او که رئیس مجمع ایران برای فردا، مشاور وزارت نفت، عضو هیات مدیره بانک مسکن در امور بازرگانی و مالی در اردن، رئیس هیات مدیره شرکت های گروه سرمایه گذاری و تبدیل گاز به مایع نارکنگان، رئیس اجرایی هیات مدیره شرکت های آسیای آرام و صنایع خودرو کویر و گروه بین المللی ساروج بوشهر، دبیر کل اتاق بازرگانی ایران، عضو بنیانگذار منطقه آزاد قشم و.... بوده است، این روزها دفتری در سندیکای برق ایران دارد و مشاوره اقتصادی میدهد.
شما در مجمع عمومی سی و پنجم سازمان ملل متحد نماینده ویژه کشورمان در نیویورک بودید. پیش از آن فعالیت دیپلماتیک را از چه زمانی آغاز کردید؟
از یکسال ونیم پیش ازانقلاب من در مرکز تحقیقات علمی کویت مسئول بخش انرژی بودم و در دانشگاه کویت اقتصاد انرژی درس میدادم. همان زمان از فرصت استفاده میکردم و در روزهایتعطیل از راه زمینی به عتبات عالیات مشرف میشدم، و در تشرف به نجف به دیدار امام(ره) و آقا مصطفی میرفتم. وقتی انقلاب اوج میگرفت و در تابستان 1357قرار شد امام از عراق خارج شوند وبه کویت سفر کنندویزای امام(ره) را آیتالله مهری گرفتند و من هم ویزای برخی ازهمراهان را از طریق روابط عمومی دانشگاه کویت فراهم کردم. امام و همراهانشان پس ازخروج از مرزبانی عراق و درج مهر ورود به کویت، در کنار ساختمان مرزبانی کویت مشغول اقامه نماز شدند. در این فاصلهمرزبان عراقی به مرزبان کویتیهویت ایشان را توجه داده بود که این روحالله مصطفوی، همان روحالله خمینی است. مرزبان کویتی هم موضوع را تلفنی به وزارت کشور کویت گزارش کرده بود وآنها هم دستور ابطال ویزای ایشان و همراهان راصادر کردند. ما دیدیم که کاروان به سوی مرزبانی عراقی بازمیگردد. ساعتی بعد دونفر از دوستان کویتی که برای همراهی با ایشان تا نجف رفته بودند و حالا دست خالی در نقطه صفر مرزی به ما می پیوستند از واقعه خبردار شدیم. بیاد می آورم که بعدا گفتند رئیس مرز عراقی به همردیف کویتی اش گفته «هو الذی اهتزت عرش الشاه» یعنی این همان کسی است که تاج و تخت شاه را به لرزه درآورده است.
کویتی ها پس از پایان نماز امام، ویزای ایشان را باطل کردند و امام نتوانستند وارد کویت شوند. نیروهای امنیتی کویت هم فردای آن روز دست اندر کاران ومستقبلین که تا نقطه مرزی رفته بودیم را دستگیر کردند و به من گفتند خلاف تعهد کار دولتیام در کویت عمل کرده و در امور سیاسی دخالت کرده ام. طی دو روزی که زندانی بودم، امام (ره) به فرانسه رسیدند و استقبال شایستهای از ایشان در فضای رسانهای و سیاسی بین المللی شد. کویتیها هم که خجالت زده شده بودند، مرا آزاد کرده و عذرخواهی کردند و از من خواستند که به پاریس بروم وپیام عذرخواهی آنها را به گوش امام (ره) برسانم. من هم همان هفته به فرانسه رفتم و پیام مقامات کویتی را به امام خمینی عرض کردم، ایشان هم پذیرفتند و در سخنانی گفتند از کسی گله ندارند. این نخستین کار دیپلماسی بین المللیام بود.
و به این ترتیب وارد جریان انقلاب شدید...
بله. اوائل بهمن 57 تظاهراتی بی سابقه از سوی ایرانیان مقیم کویت به راه انداختیم و سفارت ایران را تسخیر کردیم و به انقلاب ایران پیوستیم.این نخستین سفارتخانهای بود که به انقلاب پیوست. اواخر بهمن هم پس از 11 سال به ایران بازگشتم و به عنوان کارشناس بین المللی نفت در شورای نفت مشغول شدم. اما متاسفانه تصمیمات اشتباهی همچون کاهش تولید نفت در آنجا اتخاذ میشد که من با آن مخالف بودم. آن زمان معتقد بودم که با کاهش تولید نفت در ایران، کویت و عربستان بر تولید خود میافزایند و به این ترتیب اگرما یکطرفه وداوطلبانه استخراج نفت را کاهش دهیم در جهت منافع اقتصادی آنها گام بر میداریم، نه منافع خودمان. مضاف بر اینکه کاهش برداشت از مخازن نفت، لزوما منجر به ذخیره آن نمیشود بلکه در اغلب موارد به اصطلاح نفت خام در زیر زمین پس میزند.
