"چرا"یی این امر وحشیانه مشخص میشود و ناباوری آرام میگیرد وقتی به حقیقت این "خدا"ی دروغین پی ببرید که کیست و داستانش چیست.
در کتاب مقدس میبینیم که خداوند مرتبا از بنیاسرائیل میخواهد که پس از فتح سرزمین موعود، سرزمین کنعانیها، نه با مردم بومی آنجا ازدواج کنند و نه به پرستش خدایانشان مشغول شوند. دلیل منع ازدواج با آنان مشخص میشود وقتی متوجه شویم که این مردم حاصل وصلت همان "فرو افتادگان" یا "نفیلیم" متون مقدس هستند که با "دختران انسان" خوابیدند و نژادهایی مخلوط ساختند که اینان همان پادشاهان باستانی بوده و این همان دلیلی است که اینان در سرتاسر جهان خود را به تمام معنی کلمه "فرزندان خدایان" و دارای حق "الهی" و "خدادادی" حکومت بر مردم میدانستند. (این مسئلهی پیچیده دیگری است که نیاز به توضیح بیشتر دارد و همینقدر اشاره در اینجا کافی است. این یکی از دلایلی است که چنین خاندانهایی دیوانهوار در میان خود ازدواج میکردند، و میکنند. تنها دلیل این امر آنطور که تحلیلگران سکولار میبینند نگهداری مال و قدرت در خاندان نبود. "خون" میبایست "خالص" نگهداری شود برای نگهداری آن ارتباط با "خدایان" و "حلول" موفقیتآمیز ایشان در کالبد این "نمایندگان خدایان" به صورت نسل اندر نسل در طول تاریخ).
در هر صورت بنیاسرائیل، طبق شیوه برخورد معمولشان با فرامین الهی، هر دو این کار را به وفور انجام دادند. هم با مردم بومی وصلت کرده و هم خدایانشان را جایگزین شریعت موسوی میکنند. پس شاید خیلی جای تعجب نباشد که مثلا چرا هرودوت در تواریخش نامی از دین یهود یا یهودیان نمیآورد. چرا اینان در آن عصر به عنوان قوم و دینی متمایز شناخته شده نبودند؟ پاسخ شاید ساده باشد. شاید چون چیزی از شریعت و دین حقیقی موسی علیهالسلام باقی نگذاشته بودند، جز ختنهاش.
برای همین است که هرودوت آنها را از دیگر اقوام آن حواشی تشخیص نمیدهد و میگوید "فنیقیهایی که ختنه میکنند". اشرار یهود به پرستش یهوه مشغول نبودند. ایشان به دنبال بعل و مولوخ میدویدند. داستان گوساله طلایی، که همان "گوساله شهر مندس"[1]، همان نماد "کا"[2] یا روح اوسایرس خدای مصریان، همان "آمون"[3]، همان بعل و همان مولوخ است، با موسی و سامری تمام نشد:
بنی اسرائیل نمیدانست که من به او ذرت دادم، و شراب، و روغن، که آنها را نثار بعل کرد؟
کتاب هوشع نبی 8 : 2
و چنین شد که تا گیدون در گذشت، بنیاسرائیل دوباره روی گردانده و مانند فاحشگان به دنبال بعلیم به راه افتاده و بعل بریت را خدای خود کردند.
کتاب داوران 33 : 8
باز هم به بنیاسرائیل میگویم: هر کس، چه بنی اسرائیل، چه دیگران، که تخمش (فرزندش) را به مولوخ دهد، همانا مجازات او مرگ است و من رویم را از او خواهم گرداند.
سفر لاویان 5-2 : 20
شما محراب مولوخ را برپا کردید. و ستاره خدایتان رفان. شما برای پرستش، بتها را برپا کردید. به همین خاطر شما را به بابل به تبعید میفرستم.
