت قربانی شده، خالی از خون، مثله شده، استخوانهایشان پودر شده در هاون و باقی ماندههایشان انداخته شده در فاضلاب دمشق، برپا شد. متن اصلی دادگاه و بازجویی توسط کنسولهای فرانسه و اتریش در آن شهر محرمانه نگهداری میشدند و اکنون در این شهر (نیویورک) هستند و حالا ما میتوانیم "ملت بزرگ" را درباره حقیقت مطلبمان به رقابت بطلبیم."
مصطفی طلاس[100]، وکیلی که دکترای تاریخ دارد، پیگیر دستیابی به متون اصلی بازجویی و تحقیق پرونده از فرانسه شد، جایی که پدر توماس شهروندش بود. آنها را با سختی به دست آورد و به انگلیسی ترجمه کرد. به او باید از بابت تحقیقش تبریک گفته شود. او این را در کتابش به نام Matzo of Zion گزارش داد.
متن پرونده چنین میگوید:
بازجو: شما در اعترافات خود ذکر کردهاید که یهودیان خون مسیحیان را بیرون کشیده و از آن در پخت نان استفاده میکنند. اما در دین شما خون نجس است، حتی خون حیوانی که حلال ضبح شود نیز چنین است. استفاده از خون مجاز نیست. در اینجا تناقض است. بین خون نجس و ممنوع، و خونی که اگر از مسیحی بگیرید اشکال ندارد. آن هم برای پخت نان. آن هم در روزی مقدس. آیا منطق یا مدرکی وجود دارد که این تناقض را توضیح دهد؟
المسلمانی، خاخام تازه مسلمان شده ( به نام دقت شود ) پاسخ داد:
«تلمود میگوید که خداوند دو نوع خون را دوست دارد. خون مراسم Passover (عید فصح) و خون ختنه»
خاخام یعقوب (خاخام اعظم سوریه) اضافه کرد:
"خدا عاشق دو نوع خون است، خون قربانی Passover، و خون ختنه."
بازجو، چوبلی ایوب، پاسخ داد: ما نمیفهمیم که استفاده از خون انسان چطور مجاز است.
المسلمانی پاسخ داد:
"خاخامهای خاصی توسط رمزهایی که به آنها داده میشود میدانند که کی و چگونه استفاده از این خون مجاز است."
منظور المسلمانی احتمالا خاخامهای تلمودی بعلپرستی است که رمزهایشان همان تعلیمات مخفی عمدتا شفاهیشان میباشد.
جاناتان فرانکل[101]، نویسنده یهودی، کتابی به نام "ماجرای دمشق"[102] نوشت با هدف ردیه و پاسخ دادن به کتاب دکتر طلاس. اما مطالعه کتاب فرانکل نشان میدهد که نه او و نه کتابش به اندازه دکتر طلاس از ماجرا چیزی عیان نکرده و گویی حتی زحمت مطالعه متن تحقیق را هم به خود نداده. شاید چون فرانکل میخواهد که حقیقت ماجرا را مخفی نگه دارد. نکته جالب در اینجاست که دو نفر، مستقل از یکدیگر، مسئولین را به جایی که بقایای پدر توماس و خدمتکارش قرار داشت راهنمایی کردند. در فاضلابی در پشت خانه یک خاخام.
جاناتان فرانکل مورخ
سنگ قبر پدر توماس
زر تربت الاب توما الکبوشی و اندب مقامه - مرسل رسولی لشام یعیظ و یبدی اهتمامه
قد ذبحوه یهودا و لم تجده بتمامه – فی خامس اسباط ارخ هذه بقایا عظامه
سنة 1840
منبع: وبلاگ بیداری اندیشه
[10] John Milton, Paradise Lost
[12] Michael A. Aquino, PhD, Lt. Colonel of the U.S Army
[14] “Every Sin for a Christian is a Sacrament for the Gnostic.”
[15] Aleister Crowley, Magick in Theory and practice, Dover, USA, 1929, pp94-95
[24] Holocaust : “A sacrificial offering the whole of which is consumed by fire” – Webster’s new collegiate dictionary, 1954