و چگونه به وزارت خارجه پیوسته و نخستین سفیر جمهوری اسلامی ایران آن هم در کویت شدید؟
در آن زمان موضوع برخی قراردادها همچون قرارداد الجزایر و برخی موافقتنامههای رژیم سابق با دیگر کشورها، بحث برانگیز شده و نگرانیهایی را در عرصه دیپلماتیک به وجود آورده بود. خاطرم هست که مرحوم حاج احمدآقا روزی به من گفتند که امام فرمودهاند در شرکت نفت جدل نکنید و توبرگرد برو کویت به عنوان سفیر و همزمان مسئولیت سرپرستی چند سفارتخانه دیگر در دیگر درکشورهای عربی خلیج فارس را هم داشته باش تا برای آنها سفیر تعیین شود. این را هم بگویم که این پیشنهاد هم به دلیل سابقه حضور من در کویت وادامه استقرار خانوادهام در آنجا بود.
من به دلیل تحصیلاتم - که لیسانس اقتصاد از دانشکده حقوق دانشگاه تهران و یک فوق لیسانس اقتصاد ودیگری در روابط بین الملل از دانشگاه اوهایو ودکترای اقتصاد انرژی از ایلنوی امریکا بودم- برای این پست در نظر گرفته شدم. البته من در اقتصاد، تجارت و فاینانس بین الملل هم کار کرده بودم.تحصیلات من برای حضور در چنین پستی اصطلاحا «مطلوب» خوانده میشد. چرا که حداقل شرط برای استخدام در این وزارتخانه داشتن لیسانس مرتبط و دانستن حداقل یک زبان خارجی بود. که من دوزبان خارجی میدانستم واز نظر تحصیلات مرتیط نیزچند درجه بالاتر داشتم و چند سالی هم در امریکا وکویت سابقه تدریس و تحقیق داشتم.
اما متاسفانه بعدها فارغ التحصیلان مهندسی و دیگر رشته های نامرتبط به این وزارتخانه ورود یافتند و کار دیپلماسی را در دست گرفتند که حداکثر مطلوبیت آنهارا میتوان با دندانسازان تجربی مقایسه کرد. چون بسیاری از آنها اصلا تحصیلات آکادمیک مرتبطی نداشتند و حتی احاطه ای به تاریخ وزبان فارسی هم نداشتند. نیمچه مهندسینی که ادعای تحصیل درخارج را داشتند در حالی به این وزارتخانه راه یافتند که حتی زبان انگلیسی را هم به درستی نمیدانستند.
البته این مشکل فقط در سطح کارکنان این وزارتخانه نیست و به جز آقای صالحی که تسلط کامل به انگلیسی و عربی دارند، به نظر نمیرسد که دیگر وزرای خارجه پیشین چنین تسلطی داشته باشند.
بله آقای صالحی هم زبان میدانند.به خاطر همین ضعف بود که در دوران وزارت آقای ولایتی به ایشان پیشنهاد دادم که دانشگاهی زیر نظر این وزارتخانه برای تدریس روابط بینالملل تشکیل شود و دروسی هم به زبان انگلیسی تدریس شود. ایشان هم الحق برای این کار وقت و همت گذاشت.بنده و آقای عادلی در آنجا درسهای تجارت، اقتصاد بین الملل واقتصاد انرژی را به زبان انگلیسی درس میدادیم.
برگردیم به دوره سفارت شما در کویت. به غیر از کویت سرپرستی چه سفارتخانههای دیگری را بر عهده داشتید؟
من از اردیبهشت 58 سفیر ایران در کویت شدم و آقای دعایی هم که پیش ار انقلاب گوینده صدای روحانیت در رادیو بغداد بودند، سفیر ایران در عراق شد. ما دو نفر تنها سفرای ایران در کشورهای عربی بودیم. یادم هست که آقای دعایی در ابتدا رابطه خوبی هم با عراقیها داشت. ما ارتباط گسترده ای هم با مخالفین صدام داشتیم. بویژه اعضای حزب الدعوه که در کویت هم پایگاه داشتند.
اما فارغ از مسئولیتهای سفارت ایران در حوزه کشورهای عربی، من عملا به سخنگوی وزارت خارجه ایران هم بدل شده بودم. چون سفیر فعال دیگری در منطقه نداشتیم. کسانی همچون آیتالله صادق روحانی وشیخ صادق خلخالی با موضعگیریهایی که اصلا به آنها ربطی نداشت، عملا در حوزه روابط بین الملل کشور اخلال ایجاد میکردند. مثل همانکه آقای روحانی گفته بودند قرارداد شاه با بحرین را ما قبول نداریم!
برخی موضع گیریها مشکل آفرین میشد. منبا رسانههای خارجی آشنا بودم، هربار که چنین افرادی با موضع گیری هایشان دردسر ایجاد میکردند، وارد عمل میشدم کما اینکه در همین مورد هم یادآور شدم که بر اساس حقوق بینالملل هر معاهده و یا قرادادی ولو اینکه در رژیم سابق منعقد شده باشد، لازم الاتباع وقابل احترام است و جمهوری اسلامی هم خود را به آن پایبند میداند.