انجیل 7:43
آنها بر تمامی فرامین خداوند پشت کردند و دو گوساله از فلز ساختند. ستونی (ابلیسک) ملعون ساختند و به پرستش بعل و شیاطین مشغول شدند. آنها حتی دختران و پسران خود را در آتش قربانی کردند. آنها با پیشگویان و فالگیران به مذاکره مشغول شدند و از سحر و جادو استفاده کردند و خود را به شیطان فروختند. خدا را خشمگین کردند و خدا در خشمش آنها را از خود دور کرد. تنها طایفه یهودا در زمین باقی ماند. اما حتی مردم یهودا نیز از اطاعت فرامین خداوند سرباز زدند. آنها همان راههای شیطانی را که بنیاسرائیل رفته بود ادامه دادند. پس خداوند تمام بنیاسرائیل را پس زد. آنها را مجازات کرد و دادشان به دشمنان و حملهوران تا اینکه نابود شدند.
کتاب دوم پادشاهان 20-16 : 17
(حضرت الیاس خطاب به قوم خود) "آيا بعل را می پرستيد و بهترين آفرينندگان را وا می گذاريد؟"
سوره الصافات، آیه 125
پس بر اساس کتاب مقدس شکی نیست که این بود دلیل تبعیدشان، و خرابی معبدشان، و بلایایی که بر سرشان نازل شد. وگرنه خداوند با اینها "عهد" بسته بود. چرا خداوند عهدش را بشکند؟ خداوند ظلم نمیکند، این مردماند که ظلم میکنند. خداوند سرنوشت مردم را تغییر نمیدهد مگر آنکه خود متغیّر شوند. اما به نظر میرسد که عدهای، احتمالا اشراف و کاهنان اعظم، آن "الیگارشی یهودی" تصمیم گرفتند که به این واقعه به چشم مجازات نگاه نکرده و حداکثر استفاده را از آن ببرند. بالاخره آنان به بابل میرفتند.
همان جایی که حضرت یوحنا در مکاشفاتش "فاحشه" مینامد[4] و بابل رازآلود[5]. فاحشهای که تا آخر داستان بازیش ادامه دارد و میتوان گفت نیویورک زمان خود بود، و نیویورک، بابل زمان ماست. آن شهر (بابل) همانطور آب دهان آن جهودان تبعیدی را روان کرد که بسیاری از نمونه(های) وحشتناکتر امروزیش، آب دهانهایشان روان میسازد.
بابل، مهمترین مرکز سحر و جادوی دنیای باستان که ذکرش به همین صورت در قرآن آمده، و مهمترین مرکز شناخته شده"مغ" هایی که در دنیای باستان به عنوان "مجای" معروفند و آنها را مجوس مینامیدند.[6] اینان بر خلاف باور عموم زرتشتی نبودند. اینان فرقهای بودند که زرتشتیان سنتی و اصیل آنان را کافر حساب کرده و میکنند. مردمی که به پرستش اهریمن و دیوها مشغولند و آئینهای رازآمیز دارند.
هرجا در دنیای باستان نامی از مغها و مجوسها میآید به نظر ما منظور اینانند، نه زرتشتیانی که ما میشناسیم، که نه اهریمن میپرستند و نه آئینهای رازآمیز در دین خود دارند. خلاصه کلام اینکه در بابل بود که پایههای کابالا گذاشته میشود. بحث درباره کابالا خود مفصل است و جایی دیگر میطلبد. همین قدر اشاره اینجا بس که حرفهایی از قبیل فرمایش آن که میگوید " .. شما در یهودیت شریعت یهودی یعنی همان هالاخا و در کنار آن قباله (کابالا) و آیین حسیدی را که ابعاد عرفانی دین یهود هستند، میبینید. در اسلام هم شریعت را داریم که نمایانگر جنبه ظاهری دین است و البته در کنار آن طریقت را که نمایانگر جنبه باطنی و دورنی آن به شمار رفته و عمدتا شامل تصوف و نیز تشیع است."، حداقل روایت و مقایسهای بیملاحظه و سادهانگاریای بسیار خطرناک است. کابالا نه عرفان حقیقی یهود است و نه هیچ ریشهای در سنت نبوی موسی علیهالسلام دارد.