این همان چیزی بود که امثال آقای خلخالی آن راقبول نداشتند. به دلیل همین مواضع بود که از تابستان 58 تا تابستان 59، علاوه بر دیدار رسمی با سران شش کشور عربی در حاشیه خلیج فارس و یک شیخ امارات متحده ، پیام انقلاب اسلامی و امام (ره) را به روسای کشورهایی چون لیبی، تانزانیا، هند، نیجریه، گابن و ... میبردم و این ها ماموریت های ویژه دیپلماتیک من بود که لزوما ربطی به ماموریت سفیر مقیم در کویت نداشت.
در آن زمان آقای «آندرو یانگ» که یک کشیش سیاه پوست و صاحب نفوذ در ایالت آتلانتا بود، به عنوان یکی از هم ولایتیهای کارتر به سمت سفیر آمریکا در سازمان ملل منصوب شده بود. من از دوران تحصیل وکارم در آمریکا او را میشناختم .هروقت در امریکا میخواستیم علیه رژیم شاه امضا جمع کنیم او نه تنها امضا میکرد بلکه از برخی دیگر نیز امضا میگرفت. وقتی هم که در اوایل دولت کارتر سفیر امریکا در سازمان ملل شد.
آن هم در چه زمانی! زمانی که امریکا انقلاب ما را به رسمیت نشناخته بود و ما درگیر مساله گروگانگیری از سفارت آمریکا بودیم!
نه این پیام دو سال واندی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود و تقریبا سه سال پیش از تسخیر لانه جاسوسی بود. من هنوز به دانشگاه کویت نرفته بودم تلگرافی برای این پست به او تبریک گفتم. این امر مربوط به زمانی بود که دولت کارتر تازه سرکار آمده بود ومن هنوز در واشنگتن یونیورسیتی بودم و هنوز به کویت نرفته بودم. آندرویانگ به دلیل مبارزه با آپارتاید یک چهره سرشناس در آمریکا بود. او در یک سخنرانی در سازمان ملل به دفاع از فلسطین و نقد آپارتاید اسرائیل پرداخت. صهیونیستها با این سخنرانی او را هو کردندوبه کارتر فشار آوردند تا او را برکنار کند.
در این زمان غوغای گروگانگیری در اوج بود با این حال او یکی از نزدیکان به کارتر بود و پس از آن وقتی برای بازدید از کشورها عربی منطقه وایراد سخنرانی آمده بود، طی تماسی از من خواست که ملاقاتی با هم در کویت داشته باشیم.
و این شد اولین ملاقات دیپلماتیک بین دو مقام ایرانی و آمریکایی پس از گروگانگیری؟
بله شاید ولی در این زمان آندرو یانگ سمتی در دولت کارتر نداشت. برای ایشان یک برنامه سخنرانی در دانشگاه کویت ترتیب داده شده بود که من هم در آن شرکت کردم و در آنجا با او دیدار کردم که نه در محل استقرار خودمان او را ببینم و نه در محل استقرار آنها. اودر آن دیدار خواستار حل مشکلات فیما بین دو کشور شد که به او گفتم که این کارتر است که در تله افراطیها و صهیونیستها افتاده و باید با لغو تحریمها و رفع توقیف اموال ایران پیش قدم شود. نگاه او به این مساله مثبت بود و قرار شد با کارتر در این رابطه صحبت کند.
اما چند روز بعد حادثه تجاوز امریکا و رسوائی شان درطبس رخ داد که خلاف وعده او بود. من به او زنگ زدم و گفتم که یا حرف تو بی مایه بود یا اینکه دیگران بر تو پیروز شدهاند! او هم از این مساله ناراحت بود و دقیقا یادم هست که با تلخی تمام گفت متاسفانه همه چیز را خراب کردند.
پس از حادثه طبس درخردادماه که من به تهران بازگشتم به دلیل آنکه آیتالله مهری را کویتی ها در تابستان 58 از کویت تبعید کردند ودر نبود ایشان وجوهات و حوالهها را من در کویت جمعآوری میکردم و به بیت امام (ره) میرساندم ولذا به آنجا رفت و آمد زیادی داشتم. همان زمان در آنجا شنیدم که آقای صادق طباطبایی هم از طریق «گنشر» وزیر خارجه آلمان مامور مذاکرات مشابهی با آمریکاییها بوده اند. اما آن مذاکرات هم به دلیل حادثه طبس متوقف شده بود. مرحوم بهشتی هم در جریان این موضوع بود. ایشان همان زمان( خرداد 59) به من پیشنهاد دادند که وزیر امورخارجه بشوم. در آن زمان رئیسجمهور بنیصدر بود و پروسه انتخاب نخست وزیر به دلیل اختلافهای او با اعضای شورای انقلاب وحزب جمهوری اسلامی طولانی شده و کابینهای تشکیل نشده بود. به یاد دارم که به آقای بهشتی گفتم که انقلاب، صف اولیها را میخورد و من نمیخواهم وزیر شوم! اما او گفت که کسی در جمع خودی ها نیست که به خوبی شما دیپلماسی دنیا را بشناسد و به همین خاطر مرا به عنوان یکی از گزینههای پیشنهادی به کمیسیون سیاست خارجی مجلس معرفی کردند.
در آن زمان کمیسیون سیاست خارجی اعضای برجستهای داشت. مقام معظم رهبری در آن زمان عضو این کمیسیون بودند و چهره هایی چون آقای خاتمی و ابراهیم یزدی که خودش سابقا وزیر خارجه دولت موقت بود هم آنجا بودند. به نظرم شیخ صادق خلخالی هم عضو این کمیسیون بود. من با اغلب آنها سابقه آشنایی داشتم.
پس چه شد که آقای میرحسین موسوی وزیر خارجه دولت آقای رجایی شدند؟
در آن زمان من و موسوی به عنوان دوگزینه برای این وزارتخانه به جلسات کمیسیون سیاست خارجی دعوت شده بودیم. معیار اعضای این کمیسیون این بود که وزیر خارجه باید حداقل یک زبان خارجه را بداند که من دو زبان انگلیسی و عربی را خوب می دانستم و ازاین منظر پیشتر از آقای موسوی بودم. یادم هست که صادق خلخالی به دلیل آنکه من قبلا پاسخ حرفهای نسنجیده او را در مورد کشورهای خلیج فارس میدادم، مخالف من بود و به قول معروف در آن جلسات «میرفت تو شکم من»!
در آنجا شروع کردم با ایشان به عربی صحبت کنم. میدانستم اغلب روحانیون ما تنها میتوانند زبان عربی کلاسیک را بخوانند و مسلط به زبان گفتاری عربی مدرن نیستند. او درباره همان موضوع آندرو یانگ از من سوال کرد و من پاسخ دادم «اتصلت بهی هاتفیا». «هاتف» در عربی کلاسیک یعنی سروش و پیام آور، ولی در زبان عربی مدرن یعنی تلفن. خلخالی اصلا نفهمید که من چه گفتم!
دکتر یزدی هم از من خواست که نظرم را راجع به سهم ایران از انرژی در دنیا به زبان انگلیسی بگویم که پاسخ دادم. بعدها به من گفتند که در رای گیری این کمیسیون، من 8 رای و آقای موسوی 4 رای کسب کرده بودیم. در آن زمان کابینه شورای انقلاب امور را در دست داشت و تا زمانی که بنیصدر بالاخره مرحوم رجایی را به نخست وزیری پذیرفت و تا قبل از تشکیل کابینه جدید، عملا آقای قطبزاده در پست وزارت خارجه میبود . ولی چون مشکلاتی برای او بوجود آمده و پروندهای علیهاش تشکیل شده بود، منفعل بود. با نخست وزیری رجایی، باز هم برای انتخاب وزیر خارجه بین او و رئیسجمهور اختلاف نظرهایی بود. کما اینکه در مورد برخی از وزارتخانههای حساس دیگر نیز اینگونه بود وچند ماهی چند وزارتخنه مهم بدون وزیر مانده بود.
پس از رای گیری در کمیسیون سیاست خارجه، به من گفته شد که با مرحوم رجایی دیداری داشته باشم. آنجا ایشان چند اسم دیگر راهم بردند که در پاسخ به ایشان گفتم که آگاهی از تاریخ ایران بزرگ، خراسان بزرگ بین النهرین و تاریخ ملل و حقوق بینالملل پیش نیاز وضرورت تصدی وزارت امور خارجه است و عموما مواضع انقلابیون ما پیرامون روابط بین الملل روزنامهای است و باید با علم به بین الملل های حقوقی، سیاسی، تعهدات، قراردادها و ضوابط بین المللی به دفاع از منافع ملی ایران پرداخت وروابط بین المللی برای کشوری مثل ایران که انقلاب کرده ولاجرم صاحبان قدرت از آن ناخوشنودند را با شعار و سخنرانی نمیتوان اداره کرد. او هم از حرف من خوشش نیامد و گفت که ما حرفهای یکدیگر را نمیفهمیم. ولی من به ایشان گفتم که باید مشاورینی در اموردیپلماتیک داشته باشند که مطالب وحقوق بین الملل را خوب بدانند.
سپس نزد مرحوم بهشتی رفتم و به شوخی گفتم که «شتر دیدی ندیدی»! با این حال ایشان به من گفتند که تا وزیر خارجه تعیین شود، از همکاری در روابط بین المللی فروگذار نکنم. من هم گفتم چشم. این حرفها مربوط به مرداد 59 است.