کابالا معجونیست از سحر بابلی و آئینهای دیگر تاریک و رازآمیز. سنت رازآلود طبقاتی و پر لایهای که همانند نمونههای مشابه دیگر در نهایت به نفی خدای خالق و پرستش شیطان منتهی میشود. عضو در بالاترین رده میشود انسانی که خود را خدا میبیند، همان "سوپرمن" نیچه. همان دجالی که میگوید "منم خدای شما". خدایی که مردم را حیوان و گویم [7] میبیند، پس چرا همانطور که حیوان قربانی میکند انسان نیز قربانی نکند؟
شباهتهای کابالا و افکاری که بسیار توسط مفاهیم و نمادهای هزار خم برای سردرگم کردن مردم عادی پیچیده و "زینت" شدهاند، با مفاهیم و فلسفههای اصیل همانند بعضی مفاهیم ادبیات عرفانی اسلامی ایرانی همانند متون جامی، حضرت مولانا جلالالدین رومی،شیخ محمودشبستری(صاحب گلشن راز) و غیره، منجر به سردرگمیها و اشتباهات بسیاری در میان آنان که آشنایی کافی با فرقههای رازآلود ندارند و به اندک توضیحی قانع میشوند، شده است. بسیاری نیز عمدا به این سردرگمی دامن زده و این مخلوط را هم میزنند.
در کابالا، گنوسیگری، فراماسونری و سیستمهای مشابه، بسیار مفاهیم که در ظاهر با مفاهیم حق شبیه هستند، در اصل و باطن به صورتی دیگر و عمدتا "وارونه" تحلیل میشوند که شخص تنها در آخر کار و در مراحل نهایی ترقی در پلکان این سنتهای رازآلود تماما طبقاتی، تازه میفهمد که داستان چیست و هدف چه بوده و چقدر متفاوت است. مثلا دید کابالا به "شناخت انسان از خود و خدا" با دید ایرانی اسلامی و روایات مربوط به شناخت انسان از خود و خدا.
کل آئینهای رازآمیز بعدی، از جمله فراماسونری، به نوشته خود متفکران ماسون همانند آلبرت پایک[8] ، بر پایه کابالا بنا شدهاند. کابالا را میتوان پدرخوانده بسیاریشان دانست و هر کس به حقیقت این فرق و این "عرفان"های دروغین هزار چهره و تاریک اشاره نکند، یا بیاطلاع است، همانند بسیاری بیاطلاعان مراحل پایینتر این فرقههای رازآلود، یا مطلع است و جزئی از مراحل بالای این فرق که کاملا با هدف و سرشت شیطانی این آئینها آشنایند.
خلاصه اینکه از زمان تبعید به بابل و پایهگذاری کابالا است که فساد آن "عده" در میان یهودیان سیر صعودی و عمق جدیدی به خود میگیرد. خداوند در قرآن اشارهای بسیار مهم به ماجرای شیاطین و سحر بابلی میکند:
«و پيروي کردند سخناني را که شياطين در ملک سليمان (به افسون و جادوگري) ميخواندند و هرگز سليمان کافر نگشت و لکن شياطين کافر شدند که سحر به مردم ميآموختند و آنچه را که بر دو ملک هاروت و ماروت در بابل نازل شده بود پيروي کردند.» قرآن کریم - سوره بقره آیه 102
و به این صورت بود که چنین عبارتی در تلمود ظاهر گشت:
میشنا: کسی که تخماش ( فرزندش) را به مولوخ میدهد، مجازات نخواهد شد.
سن هدرین 64آ تلمود بابلی
ارمیای نبی[9] از مردمی که "پسرانشان را به عنوان قربانی به بعل، در آتش میسوزانند" سخن میگوید. و در کتاب ارمیای نبی میخوانیم : "آنها توفتهایی (tophet) بلند ساختهاند، در دره هینون، تا پسران و دخترانشان را در آتش بسوزانند."
سوزاندن کودکان در مراسم قربانی برگرفته از یک فیلم
این داستان است که جان میلتون را بر آن داشت تا در "بهشت گمشده"[10] اش چنین بسراید:
ابتدا مولوخ،
پادشاه وحشتناک، آغشته به خون
و قربانیان انسان و اشکهای والدین
گرچه صدای طبلها و موسیقی آنقدر بلند،
که جیغ و گریه کودکانشان شنیده نمیشد،
آنها که در درون آتش میرفتند،
به سوی آن بت ملعون
این است ذات آن آئینهای رازآلود. مستانه قربانی کردن کودکان بیگناه در میان سر و صدای موسیقی تا صدایشان شنیده نشود و پس از آن مشغول شدن به اورجیها و کثافتکاریهای دسته جمعی به افتخار لوسیفر. این است آن چیزی که خیلیها ناآگاهانه و قلیلی آگاهانه نام "عرفان" را بر آن میدهند. این است همان مذهب الباطل. گویند که ابو اسحاق ابراهیم حلوانی از حلاج درباره مذهب باطن سوال کرد. حلاج گفت:
«از کدام میگویی، باطن الباطل یا باطن الحق؟ اگر منظورت باطن الحق است شریعت آن را در بر گرفته و هر که حقیقتا آن را دنبال کند به درون راه خواهد یافت که نیست جز معرفت بالله. و باطن باطل، بیرون و درونش (شریعت و طریقتش) هر دو وحشتناک و نفرتانگیزند. پس خود را از آن دور نگه دار.»
امتداد این سنتهای باطن باطل بود که منتهی شد به لوسیفرینها و شیاطین پایهگذار فرهنگی که مخصوصا از دهه 60 و انفجار فرهنگی که «گنون» آن را باز نمودی از "عصر کمیت" مینامد که در آن عقیده اکثریت، هرچقدر هم فاسد و غلط، موثر است ، سیر صعودی عظیمی به خود گرفته و تمام چیزهایی که تا همین چند نسل پیش تنها درِگوشی و در محفلهای سری و رازآلود زمزمه میشد، امروز به صورتی حیرتآور برای آشنایان به این مسائل، کاملا علنی بعضاً در فیلمها و لباسها و غیره به مردم بیخبر عرضه میشود تا القاء شود اینها تنها مد روز هستند و طبق سلیقه و خواست مردم پیش میروند.
عمق فاجعه و اثر مخرب این نمادها و مناسک کثیف را که در ظاهری جذاب و هیپنوتیزمکننده بر ایشان عرضه میشود درک نمیکنند. یکی از مهمترین کشاورزان این محصول شیطانی همان آلیستر کرالی (که مادر جرج بوش پدر ، از وی فرزندش را نامشروع بدنیا آورد) [11] بود که میتوان او را مغز متفکر پشت انفجار سموم فرهنگی و شبهمذهبی چندین دهه اخیر نامید.
آلیستر کرالی. تحصیل کرده کالج تثلیث (ترینیتی) کمبریچ. مطبوعات انگلیس او را "شیطانیترین مرد جهان" نامیدند. از نظر "شخصیت پرستان" او یک اعجوبه بود. از همانها که "فرهیخته" مینامند و خوش قلم و با سواد و تحصیل کرده و نابغه. کوهنورد. استاد شطرنج و غیره. به قدری مقامات فراماسونی داشت که میخندید و میگفت اگر تمام نشانهایم را بار فیل کنید زیر وزنش میافتد. عضو بسیاری فرق دیگر. پایهگذار بسیاری دیگر. همچنین مامور اطلاعاتی.
دقت کنید که بسیاری شیطانپرستان رده بالا اینگونهاند. یکی دیگر مایکل آکینو، پایهگزار معبد ست است[12]. او پروفسوری علوم سیاسی دارد و مقامدار نیروی نظامی آمریکا است. اینها از نظر کلام ، تحصیلات، مقبولیت اجتماعی ، نثر و قلم و برو بیا و اینگونه چیزها ، اصلا کم آدمهایی نیستند.