همان زمانی که سازمان ملل برای برگزاری سی و پنجمین نشست مجمع عمومی سالانه خود آماده میشد و شهید رجایی هم در کسوت نخست وزیر ایران در آن حضور یافته بود؟
پس از آن زمان من به کویت رفتم. در آنجا یک افسر عراقی که عضو حزب الدعوه بود و ما برایش کارت تردد صادر میکردیم، به دیدار من آمد و نقشه جنگ عراق با ایران را برای من آورد. من هم با رمز پیامی برای وزارت خارجه در تهران فرستادم و گوشزد کردم که صدام در نظر دارد ظرف دو هفته آینده، از زمین و هوا و دریا به ایران حمله کند.پس از آن نقشه را به تهران آوردم و به همراه آقای دعایی که او هم در آن زمان در تهران بود، این نقشه را نزد بنیصدر بردیم. یک نسخه هم به قطبزاده دادیم که همچنان وزیر خارجه بود. با حاج احمد آقا خمینی هم دیدار کردیم و او را در جریان گذاشتیم. بنابراین اینکه امثال بنیصدر میگویند اصلا درجریان جنگ عراق با ایران نبودند و غافلگیر شدند، کذب محض است.
به نظر من این کار ما قیمتی ترین کار دیپلماتیک بود که توانسته بودیم نقشه جنگی دشمن را به دست آوریم. خوب به یاد دارم که برای این سفر به تهران با پرواز kuwait airwayمی آمدم که متوجه شدم به جای پرواز از آسمان آبادان، اهواز و حرکت به سمت تهران، از مسیر دریا، بحرین و بوشهر به سمت تهران آمد وبر مدت پرواز حدود چهل دقیقه افزوده شد. شیخ «صباح» امیرفعلی کویت در آن زمان وزیر امورخارجه این کشور بود که چندی قبلش سفری به بغداد داشت و به نظر میرسید توافق مهمی با صدام برای حمله به ایران کرده است. صدام هم طی سفری در تابستان 59 به ریاض جلسهای با سعودیها، کویتیها و اماراتیها داشت که گویا نقشه جنگ با ایران را در آن جلسه ریختند. من از تغییر مسیر آن پرواز کویتی فهمیدم که کویتیها از جنگ عراق با ایران مطلعند و به همین دلیل مسیر پروازشان را تغییر دادهاند اما از زمان دقیق حمله اطلاعی ندارند. برای بازگشت به کویت با (IRAN AIR) هواپیمائی هما رفتم که همان مسیر همیشگی را طی میکرد. این نشان میداد که اطلاعاتی که من به تهران داده بودم، مسیر خوبی را نیافته بود و به آن ترتیب اثر نداده بودند وهما بی خبر از توطئه از روی منطقه ای که برای جنگ آماده میشدند میپرد!!
یعنی تا قبل از آغاز حمله عراق به ایران، کسی به آن نقشه جنگی افسر عراقی توجهی نکرد؟ نه در وزارت خارجه و نه در وزارت دفاع؟
به نظرم میآید که توجهی نشد. من دوباره حدود نیمه شهریور برای ماموریت اجلاس وزرای اوپک به تهران آمدم و پس از بازگشت از وین روز 28 شهریور مجددا به کویت باز گشتم. زمان حمله صدام به ایران من در کویت بودم. هنوز وزارت خارجه وزیر نداشت و از تهران دستور رمز آمد واز من خواستند که برای ثبت اعتراض ایران به حمله متجاوزانه عراق، به دیدار ایندیرا گاندی، نخست وزیر وقت هند، ورئیس جنبش عدم تعهد تماس بروم و پیام امام (ره) در اعلام مظلومیت ایران را به او برسانم و سپس به عربستان بروم و از آنجا به عنوان نماینده ویژه در سازمان ملل عازم نیویورک شوم.
من از کویت به دهلی رفتم و با خانم گاندی دیدار کردم. اما او با بیتفاوتی برخورد کرد و گفت که شما پس از انقلاب اصلا سیاست خارجه مشخصی نداشتهاید، در حالی که ایران کشور بزرگی است. او با من همراهی نکرد و حتی کمی هم مواضعش در حمایت از صدام بود و به عنوان رئیس غیرمتعهدها گفت «از شماست که بر شماست! چون یک طرفه قراردادهایتان را لغو کردهاید». من به او توضیح دادم که اینگونه نیست واین تکرار حرفهایی است که برخی غیر مسئول زدهاند وبیشتر خوراک ژورنالیستی داشته ولی هیچ قراردادی بعد از انقلاب از سوی دولت ایران لغو نشده است. اما به قول معروف حرفهای من بر دل سنگ او اثر نکرد و نه تنها حاضر نشد از کشوری که مورد تجاوز قرار گرفته دفاع کند، بلکه گفت «از کجا معلوم که شما جنگ را آغاز نکرده باشید!» این نشان میداد که او قبلا از سوی صدام توجیه شده بود.