همو بود که تخمهایش را بسیار با دقت و حساب شده در کالیفرنیا، کارخانه اصلی صادر کننده این مسائل بر سرتاسر دنیا، کاشت و همو بود که گفت: "هر گناه در مسیحیت، برای عرفان[13] یک ثواب است"[14] و همو بود که درباره قربانی انسان در کتاب 1929 خود چنین نوشت:
«ساحران باستان باور داشتند که هر موجود زندهای انباری از انرژی است که کمیت آن بسته به اندازه و سلامتی آن موجود و کیفیت آن بسته به شخصیت ذهنی و روحی اوست. هنگام مرگ حیوان این انرژی ناگهان آزاد میشود. برای بهترین عمل "روحانی" شخص میبایست قربانیای انتخاب کند که دارای عظیمترین و خالصترین نیرو است. فرزند ذکور با معصومیت کامل و هوش بالا بهترین و مناسب ترین قربانی است.»[15]
کرالی در پاورقی همین کتاب اضافه میکند که بنا به اسناد سوابق «فراتر پرورابو [16]» شیطانپرست، او بین 1912 تا 1928 چنین نوع مراسم قربانیای را هر سال به تعداد 150 بار انجام داد. یعنی این یک مرد به تنهایی تقریبا 2500 کودک پسر را طی این مدت "قربانی" کرد. آیا هنوز هم شک دارید که چه بر سر میلیونها کودکی که هر ساله در سرتاسر دنیا "ناپدید" میشوند میآید؟
باید در اینجا متذکر شد، و این تذکر را در سرتاسر آنچه خواهید خواند در یاد داشته باشید، که به این ترتیب و به عقیده ما، این آئین و این کارهای کثیف و مسائلی از آن که در در میان بعضی ظاهرا یهودی نیز دیده میشود هیچ ربطی به دین یهود ندارد، اگر باور داشته باشیم که واقعا چیزی از آن دین حقیقی موسی علیهالسلام باقی مانده است. این مسائل ریشه در کابالا، تلمود، فرسیز[17] و سنتهای شفاهی خاخامها دارد، و هر کسی که به این متون و داستانها به چشم "مقدس" و جزئی از دین خود نگاه کند مورد اتهام است. تلمود انباری است از این جملات باورنکردنی پر از نفرت و قصاوت و رجس وکفر. آن را برای عوام سانسور میکنند و بعد هم که گاه گاه گندش جایی بالا میآید، میگویند تلمود فقط یک مجموعه روایت است. متن دینی برای دنبال کردن نیست. اما شواهد غیر این میگویند.
در این زمینه خوب کار شده که شاید بهترینش کتاب عظیم و ارزشمند "دین یهود" آقای مایکل هافمن است که توصیه میشود[18]. (برای همین است که من نمیتوانم باور کنم آن که ذکرش کمی قبل آمد به این راحتی "کابالا" را عرفان یهود بخواند و آن را با عرفان ما مقایسه کند). قرآن فرموده : این کار کسانی است که با نیت نزدیکی به شر، و آنچه خود نور و "استقلال" میبینند، استقلال از بندگی و اطاعت خدای یکتا، چنین "آئین"هایی را انجام میدهند، از آن "قدرت" دریافت میکنند و شیاطین برایشان کارهایی انجام میدهند. منظور اینها از استقلال، استقلال از امر الهی و نقطه مقابل تسلیم در عرفان ایرانی اسلامی.
هر جا نامی از یهود در این گونه مسائل میرود منظور ایشان است اما ایشان نه یهودیاند، نه بنیاسرائیلی و نه موسوی.
و نه نگارندگان این مقاله ضد یهودند (آنتی سمیتیزم) و نه میگوییند مرگ بر اسرائیل، که اسرائیل لقب یعقوب نبی علیهالسلام است، ایل در زبان قدیم به معنای خداست.بلکه فقط بیزارند از شیطان و پیروانش که منافقند و جعلی.
اینان شیطانپرستند، یا به اصطلاح خودشان "لوسیفرین"[19]، آئینی که عمدتا نادیده گرفته میشود و با فرقههای هالیوودی و شومنی جدید همانند کلیسای شیطان آنتون لاوی اشتباه گرفته میشود. (که خود او نیز البته از خانوادهای یهودی بود).
شیطانپرستی حقیقتا سابقهای بسیار باستانی دارد و در پشت چهره و نامهای بسیاری از خدایان، اسطورهها و "عرفان"های به ظاهر معصوم باستانی پنهان است. مسئلهاش بسیار بسیار جدیتر از آنیست که بیان میشود. درک این حقیقت و تفکر درباره آن، خیلی معماها و تناقضها را برای شما حل خواهد کرد که چطور عدهای همانند چرچیل و بوش و نمونههای شرقی آنها عمیقا خود را معتقد و با ایمان به "خدا" نشان میدهند، و در عین حال اعمال و رفتارشان کاملا با اعمال و رفتار یک شخص عادی و نه حتی مومن و خداترس متفاوت است. مسئله اینجاست که کدام "خدا"؟ الله، یهوه؟ یا بعل، مولوخ، شیطان، لوسیفر؟ مردم فکر میکنند هر که میگوید "گاد" یا "خدا" یا هر لغت دیگری ،منظورش همان الله و خدای یکتای ادیان توحیدی است. اما نیست دوستان. خیلی وقتها نیست متاسفانه. پس، مسئله "یهودیان مخفی" نیست. مسئله شیطانپرستان مخفی است که در همه جور قالب و شکل و رنگ حضور دارند. و البته شیاطینی که خود را به شکل انسان عرضه میکنند. مسئله ما مسئله دورویان است.یعنی کسی که عمدا دروغ میگوید و عمدتا ظاهر خود را، آسانترین قسمتاش را، تا حد امکان مقدس مآب جلوه میدهد. منافق یعنی همان hypocrite. یعنی همان imposter.
کسی است که ذکرش در داستان آن وزیر یهودی که مسیحیان را میکشت در اول دفتر دوم مثنوی مولانا آمده.
اکنون کمی میپردازیم به سابقه این مسئله در میان یهودیان یا همانطور که گفتیم بعلپرستان یهودینما که هیچ بویی از سنت موسی علیهالسلام نبردهاند:
گزارشات مربوط به این عمل، از زمان باستان تا به حال نشان میدهند که قربانیان به بیرحمانه و قصیالقلبترین صورت ممکن کشته میشوند. عاملین پس از مراسم حداکثر گوشت و خون ممکن را از قربانی جمعآوری کرده، به شیوههای مختلف خورده و نوشیده و مقداری نیز برای "غایبین" و کارهای بعدی نگهداری میکنند. به عنوان مثال بسیار معمول بوده که خون را جذب کاغذ کرده و به این صورت خشک کنند تا بعدا در مناسک رازآلود و جادو به استفاده بگیرند. ( به لطف پیشرفتهای روزافزون مدرن و اختراع انواع یخچال و فریزرهای برقی، برادران علاقهمند امروزه به آسانی گوشت و خون را در فریزرها برای روز مبادا یا غایبین ذخیره میکنند.شاید پیربیراه نباشد اگر شک کنیم که در سازمانهای جمعآوری و انتقال خون هم عواملی نفوذی دارند که خون مورد نیاز را در صورت لزوم تامین میکنند.بعضی از اخبار و گزارشات موثق موئد چنین موضوعیست.انگار فیلم بلید[21] خیلی پرت نمی گفت...!)
کودکان قربانی شده سپس عمدتا در چالی به نام توفت[22] سوزانده میشدند. موسیقی و طبل زده میشد تا صدای کودک در هیاهو خفه شود. این مراسم در میان ساکنین بعلپرست شهر کارتژ [23] در حدود 300 سال پیش از میلاد بسیار معمول بود. بقایای معبد عظیم بعل در کارتژ در شمال آفریقا، لیبی امروز، موجود است. پس از شکست در جنگ با رومیان در سیراکیوز، 500 کودک به عنوان قربانی برای بعل در یک توفت سوزانده شدند. کودکان بعضی اوقات در دستان بت بزرگی از بعل یا مولوخ، به صورت مجسمه یک گاو، گذاشته میشدند که کورهای در زیر آن میسوخت، عاملین این عمل وحشیانه سپس شعلهها را رها کرده تا کودک بسوزد.
گورستان کودکان کارتژی تونس که قربانی بعل شدند * قربانی کردن کودک در بین دستان مجسمه مولوخ
وحشیگری در این آئینهای شیطانی باستانی حد و مرزی نداشت. اما چیزی که شاید برای بعضی عجیب به نظر برسد لغتی است که یهودیان از آن به عنوان بیان عمل قربانی انسانشان استفاده میکردند: "هولوکاست". بله، هولوکاست در اصل لغتی یهودی است، مورد استفاده توسط یهودیان، بیانگر عمل قربانی انسان به خدایشان.
دیکشنری وبستر نسخه سال 1954 چنین میگوید:
هولوکاست: عرضه قربانی که کل آن توسط آتش خورده میشود.[24]
البته امروزه یهودیان معنیای کاملا متفاوت به این لغت اختصاص دادهاند، اما کمی تحقیق و نگاه به لغتنامههای قدیمی حقیقت این موضوع را روشن میکند.