پس از آن من به ریاض رفتم و با آقای سعود الفیصل وزیر خارجه عربستان سعودی دیدار و فردایش پیام را به فهد دادم که فکر میکنم در آن زمان ولیعهد بود . اینان به نسبت گاندی مزورانه تر عمل کردند و علیالظاهر با ما سمپاتی نشان داند. اما من هنگام ورود به عربستان دو «آواکس آمریکایی» که هواپیماهای شناسایی و شنود بودند و در انحصار آمریکا بود -به جز یک فروند که در سال 56 به ایران داده بودند- در فرودگاه ریاض دیدم. من مطمئن شدم که عربستان با کمک آمریکائیها در حال همکاری با عراق است. بویژه آنکه در مسیر بازگشت متوجه جابهجایی این آواکسها شدم که نشان میداد آنها حرکت کرده ودر این فاصله به ماموریت رفته و بازگشته اند. از این رو در گزارشی محرمانه این موضوع را به اطلاع تهران رساندم.
در ادامه همین سفرهای دیپلماتیک بود که تصمیم گرفتید از تریبون سازمان ملل اعلام کنید که عراق متجاوز بوده است؟
این موضوع در دستورکار و وظیفه اصلی دولت ما بود. بعد از ریاض من مستقیما به نیویورک رفتم. درآنجا باید چیزی شبیه دادخواست میدادیم و به دنبال محکوم کردن عراق در شورای امنیت برمبنای منشور ملل متحد می بودیم چون آغاز به جنگ و توسل به زور برای حل مسائل بین دولتها بر حسب منشور بزرگترین جرم بین المللی است. آن زمان آقای «کورت والتهایم» دبیرکل سازمان ملل بود. البته دبیرخانه سازمان ملل وشورای امنیت با ما همکاری نمیکردند چون در صف آرایی کشورهای غربی علیه جمهوری اسلامی ایران دبیر خانه هم زیر نفوذ وهمکاری با آنها بود. ما دیپلماسی فعالی که بتوانیم بر اساس منشور این سازمان، عراق را محکوم کنیم تعبیه نکرده بودیم ولی بالاخره باکمک مرحوم بن یحیی وزیر امر خارجه الجزایز قرار جلسه شورای امنیت - هرچند دیر- گذاشته شد. مطلب را که به تهران منعکس کردیم خبر آمد که شخص نخست وزیر برای طرح دعاوی مظلومیت ایران و نهائی کردن طرح حل دعوای گروگانگیری و اختلافات بین ایران وامریکا به نیویورک خواهند آمد.
در آن زمان منصور فرهنگ، که این روزها پای ثابت تحلیلهایVOAاست، سفیر ایران و نماینده ثابت در سازمان ملل بود. او بدون خداحافظی محل خدمت خود را ترک کرده و به سفر ماه عسل رفته بود! حتی وقتی با او تماس گرفتم و خواستار سوابق موضوع شدم او با بیمسئولیتی گفت که این مساله دیگر به او ربطی ندارد!
با این حال با برخی از دوستانم که از اساتید دانشگاههای آمریکا بودند، تماس گرفتم و ظرف یک هفته کوشیدیم تا ادعا نامه ایران علیه عراق را بنویسیم. من در جلسه مجمع عمومی سازمان ملل به عنوان نماینده ویژه ایران بخش هایی از آن متن را ارائه کردم که درپایان آن به جدل بزرگی بین من و دکترسعدون حمادی وزیر خارجه عراق تبدیل شد. این جدال دیپلماتیک، در رسانه ها انعکاس وسیعی یافت ولی نماینده کویت آقای یعقوب بشاره دائما برای حمادی کف میزد!! من در پی دادخواهی ایران و مظلومیت کشورمان در پی حمله متجاوزانه عراق بودم. آقای علی شبستری، برادر امام جمعه کنونی تبریز، هم مامور ویژه رمزگذاری ما در نمایندگی ایران در سازمان ملل بود و 24 ساعته کار میکرد واطلاعات را به تهران مبادله میکرد.
همان زمان به آقای بروجردی داماد امام که معاون وزارت خارجه بودند خبر دادم که ارتباط من با «آندرویانگ» همچنان قابل استفاده است و چون او فردی مخالف جنگ است میتواند به ما در متجاوز خواندن عراق و اثبات این موضوع در سازمان ملل کمک کند. ایشان هماهنگیهای لازم را کردند و به من با رمزخبر دادند که وارد عمل شوم. من هم به عنوان نماینده ایران در سازمان ملل با او تماس گرفتم. او به همراه جسی جکسون رهبر سیاه پوست نهضت ضد تبعیض در آمریکا، به دفتر ایران در سازمان ملل آمدند.
او قراردادی 14 مادهای به همراه خود آورده بود که طی آن، آمریکا انقلاب ایران را به رسمیت شناخته بود و طرفین مسائل فی مابین را طبق آن حل میکردند. بلافاصله آن متن را ترجمه کرده و به تهران فرستادیم. حتی با منزل آقای خاتمی که از دوستان دوران کودکیام هستند و نماینده اردکان در مجلس بودند هم تماس گرفتم و از ایشان خواستم تا دقت در این متن را از مرحوم بهشتی بخواهند ونظر کلی ایشان را جویا شوند.
تهران این متن را پذیرفت. اما در راستای اخذ پوئنهای بیشتر از آمریکا من به آقای آندرویانگ گفتم که پس از این قرارداد دوجانبه، نباید اتباع دو کشور هیچ ادعایی علیه یکدیگر داشته باشند وباید دولتها تبادل خسارت کنند و دو تابعیتی ها در تابعیت زمان عقد قراردادشان میتوانند حضور یابند این بند برای این بود که گریختگان از انقلاب نتوانند زیر چتر قراداد ادعاهای مالی کنند. علاوه بر این از او خواستم که برای اثبات پذیرش این قرارداد از سوی شخص کارتر، این توافق بر روی سربرگی از کاخ سفید ارائه شود و کارتر هم یک عبارتی که کلمه عبور ما باشد را در سخنانش به زبان بیاورد. او مطلب را از کاخ سفیدجویا شد و آنها پذیرفتند. بعد از من پرسید که ما میخواهیم کارتر چه عبارت رمزی را بگوید؟ من هم گفتم که کارتر باید بگوید : «The Iraqis are aggressors» اما آندریانگ گفت که این یک موضع گیری است و کارتر نمیپذیرد. من هم به او گفتم که ما همین جمله را میخواهیم وگرنه قرار نیست که او بیاید بگوید که صبحانه گرم خورده ام! «my breakfast was warm»! من با شوخی حرفم را به او فهماندم. او طی تماسی تلفنی با کسی که نفهمیدم کیست، هماهنگی لازم را کرد و گفتن این جمله را پذیرفت. در آن زمان کمتر از یک ماه به انتخابات امریکا مانده بود و ریگان دست راستی که علیه ایران اسلامی خشن سخن میگفت از کارتر در ارائ عمومی جلو بود. تنها آزادی گروگانها میتوانست ورق را به نفع کارتر برگرداند ودر این صورت حمایت امریکا هم از صدام کاهش مییافت.
فردای آن روز کارتر در ادامه سفرهای تبلیغاتیاش وقتی وارد فرودگاه دیترویت در میشیگان شد، در مواجهه با خبرنگاران که از او پرسیدندنظر شما در رویکردهای خاورمیانه چیست؟ «What is your opinion about the developmentin the Middle East?»ودرنظر داشته باشیم که در آن زمان «the developmentsin the Middle East» به جنگ اعراب یا فلسطین واسرائیل گفته میشد و منظور خبرنگار جنگ ایران و عراق نبود.
اما کارتر که هول داشت حرفی را که ما خواسته بودیم را به زبان بیاورد در پاسخ گفت: «It is obvious that Iraq is aggressor»ما به مقصودمان رسیدیم. آندرو یانگ هم شب با من تماس گرفت وگفت حالا مطمئن شدید؟ به او گفتم که این حرف کارتر را دراخبار سر شب تلویزیون دیدهام. سپس با تهران تماس گرفتم و گفتم که کارتر حرف رمزی را که ما میخواستیم گفت. فردایش پاسخ تهران هم این بود که نخست وزیرو هیات همراه در روزهای آینده به آمریکا میآیدند.ما هم برای نهایی کردن متن با توافقنامه و هم براین نطق نخست وزیر در جلسه شورای امنیت کوشیدم. از دفتر دبیر کل و سفارت الجزایر هم خواستیم که ترتیب تشریفات را بدهند. آقای رضا مالک سفیر الجزایر در واشنگتن که حافظ منافع ما در آمریکا بود، وبعدها وزیر خارجه شد، به نیویورک آمد که همراه نماینده الجزایر در سازمان ملل و من و آقای تیمور رئیس تشریفات سازمان ملل به اتفاق کارکنان نمایندگی در فرودگاه نیوبورک به استقبال ازنخست وزیر و هیات ایرانی باشیم.
مقدمات حضور هیات ایرانی اعم از نوع هتل و تردد آنها چطور فراهم شد؟
قبل از ورود هیات ایرانی من از خانم نوری شاهرودی که مسئول هماهنگیهای نمایندگی بود پرسیدم برای هتل چه کاری کردهاند؟ او هم گفت با اینکه هتلی را برای هیات ایرانی رزرو کرده بودند اما از تهران دستور آمده که آقای رجائی گفتهاند که هتل نگیرید و در زمان جنگ برای کشور خرج نتراشید. مرحوم رجایی خواسته بود که ایشان و هیات همراه در همان منزل سفیرایران در سازمان ملل مستقر شوند. من دیدم که در ان منزل تنها 10 تخت و کاناپه هست به انضمام یک تخت دو نفره در اتاق خواب مخصوص سفیر. درحالیکه هیات همراه و باضافههیات ما حدود 27-28 نفر بودیم.