هرل روم[25] میگوید:
«هولوکاست لغتی بسیار جالب است. معنی تحتاللفضی آن قربانی سوخته است، و یهودیان میخواهند که هنگام شنیدن این لغت درباره ادعای قربانیان سوخته شده در جنگ جهانی دوم فکر کنید، اما داستان در حقیقت مربوط است به خدایی باستانی به نام مولوخ که میخواست بچهها زنده در معبد بزرگش قربانی و سوزانده شوند. پرستش مولوخ طبق باور معمول توسط زنان خارجی سلیمان آورده شد و در اسرائیل باستان عمیقا جای گرفت.»
بر این اساس گفته برخی از پژوهشگران شاید خیلی دور از ذهن نباشد که معتقدند هدف از اطلاق این لفظ به فجایع جنگ جهانی دوم با نیت تقدیم قربانیان آن اعمال وحشیانه به مولوخ بوده است.
مورخان باستانی همانند آپیان[26]، دموکراتیز[27] و پوسیدونیوس[28] درباره قربانی انسان توسط یهودیان نوشتهاند. آپیان در 168 پیش از میلاد گزارش داد که قربانیای زنده، یک بزرگسال نه کودک، در معبدی یهودی پیدا شد. مورخ یهودی فلاویاس جوزفوس[29] با آپیان مخالفت کرد، مطلبی که توسط زکریا[30] ترجمه شده و در کتابش به نام "جوزفوس" چاپ شد. زکریا گزارش داد:
«آنتیوکوس[31] در معبد تختی پیدا کرد که مردی بر روی آن دراز کشیده بود. ورود پادشاه فورا مورد تشویق این مرد واقع شد. بر زانوانش افتاد، دست راستش را دراز کرده و از پادشاه تمنا نمود که او را آزاد کند. پادشاه او را آرام کرد و خواست بگوید که کیست، آنجا چه کرده و معنی این واقعه عجیب چیست؟ مرد با صدایی گریان و پریشان داستان ناراحتیاش را بیان کرد. گفت که یونانی است و هنگامی که برای گذران زندگی مشغول سفر در منطقهاش بوده ناگهان توسط مردمی از نژادی غریب دزدیده شد. او را به معبد آورده و زندانی کردند. بالاخره حاضرین که آنجا ایستاده بودند آن قانون مسکوت یهودیان را گفتند. مراسمی که هر سال در زمانی ثابت انجام میشد: آنها یک یونانی غریبه را دزدیده، به جنگل برده، طی مراسمی قربانی کرده، گوشتش را خورده و هنگام مثله نمودن و خوردن او علیه یونانیان و به دشمنی آنان قسم یاد میکردند. باقی مانده قربانی به داخل چالی سوزان انداخته میشد.»
در هزاره اول پس از میلاد، در سال 300 میلادی، اسقف آسریوس شهر سزاریا[32] گفت که یهودیان تمام فرق طی مراسم پوریم مسیحیان را قربانی میکنند.
در سال 415 سقراط گالاستیکوس[33] گزارش داد که یهودیان امستا[34] کودکی مسیحی را به صلیب کشیده و سوراخ سوراخ کردند تا جان داد.
به صلیب کشیدن و سوراخ سوراخ کردن قربانی
در 1425 میلادی بارونیوس[35] گزارش داد که یهودیان کودکی را به صلیب کشیدند.
در1614 کشیش آنتیاکوس تاتیکوس گزارش داد که وقتی اورشلیم به دست ایرانیان افتاد، یهودیان، یکی از مسیحیانی را که توسط ایرانیان زندانی شده بود، به عنوان برده خریده و مانند "گوسفند سر بریدند."
در 1067 در پراگ 6 یهودی خون یک کودک سه ساله را کامل جمع کردند. همچنین کشف شد که این یهودیان خون این کودک را به دیگران دادهاند، از جمله یهودیان تراویزوم.
در 1096 کودکی به نام استراتی در جایی که امروزه شهر کیو[36] است به صورت قربانی شده کشف شد. این کودک بعدا توسط کلیسای ارتدوکس قدیس اعلام شد.
در سال 1115 نزدیک شهر مگدبوک آلمان، یک روز قبل از Passover یهودیان هسیدیک[37]، پنج کودک را شکنجه داده و از خونشان در مراسم رازآلود خود استفاده کردند. ماجرا پیگیری شد، عاملین محاکمه شده و مجازات شدند.