اعضای ثابت دفتر ایران در سازمان ملل چند نفر بودید؟
در هیات ویژه که به نیویورک رفته بودیم من بودم و آقایان مهدی نواب، که یک دوره سفیر ایران در آلمان بود، و احمد جلالی (نماینده ایران در یونسکو در زمان خاتمی) همراهم بودند. برای کمبود تخت هم برای هیات همراه نخست وزیر به تعداد بقیه افراد کیسه خواب گرفتیم. مشی آقای رجایی این بود که «درویش هر کجا که شب آید، سرای او است». وقتی آنها وارد نیویورک شدند، قرار شد آقایان رجایی و بهزاد نبوی و یک نگهبان در اتاق خواب سفیر (master bedroom) بخوابند.
مذاکرات آقای رجایی با آقای آندرویانگ به کجا رسید؟
این را بگویم که هدف اصلی آقای رجایی برای سفر به نیویورک، نهائی کردن متن بود و حضور در شورای امنیت سازمان ملل پوشش خوبی برای این منظور بود. بنابراین تبلیغات این سه دهه بر سر اینکه او امده بود تا در سازمان ملل مواضع ایران را بگوید، دور از واقعیت است. ما یک نطق پیشنهادی برای آقای نخست وزیر تهیه کرده بودیم که ادعانامه ما علیه عراق متجاوز بود در بند بند آن به منشور ملل متحد ارجاع داده بودیم و نقاط تجاوز در حال پیشرفت عراق را که روی نقشه به دبیر کل نشان داده بودیم میخواستیم در جلسه شورای امنیت نشانداده شود.
متاسفانه همراهان نخست وزیر یک نطق جایگزین ارائه دادند که یک انشای طولانی و در حال وهوای روزنامهای تهران نوشته شده بود. این متن ژورنالیستی برای مصرف داخلی بود و حاوی دادنامه ایران مبتنی بر ابعاد تجاوز به تمامیت ارضی کشورمان وآمار خرابیها و قتل وتجاوز به ایرانشهر واتباع ایران نبود!! متآسفانه همراهان آقای نخست وزیر که بیشتر جوانانبی اطلاع از ضوابط شورای امنیت بودند کار خود را کردند.
هم زمان به آندرویانگ گفتم که متن توافق را بر روی سربرگ کاخ سفید بدهند به یک مقام عالیرتبه کشوری ثالث تا او برای نخست وزیر ما بیاورد. انها هم انتخاب شایستهای کرده و متن قرارداد را به آقای آقاشاهی وزیر امور خارجه پاکستان دادند.یک فرد شیعه و دوستدار ایران بود. آقاشاهی حدود ساعت ده شب به اقامتگاه آمد ومتن را تحویل آقای رجائی داد. پس از مختصربحث و بر رسی متن، آقای رجایی به آقاشاهی گفتند برای فردا ده صبح در یکی از اتاقهای سازمان ملل ترتیب دیدار سه جانبه برای نهائئ کردن متن را بدهد. پس از رفتن آقا شاهی مابین خودمان بحث را ادامه میدادیم.
اگرچه پیش از این تهران با متن این قرارداد موافقت کرده بود اما آقای بهزاد نبوی در همان شب که مشغول بررسی متن توافقنامه با شهید رجایی بودیم، راجع به بندهای مختلف انقلت می آورد و مانع تراشی میکرد. من هم به ایشان گفتم جنابعالی که حقوق بین الملل نمیدانی چرا دخالت ماهوی میکنی؟ آقای گودرز افتخار جهرمی هم که در تیم همراهان بود، که با ایشان در دانشکده حقوق دانشگاه تهران هم کلاسی بودم، و سفری هم باهم ودیگر دوستان در سال 1343 به کربلا مشرف شده بودیم ودر آنجا به دست بوس حضرت امام (ره) که تازه به نجف آمده بودند هم رفته بودیم، به او گفتم شما که حقوق دان تیم همراه هستی بگو که این متن بر اساس منشور سازمان ملل تدوین شده، چرا خاموش نشستهای؟ اما او که هنوز هم آدم محافظه کاری است، سکوت کرد و نشان داد که متحد با بهزاد نبوی است. آنها در آن زمان تحلیلشان این بود که اگر ریگان به جای کارتر رئیسجمهور آمریکا شود، بیشتر به نفع ایران است.
ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانونهاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران...
ما را در سایت ناگفته های سیاسی،شناخت و ايضاح کانونهاي توطئه گر شیطانی در تحولات تاريخ معاصر ايران دنبال می کنید
برچسب : رقیب میرحسین موسوی در وزارت خارجه دولت رجایی,شمساردکانی,رابطه,با آمریکا,سازمان ملل,جنگ تحمیلی,تجاوز صدام, نویسنده : وب نگار webnegar بازدید : 776 تاريخ : يکشنبه 1 تير 1393 ساعت: 15:01